حضرت زینب(س) اسوه صبر، صلابت و ایثار بود که در نهضت بزرگ کربلا، وظیفه حفظ و مراقبت از زنان و کودکان و پرستاری از مجروحان را بر عهده گرفت، این وظیفه خطیر به لحاظ شخصیت استوار ایشان به وی سپرده شد تا در آن شرایط حساس پناهگاه و تکیه گاه اطفال یتیم و زنان داغدار باشد. او که همچون کوهی استوار در برابر مصائب روز عاشورا تاب آورد و با وجود از دست دادن، عزیزانش حتی لحظه ای از وظیفه اش نسبت به «پرستاری و مراقبت» از کاروان اسرا و امام سجاد(ع) کوتاهی نکرد. بدین ترتیب در دوره های بعد و به ویژه در دوران دفاع مقدس پرستاران با الگو گرفتن از حضرت زینب(س) اسوه صبر، ایثار در دوران جنگ تحمیلی شدند.
آنها در آن دوره باید نقش روانشناس، جامعه شناس، روانکاو، مشاور و مربی را در آن شرایط ایفا میکردند. بنابراین کار پرستاران تنها پرستاری و درمان مجروحان نبود؛ بلکه آنها هم سنگ صبور رزمندگان و هم در برههای از تاریخ جنگ تحمیلی که امکان اهدای خون به مجروحان و آسیبدیدگان وجود نداشت، این وظیفه را بر عهده می گرفتند و پیشقدم میشدند. آمنه وهاب زاده از پرستاران نمونه دوران دفاع مقدس در این خصوص میگوید: گاه ضرورت نجات رزمندگان به حدی بود که این بانوان امدادگر در هفته سه بار خون میدادند، بدون آنکه غذای کافی برای جبران خون از دست رفته داشته باشند. بنابراین پرستاران نقش کلیدی و مهمی در دوران جنگ تحمیلی بر عهده داشتند و شاید اگر پرستاران در دوران جنگ نبودند، مشکلات بسیاری برای رزمندگان پیش میآمد. امام خمینی(ره) ارزش مبارزه و تلاش زنان را بالاتر و ارزشمندتر از مردان اعلام کرد و فرمودند: عواطفی که در بانوان است، مخصوص خودشان است و در مردها این عواطف نیست و به موجب این عواطف زنان برای جبهه کارهای بسیار مفید انجام داده اند و میدهند.
امداد مجروحان شیمیایی سختترین و دشوارترین امدادها
صدیقه صارمی در ۱۳۵۸ خورشیدی دوره آموزشهای امدادگری میبیند تا به عنوان امدادگر رزمنده وارد جبهه شود، علاقهاش به کار امدادگری و مراقبت از رزمندگان باعث میشود در ۱۹ سالگی یعنی اردیبهشت ۱۳۶۱خورشیدی وارد اهواز شود و در بیمارستان رازی آنجا به امداد و نجات رزمندگان بپردازد. این پرستار نمونه در ۶ عملیات حضور داشت، وی در خصوص حضور در عملیات ها میگوید: اولین عملیات بیتالمقدس بود که بنده به همراه دوستان امدادگر به منطقه اعزام شدیم در این عملیات شاید به ظاهر خرمشهر در سوم خردادماه آزاد شد، ولی سختترین پاتکها تا ۲۵ خرداد ادامه داشت. با تشکیل لشکر عاشورا، در ۲۰ تیر ۶۱ دوباره به منطقه اعزام شدیم و در عملیات رمضان حضور یافتم و به قطعیت میتوان گفت که از جمله سختترین عملیاتهای هشت سال دفاع مقدس بود. در عملیات خیبر سال ۶۲ نیز حضور داشتم و حتی در این عملیات نقل و نباتهای جنگ به من نیز خورد و جانباز شدم. عملیات کربلای ۴، ۵ و عملیات بدر نیز از دیگر عملیاتهایی بود که شرکت داشتم.
صارمی در خاطرات خود در خصوص سخت ترین شرایط امداد می گوید: امداد مجروحان شیمیایی سختترین و دشوارترین امدادها بود، به قدری سخت بود که جسم فرد دچار تاول شده و حتی با یک لمس کوچک بدنشان پودر میشد. علاوه بر این بعثیها همیشه شهرها را مورد حمله قرار میدادند تا بلکه ارتباط بین شهر و خط عملیات را قطع کنند، همیشه بیمارستانها و محلات پرجمعیت را مورد موشکباران قرار میدادند. در آن زمان چند نفری از کادر بیمارستان وظیفه دفن دست و پای قطع شده را در منطقه شهیدآباد داشتند که واقعاً یادآوری آن روزها خیلی سخت است.
این پرستار مجاهد خاطره دیگری را از دوران جنگ یادآور شد و گفت: یک روز بغل یکی از همکارانم یک دختر بچهای را از بغل خود جدا نکرد تا اینکه دیگر همکارانم گفت چرا آن بچه را از خود جدا نمیکنی؟ همکارم گفت اگر بچه بیدار شود و مادرش را بخواهد چه بگویم؟ همه ما تعجب کردیم و گفتیم مگر آن کودک سر دارد که بخواهد بیدار شود؟
کوتاهی نکردن در رسیدگی به اسرای عراقی
زنان پرستار علاوه بر مجاهدت و جان فشانی در برابر سربازان ایرانی به نیروهای زخمی عراقی هم کمک می کردند. صارمی از جمله پرستاران دفاع مقدس بود که در این راه امدادرسانی بسیاری انجام داد، وی در این خصوص می گوید: باور میکنید اصلاً برای ما فرقی نداشت که چه کسی را درمان میکنیم. روزی یک خلبان عراقی را آوردند که بیهوش افتاده بود و نیاز شدید به خون داشت و اعلام کردند که گروه خون A منفی نیاز است و از شانس، گروه خون من هم این گروه خونی بود، بدون توجه به عراقی یا ایرانی بودن فرد به او خون دادم تا اینکه خلبان به هوش آمد و وقتی دید که یک ایرانی به او خون میدهد، سِت را درآورد و گفت من خون ایرانی نمیخواهم.
روایت تلخ و تکان دهنده از مجروحان دوران دفاع مقدس
اعظم گیوری یکی دیگر از پرستارهای هشت سال دفاع مقدس بود که تمام زندگی و جوانی خود را وقف خدمت رسانی کرده است. وی در ۱۳۳۹ خورشیدی در یک خانواده پر جمعیت و مذهبی در محله میدان امام حسین(ع) تهران به دنیا آمد. پس از گذراندن دوران ابتدایی و دبیرستان با معدل ۱۹ موفق به اخذ دیپلم شد و در ۱۳۵۶ خورشیدی توانست در کنکور دانشگاه شهید بهشتی کنونی در رشته دندانپزشکی با رتبه بالا قبول شود اما به علت داشتن حجاب در مصاحبه ورودی دانشگاه رد شد. وی سپس در ۱۳۵۹ خورشیدی بعد از انقلاب در رشته پرستاری شروع به ادامه تحصیل کرد. این پرستار فداکار در ۱۳۶۱ خورشیدی همزمان با تحصیل در رشته پرستاری از طریق جهاد سازندگی به عنوان امدادگر به منطقه جبهه غرب اعزام شد.
این اسطوره صبر در بسیاری از عملیات ها شرکت داشت، وی سخت ترین عملیاتی را که در آن حضور داشته، عملیات فتح المبین می داند و می گوید: در آن عملیات من پرستار بیمارستان دزفول بودم. آنقدر تعداد زخمی ها زیاد بود که حتی فواصل بین تخت ها هم مجروح قرار داده بودیم. یعنی اگر می خواستی از اول اتاق تا انتها بروی حدود نیم ساعتی طول می کشید. دستان قطع شده، پاهای مانده در مین، سرهای زخمی و صدای ناله های سوزناک رزمندگانی که نمی خواستند کسی از مجروحیتشان آزار ببیند. همه می خواستند با اولین بخیه و پانسمان دوباره به عملیات بازگردند.
همچنین تاثیرگذارترین عملیات از نظر این پرستار عملیات والفجر هشت بود که رژیم بعث از گازهای شیمیایی بر علیه ایران استفاده کرد، او می گوید: جانبازان و مصدومان شیمیایی که به بیمارستان لبافی نژاد تهران می آوردند، همه با بدن های پر از تاول و صورت های سرخ شده و چشمان بسته بودند. صدای مصدومان شیمیایی به دلیل تاثیر گاز خردل خشن شده بود و به خوبی نمی توانستند، صحبت کنند. یادم است یکی از جانبازان شیمیایی بر خلاف دیگران سرفه نمی کرد. آنها باید سرفه می کردند تا ترشحات داخل سینه شان خالی شود و راه تنفس برایشان باز شود. من هر چه تلاش کردم، نتوانستم او را وادار به سرفه کردن کنم. تا اینکه در نیمه های شب دیدم که مرا صدا می زند، چیزی راه گلویش را بسته بود با تمرینات فیزیکی سعی کردم تا سرفه کند، وقتی که چند باری سرفه کرد گفت: بیا خواهر این هم نتیجه سرفه کردن من! وقتی که دستان جانباز را نگاه کردم دیدم قسمتی از تراشه نای جانباز در کف دستانش افتاده است. کار ما از پرستاری گذشته بود و انگار داشتیم جمعی از مردگان را زنده می کردیم. یکی از کارهای ما این بود که تاول های بدن جانبازان را با سوزن خالی می کردیم و روزی چند بار آنها را در حمام شستشو می دادیم. حال من یک سوال از شما دارم! اگر در حین شستشوی بدن یک جانباز شیمیایی شاهد ریختن پوست های تکه تکه شده از بدن در کف حمام باشید چه احساسی به شما دست می دهد؟
روایتی از مهری نقی لو پرستار دفاع مقدس
مهری نقی لو در یزد به دنیا آمد، وی رشته پرستاری را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد و توانست خدمات بسیاری برای مجروحان دوران دفاع مقدس انجام دهد. وی در خصوص فعالیت های خود در این دوره می گوید: چند ماهی که از آغاز جنگ گذشت، اولین اعزام مجروحان از جبهه ها به بیمارستان «فرخی» یزد شروع شد. جوانی را به خاطر دارم که از ناحیه پا مجروح شده و پس از انجام جراحی و گچ گیری به دلیل عفونت و شرایط نامناسبش به بخش جراحی اعزام شده بود. وقتی گچ پای او را گشودم، محل زخم پر از مگس مرده بود. به دلیل گرمای بالای مناطق جنگی مگس به وفور یافت می شد و تعدادی از آنها در گچ او رفته و مرده بودند و این مساله باعث عفونت و عدم بهبود پا شده بود. با گشوده شدن گچ و انجام جراحی مجدد، جوانی که ناامید از سر پا شدن بود، پس از ماه ها صبر بر درد و مشقت، با نشاط و سلامت روی پای خود از بیمارستان رفت و این بهترین پاداش برای من و همکارانم بود.
مقاومت در برابر رژیم بعثی عراق و مداوای مجروحان
زینب کمالوند از پرستاران دوران دفاع مقدس بود که همزمان با پیروزی انقلاب، به عنوان کارورز در بیمارستان امام خمینی (ره) ایلام مشغول آموختن پرستاری شد و با شروع جنگ تحمیلی بیشتر وقتش را در بیمارستان صرف خدمت به مجروحان میکند و با پایان دوره کارورزی به عنوان پرستار در بیمارستان استخدام میشود. در بیمارستان با همسرش که از کارکنان نیروی انتظامی و نیروی حفاظت بیمارستان است آشنا و این آشنایی منجر به ازدواج آنها میشود اما همسر وی در بمباران بیمارستان امام خمینی (ره) به شهادت میرسد. علاوه بر همسر، برادر این پرستار دلسوز با شروع جنگ در «تنگ بینا» به شهادت رسید اما با اینکه رژیم بعث برادر و همسرش را کشته بودند، زمانی که اسرای عراقی را به بیمارستان میآوردند. هیچگاه در رسیدگی به آنها کوتاهی نکرد وی می گوید: اسرای عراقی گاهی به ما دشنام هم میدادند، اما باز میگفتم، اینها اسیر هستند و ما قسم خوردهایم که در حق حتی دشمن خودمان کوتاهی نکنیم.
همچنین در خصوص مجروحان این دوره میگوید: حدود ۲ سال از جنگ گذشته بود که حملات هوایی دشمن به ایلام شدت گرفت. هر روز شهرها بمباران میشدند و هر روز با مجروحان و شهدای زیادی روبهرو میشدیم. هر روز خون بود و خون، خون بچه و پیر و جوان، مرد و زن که بیگناه ریخته میشد و صحنه کربلا را در ذهنها تداعی میکرد. وحشتناک بود. جنگ همه چیز را تحت تأثیر خود قرار داده بود، در محیط بیمارستان فکرها همه بر روی یک موضوع متمرکز بود و آن هم خدمت بود، خدمت به مجروحان، التیام زخم آنها و تلاش برای نجات آنها، تلاش برای اینکه کسی به زندگی برگردد و خانوادهای داغدار عزیزش نشود.
از خودگذشتگی برای نجات مجروحان
آمنه وهابزاده یکی از پرستاران دفاع مقدس بود که در روزهای آغازین جنگ تحمیلی به حمل مجروحان جنگی از خط مقدم به عقب مشغول بود و در یکی از همین نقل و انتقالات مجروح شد، او در این خصوص میگوید: اولین مجروحیت من بر میگردد به شبیخون رژیم بعث به ایستگاه عملیات آبادان که بسیاری از بچههای رزمنده شهید شدند. آن شب پس از حمله عراقیها به گروه امدادی بیسیم زدند که آمبولانس اعزام کنند، ولی آمبولانس به مأموریت رفته بود، وقتی هم که آمبولانس آمد، راننده آنقدر خسته و زخمی بود که نمیتوانست دوباره اعزام شود. برای همین خودم با سرعت سوار آمبولانس شدم و به طرف منطقه به راه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم با صحنه تکاندهندهای رو به رو شدم. همه بچهها شهید شده بودند و آنهایی هم که نفس میکشیدند، آنقدر خون زیادی از بدنشان رفته بود که کاری از دست من بر نمیآمد. در این میان یک مجروح خیلی وضعیت وخیمی داشت و من به هر زحمتی بود، او را سوار آمبولانس کردم. رزمنده زخمی به زحمت لبهایش را تکان داد و گفت: امدادگر. گفتم: بله. بعد گفت: راننده آمبولانس. گفتم: بله منم. بعد بیهوش شد.
در همین لحظه یکی از رزمندهها که جان سالم به در برده بود و تنها از کتفش خون میآمد، جلو آمد و گفت: خواهرم شما به مجروح برسید، من رانندگی میکنم. از بد حادثه راننده آمبولانس مسیر برگشت را فراموش کرد و با وجود اینکه نباید چراغ آمبولانس را در شب روشن کرد، این کار را انجام داد که با روشنشدن چراغ آمبولانس عراقیها ما را به گلوله و خمپاره بستند. آنقدر آتش زیاد بود که صدای خودم را نمیشنیدم، فقط احساس کردم، شکمم میسوزد. وقتی به بیمارستان پتروشیمی رسیدیم، آنقدر به آمبولانس شلیک شده بود که مجبور شدند، برای بیرون آوردن ما درب آمبولانس را اره کنند. وقتی درب آمبولانس باز شد، دکتر گفت: «این خواهر که متعلقات شکمش روی زمین ریخته...» آن وقت بود که بیهوش شدم».
جانفشانی برای نجات مجروحان
مریم کاتبی، یکی دیگر از پرستاران در دوران دفاع مقدس، درباره فعالیت شبانهروزی پرستاران و بانوان امدادگر در این دوران و جانفشانیهای آنها میگوید: «هنگامی که در مریوان بودیم، یک روز خواهری آوردند که دستش سفید سفید شده بود و حالت غش و بیهوشی داشت و از ضعف مفرطی رنج میبرد، ما بلافاصله به مداوایش مشغول شدیم. بعدا که قدری حالش بهتر شده از وضعیت او پرسوجو کردیم. فهمیدیم که این خواهر اهل شمال است. چندی پیش که عملیات شروع شده، نیمهشب به منطقه رسیده و اظهار داشته که میخواهم در یک مرکز درمانی کنار پرستارها کار کنم. او به مدت ۷۲ ساعت بیآنکه چیزی بخورد، در اتاق عمل پنسها را میشسته و دستهبندی میکرده است. از بس که دستش داخل آب بوده و خون به دستش نرسیده است، سفید شده بود. این خواهر شمالی بعد از بهبودی مجددا در منطقه ماند و به صورت تجربی به پرستاری مجروحان جنگی پرداخت».
پرستاری دلسوز و مدیری باصلابت و قدرتمند
فاطمه تارینگو در تهران به دنیا آمد و در ۱۳۵۹ خورشیدی با مدرک مامایی از دانشگاه اصفهان فارغالتحصیل و در بیمارستان هلالاحمر قصرشیرین مشغول به کار شد که بعد از مدتی کوتاه به سمت رییس بیمارستان هلالاحمر قصرشیرین منصوب شد. در آن شرایط سخت که حجم شهدا و مجروحان به بیمارستان قصرشیرین روزبهروز بیشتر میشد با مدیریت خوبی که داشت، توانست از عهده پرستاری مجروحان برآید. وی علاوه بر اینکه مدیر بیمارستان بود به پانسمان مجروحان و تزریقات می پرداخت. وی بعد از اینکه قصرشیرین در شهریور ۱۳۵۹خورشیدی سقوط کرد به پادگان ابوذر رفت و با برپایی بیمارستان صحرایی، تا پاییز ۱۳۶۱ مدیریت آنجا را به عهده داشت. در این پادگان با یک پلاستیک بزرگ به عنوان زیرانداز و چهار تخت سربازی مجروحان را نگهداری میکرد به تدریج پادگان فضای بیمارستان را به خود گرفت، تا جایی که به عنوان یکی از مراکز بانک خون توسعه پیدا کرد، حتی عمل پیوند شریان در این بیمارستان انجام میشد.