روزنامه اعتماد در گفت و گو با فرید براتیسده روانشناس، آورده است: «شوک»، «سوگ»، «غم فقدان»... و بسیاری واژههای هم معنا و مشابه این کلمات با هر بار معنایی، قادر به توصیف حال آن پدر و مادری نیست که فرزندی به این دنیا هدیه داده، برای قد کشیدنش وقت و مهر و حوصله خرج کرده و شاهد کلنجار عجولانهاش با گرههای بیشمار زندگی در این جامعه پرگره بوده تا روزی که خبر صعودش از پلههای موفقیت را شنیده و به هجرانش راضی شده به قیمت آنکه دو نسل بعد از او؛ بعد از این مادر و پدری که امروز، روی پل میانسالی ایستادهاند، مفتخر به این باشند که نام پدر یا مادری را بر تبار خود دارند که در بهترین ردههای دانشگاهی و تحصیلات عالی صاحبنام شده بودند. حالا، ۶ روز از سکوت ابدی ۱۷۶ انسان میگذرد. در این ۶ روز، مردم ایران در شهرهای مختلف، از هر رده سنی، از هر رده سواد و رفاه و با هر عقیده و مسلک، ارادت خود را به مادران و پدرانی که داغدار وداع ابدی فرزندانشان شدند، ابراز کردند؛ با شاخهای گل، با قطرهای اشک، با شعارهای هیجانزده، با تکجملهای، با واگویهای، مردم ایران، آنهایی که از کرسیهای سیاستمداری و دولتداری هیچ سهمی نداشتند، دلشان شاعرتر بود در مقابل کمر خمیده این مادرها و پدرها و در این ۶ روز، چشم «ایران» خشک شد به ساختمان پاستور که آن ۳۶ نفری که روزهای یکشنبه و چهارشنبه «هیات دولت» تشکیل میدهند و همهشان هم، پدر و مادر و صاحب فرزندان رشید هستند، به اندازه یک جمله؛ جملهای متشکل از چند کلمه، از آن قالب رسمی و بیانعطاف و زمخت «سیاستمداری» خارج شوند و بیتوجه به تمام بخشنامهها و دستورالعملها و بایدها و نبایدها، خطاب به این مادرها و پدرهای مبهوت وداع همیشگی بچههای عزیزشان، بگویند که به اندازه یک پدر، به اندازه یک مادر، درک میکنند که کمترین خراشی بر تن فرزند، چه عذاب جانکاهی است بر قلب و روح یک پدر و یک مادر، چه رسد که شالوده تن یک فرزند، از هم بپاشد و حتی آن آخرین در آغوش گرفتن آن فرزند هم از آن مادر و پدر دریغ شود.
این نیز بگذشت؛ تا چند روز دیگر، نتایج نهایی شناسایی اجساد از ساختمان قدیمی کوچه «معراج» بیرون میآید و در هر گوشهای از این وطن سوگوار، گوری حفر میشود و بقایای بدن یک فرزند به خاک سپرده میشود و گذر زمان و سرمای خاک، زخم روح آن مادر و آن پدر همیشه سوگوار را مرهم میگذارد. اما مردان و زنان هیات دولت که حاضر نشدند برای یک بار هم که شده ذات همدردی را خارج از آن جملات بیمفهوم با الگوی تکراری اول شخص جمع و بدون هیچ انحنای محبتآمیز، با زن و مرد هموطنشان شریک شوند، در سالها بعد، سالهایی که غم آن پدرها و مادرهای سوگوار، سرد شده، درباره روزهای «عضو کابینه» بودنشان چه تعریف خواهند کرد؟ از خود به عنوان کارمندانی وظیفهشناس و مقرراتدان و پایبند به اسلوب رسمی یاد میکنند یا...؟
فرید براتی سده ؛ روانشناس و از مدیران سازمان بهزیستی کشور است که ظرف دو دهه گذشته بعد از وقوع هر حادثه طبیعی، داوطلب یا بنا به مسئولیتهای تعریف شده ، به منطقه وقوع حادثه و به جمع بازماندگان رفته و برای ارائه خدمات و حمایت های روانی - اجتماعی به خانواده های مصیبتزده برنامه ریزی و اقدام کرده است . گفت و گوی « اعتماد» با این روانشناس با سابقه ، پیرامون احوال پدران و مادران سوگوار قربانیان سقوط هواپیمای اوکراین بود و براتی سده ، از نگاه یک پدر ، از نگاه یک همدرد ، احوال آنها را توصیف کرد ، احوال بهت و سوگ بازماندگان را ...
در یک تصویر کلی از تبعات روانی حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی، چند خانواده برای مشایعت فرزندانشان به خارج از کشور به فرودگاه میروند. برای مشایعت فرزندانی که همه، نخبه بودند. رده شغلی و تحصیلی این بچهها در دانشگاههای خارج از کشور، بسیار برجسته بود و اگر زنده بودند، برای خانواده خود، افتخار مضاعفی ایجاد میکردند. خانوادهها، هیچ احتمالی هم در مورد از دست دادن فرزندانشان نداشتند چون شرایط موجود، در مجموع نگرانکننده نبود. حالا این خانوادهها با فرزندان خود وداع میکنند، آنها، سوار هواپیما میشوند، خانوادهها هم فرودگاه را با خوشحالی و اندوه توامان ترک میکنند و در ابتدای جاده برگشت به تهران هستند که حادثه سقوط هواپیما اتفاق میافتد و خانوادهها، با این واقعیت مواجه میشوند که فرزندانشان را برای همیشه از دست دادهاند. سوگ و آسیبهای روانی این خانوادهها را چگونه تحلیل میکنید؟
این خانوادهها، همانطور که گفتید، علاوه بر اینکه با سوگ و شوک ناشی از این حادثه مواجه هستند که به تنهایی، یک ضربه جدی است، این امیدواری را هم داشتهاند که فرزندانشان، آینده بسیار روشن و مشخصی خواهند داشت. از زبان یکی از جانباختگان میخواندم که گفته بود نوبلیست خواهد شد. حالا این امید هم در خانواده از بین رفته و به ناامیدی شدید ناشی از فقدان تبدیل شده که میتواند ضربهزایی این حادثه را تشدید کند. علاوه بر این، از یاد نبریم که در ابتدا، تصور همگان این بود که سقوط این هواپیما، یک حادثه معمولی است، اما بعد مشخص شد که ناشی از شلیک بر اثر خطای انسانی بوده که اطلاع از این واقعیت، وضعیت روانشناختی خانوادهها را به مراتب پیچیدهتر میکند و آنها دچار خشم شدیدی میشوند که مظاهر این خشم را هم شاهد هستیم. پس حالا، ما با خانوادههای سوگواری مواجهیم که در وضعیت روانشناختی پیچیدهای قرار دارند؛ اولا به دلیل آنکه امید سرشارشان به ناکامی و ناامیدی تبدیل شده و این اتفاق، محرومیت روانشناختی را به دنبال خواهد داشت، دوما، آنها دچار خشم و عصبانیت و پرخاشگری متاثر از یک حادثه انسانساخت هستند و معمولا به دنبال وقوع یک بحران انسانساخت و در مقایسه با سوانح و بحرانهای طبیعی، بازماندگان نسبت به افرادی دچار خشم و پرخاشگری میشوند که آنها را باعث ایجاد آن حادثه میدانند و مدیریت این خشم و پرخاشگری بسیار مهم است. حالا در چنین شرایطی، چه باید کرد؟ این خانوادهها، هنوز در حالت شوک ناشی از ضربه روانی هستند و طول میکشد تا اینها، به تدریج خودشان را بازیابی کنند.
رابطه سوگ و خشم در این خانوادهها چیست؟
در منابع روانشناسی میگویند ۴ الی ۴.۵ ماه طول میکشد تا فرد از سوگ خارج شود. حالا، سوگ همراه با خشم و ناکامی فراوانی که به دلیل از بین رفتن امید به آینده موفق این فرزندان نخبه ایجاد شده، میتواند از نظر روانشناختی، تبعات زیانباری داشته باشد و میتواند در شکل انتقام گرفتن از خود یا دیگری بروز کند. اگر در شکل انتقام گرفتن از دیگری ابراز شود، همین مظاهری که حالا شاهد هستیم، بروز خواهد کرد. در حالی که انتقام از خود، میتواند به صورت خودکشی، خود را نشان دهد که این شکل ابراز هم، مسالهساز خواهد بود. در مجموع، ناکامی، محرومیت روانشناختی ناشی از فقدان به همراه پرخاشگری که همگی، بر اثر یک ضربه شدید روانی ایجاد شده، میتواند بعدها در قالب خشم، به سمت خود، یا به سمت دیگران معطوف شود که خودکشی، دیگرکشی، حمله به دیگران، پرخاشگریهای شدید بدنی و خشونت، از تبعات این برونریزی خشم خواهد بود.
تفاوت خانوادههای این قربانیان با بازماندگان حوادث مشابه همچون سوختن ساختمان پلاسکو یا انفجار معدن زغالسنگ «زمستان یورت» این بود که فرزندان این خانوادهها، خارج از کشور زندگی میکردند. در واقع، خانواده، یا به تازگی یا از سالها قبل، با این پیش فرض کنار آمده که فرزندش را سالی یکبار یا دو سال یکبار و در مجموع، در فاصلههای بسیار طولانی خواهد دید ولو اینکه روابط والد و فرزندیشان، از طریق شبکههای اجتماعی، مستمر و برقرار بوده است. این نکته را زیاد میشنویم که جوانان ایرانی که به خارج از کشور مهاجرت میکنند، چنان در محیط آنجا حل میشوند که روابط خانوادگی با اقوام درجه یک و دو، به اولویت دوم این جوانان تبدیل میشود. در چنین شرایطی، آیا باز هم آستانه تحمل این خانوادهها، مشابه همان مادر و پدری بوده که فرزندش را بر اثر وقوع یک حادثه انسانساخت، اما در مسافتی نه چندان دور و در همان شهر محل سکونت یا در نهایت، داخل جغرافیای ایران از دست داده است؟
میتواند در میزان تطبیق خانوادهها با فقدان و در فرآیند پذیرش این وضعیت تاثیرگذار باشد. البته در کوتاهمدت و با توجه به اینکه علت سقوط هواپیما و مرگ این فرزندان، اصابت موشک بوده، این تطبیق شاید زود و حتی بعید است اما همانطور که گفتید، تطبیق ذهنی خانوادهها با این مساله که پذیرفته بودند به دلیل شرایط جدید زندگی فرزندانشان، آنها را دیر به دیر ببینند، ممکن است در درازمدت، در سازگاری با این فقدان کمککننده باشد.
در مواردی که یکی از فرزندان خانواده، بر اثر بیماری یا حادثه ناگهانی فوت میکند، به خصوص در زوجهای میانسال، خطر فروپاشی خانواده بسیار زیاد است چون آسیب روانی ناشی از فقدان آن فرزند، چنان زیاد است که پدر و مادر، تحمل یکدیگر را ندارند و برای همدیگر، هیچ جایگاهی قائل نمیشوند. آیا والدین قربانیان سانحه سقوط هواپیمای اوکراین هم در معرض این خطر هستند؟
اتفاقا در مورد این خانوادهها، در حال حاضر شدت درد و شوک به حدی زیاد است که بیشتر با همدیگر بافتهای هم پیوند درست کرده و سعی میکنند، همدیگر را به نوعی حمایت کنند. ظرف این روزها هم شاهد تشکیل محافل همدردی با خانوادهها، چه در داخل کشور و چه در خارج کشور، بودیم و دیدیم که خانوادهها دور هم جمع میشوند و همدیگر را بغل میکنند. البته این فروپاشی و جدایی خانواده هم، یک نتیجه طبیعی و بخشی از فرآیند سوگ است ولی در آینده نزدیک اتفاق نخواهد افتاد اما احتمال آن در درازمدت وجود دارد. ممکن است در آینده، به دلیل آسیب روانشناختی «گناه ناشی از بازماندن» در حالی که یکی از عزیزانشان و بهخصوص، فرزندشان را از دست دادهاند، بخواهند که دیگری را مقصر جلوه دهند و گناه به گردن یکدیگر بیندازند و آن زمان، خطر این فروپاشی و جدایی وجود دارد و در همین دوران است که مداخلات روانی و روانی - اجتماعی برای این خانوادهها، اهمیت بسیار زیادی پیدا میکند تا وارد این مراحل مشکلساز نشوند و همدیگر را سرزنش نکنند و همدیگر را مقصر ندانند و در همدیگر، احساس گناه ایجاد نکنند. اما در حال حاضر، نه تنها احساس گناه ندارند، بلکه اتفاقا در یک بافت مستحکم، تاری دور خودشان میتنند و تلاش میکنند از همدیگر حمایت کنند تا این روند سوگ را تحمل کنند.
از روز شنبه و به دنبال اعلام سقوط هواپیما بر اثر اصابت موشک، سازمان بهزیستی اعلام کرد که آماده ارایه حمایتهای روانی به این خانوادههاست. پیش از این هم اورژانس اجتماعی پیگیر کمکهای روانشناختی برای بازماندگان حوادث و سوانح بوده و مددکاران با خانوادههای قربانیان همیاری کردهاند. حالا چه حمایتهای روانی و اجتماعی باید به این خانوادهها ارایه شود؟
امروز، اولویت این است که این خانوادهها، بتوانند هرچه زودتر جنازه عزیزانشان را تحویل بگیرند و مراسم مرسوم را هر چه زودتر اجرا کنند. جلسات ترحیم معمول هم باید برگزار شود و مردم با حضور در این مراسم، به این خانوادهها تسلیت بگویند و مسوولان هم حمایت خود از این خانوادهها را اعلام کنند. فکر میکنم که مناطق محل سکونت این خانوادهها هم نسبت به این موضوع، حساسیت و توجه لازم را داشته باشند. بسیار مهم است که در این ایام، بعضی مسوولان از گفتن برخی حرفها خودداری کنند و مراقب گفتههایشان باشند و نمک بر زخم این خانوادهها نپاشند تا آن زمانی که خدمات و مداخلات جدیتری قابل ارایه باشد. سازمان بهزیستی هم مثل باقی سوانح و حوادث، مداخلات روانشناختی خواهد داشت و لازم است در اولین سطح مداخلات، مددکاران و روانشناسان بهزیستی در کنار این خانوادهها حضور داشته باشند و با آنها همدردی کنند اما از بر زبان آوردن جملاتی مثل «قضا و تقدیر» یا «مرگ بدون تحمل درد»، واقعا خودداری کنند چون این حرفها از همان دست حرفهایی است که در مبانی مداخلات روانشناختی، صددرصد ممنوع است. بسیار مهم و اثر گذار است که در هر مراسمی، قربانیان و خانوادهها مورد خطاب باشند و با تک تک خانوادهها، با ذکر نام عزیز از دست رفتهشان ابراز همدردی شود. روانشناس یا مددکار، لازم است به خانواده بگویند که با وجود ناتوانی از درک این غم و اندوه ولی در کنار آنها هستند. یکی از موثرترین مداخلات، تشکیل جلساتی با حضور خانوادههاست که در کنار همدیگر، تجربهها و آخرین لحظات حضور عزیزانشان را به زبان بیاورند تا به این نحو برونریزی کنند و سریعتر فرآیند سوگ را پشت سر بگذارند.
در واقع، امروز ما با خانوادههایی روبه رو هستیم که بر اثر این حادثه درد مشترک دارند.
بله و اگر این خانوادهها در محفلی در کنار هم باشند، حضورشان در کنار یکدیگر و حتی حضور سایر خانوادههایی که سوگوار عزیزانشان هستند و تبادل تجربیات سوگ، حتی از خدمات روانشناختی یک مددکار یا یک روانشناس موثرتر خواهد بود. البته حضور یک روانشناس یا مددکار در جمع این خانوادهها از این بابت موثر است که میتواند با مداخلات تخصصی، تشدید هیجانات و عواطف و احساساتشان را مدیریت کند آن هم در حالی که کمک میکند احساساتشان برونریزی و تخلیه شده و تبدیل به خشم منجر به آسیب نشود.
جامعه عمومی هم ظرف روزهای گذشته علاوه بر رنج ناشی از حس سوگواری بابت از دست دادن همکلاسیها، دوستان و انسانهایی که همه، جوان بودند، از شیوه غلطی که برای اطلاعرسانی در پیش گرفته شد و از اطلاعرسانی دیر هنگام و از فقدان شفافیت و صداقت دچار خشم مضاعف است و نمونه برونریزی این خشم را هم ظرف روزهای گذشته در خیابانهای تهران و برخی شهرها شاهد بودیم و متاسفانه، مراجع مربوطه هم رودرروی این برونریزی ایستادگی میکند. جامعه عمومی چطور باید خودش را با این شرایط وفق دهد که کمترین آسیب را ببیند؟
باید در چنین شرایطی به مردم اجازه این برونریزی داده شود البته قطعا آن دست از واکنشهای عمومی که به شکل تخریب و آسیب ابراز میشود مورد تایید نیست اما باید از شدت برخوردها با واکنشهای مردمی کاسته شود و حتی فضاهایی مثل محیط عمومی دانشگاهها، برای ابراز واکنشهای مردم در نظر گرفته شود. غیر این، چارهای نیست چون جامعه عمومی باید هر چه زودتر از این وضعیت خارج شود و بهترین کار همین است که این برونریزی اتفاق بیفتد. جامعه عمومی دچار زخمهای احساسی و روانشناختی شده و اگر بر این زخمها نمک بپاشیم، بدتر خواهد شد و دردسرهای بیشتر برای روانهای زخمی جامعه ایجاد خواهد کرد. این اجازه را باید بدهیم که جامعه عمومی، خودش را پیدا کند. دولت باید سعه صدر داشته باشد و بدون دستپاچگی، اجازه بدهد که مردم احساساتشان را، حتی آن احساسات تشدید شده را ابراز کنند تا این فرآیند را پشت سر بگذارند. جامعه هم پویاییهایی دارد و مثل همین خانوادهها، حالا دچار شوک و مبهوت است و سعی میکند این بهت را به سمتی سرازیر کند و معمولا سرریز شدن این بهت به سمت دولت راحتتر است چون دولت را راحتتر میتوان زیر ضرب و زور برد. ایرادی ندارد. باید شانههای پهنی داشته باشیم که به جامعه اجازه بدهیم خودش را یک جوری تخلیه کند و ما را تکیهگاه خودش ببیند.