ماکس رودلف فریش در ۱۵ مه ۱۹۱۱ میلادی در زوریخ سوییس دیده به جهان گشود، تحصیلات مقدماتی او به پایان نرسیده بود که به دلیل علاقه فراوان به ادبیات، نمایشنامه نویسی را آغاز کرد، او در ۱۹۳۰ میلادی به تحصیل در ادبیات آلمانی و تاریخ هنر در دانشگاه زوریخ پرداخت و با مرگ پدرش برای تامین معاش به روزنامه نگاری روی آورد. سپس وی به عنوان خبرنگار آزاد برای روزنامه های «زوریخ زیتونگ» و «زوریخ ایلاستریرتن» مشغول به کار شد و در حوزه های گردشگری و مقالات ورزشی به فعالیت پرداخت.
همچنین این داستان نویس برجسته در ۱۹۴۰ میلادی در رشته معماری از دانشگاه فنی زوریخ فارغالتحصیل شد.
فریش که در رشته معماری ادامه تحصیل داده بود در ۱۹۴۲ میلادی توانست، پس از شرکت در مسابقه معماران زوریخ برای ساختن یک استخر روباز برنده شود، این استخر که آن روزها لتسیگ رابن نام داشت، بعدها به نام استخر ماکس فریش نام گذاری شد. این استخر تنها مناقصه بزرگی بود که ماکس فریش انجام داد. وی پس از برنده شدن این مناقصه یک دفتر معماری برای خود افتتاح و ۲ نقشه کش را نیز استخدام کرد و خود به کار معماری پرداخت، هر چند بعد از مدتی به دلیل موفق شدن در کار نویسندگی معماری را کنار گذاشت و وارد عرصه نویسندگی شد.
فعالیت های فرهنگی ماکس فریش
ماکس فریش در ۱۹۳۴ میلادی نخستین رمان خود را به نام یورگ شاینبارت، نوشت، او همچنین دومین رمان خود را در ۱۹۳۷ میلادی با نام جوابی از سکوت منتشر کرد، فریش بعد از خلق این اثر تصمیم گرفت تا شغل نویسندگی را کنار بگذارد و به کمک دوست قدیمیاش ورنر کونینکس شروع به تحصیل در رشته معماری کند اما یک سال بعد، جایزه ادبی کنراد فردیناند مایر را برنده شد و بدین ترتیب دوباره به رده نویسندگان پیوست. سپس وی در ۱۹۳۹ میلادی و همزمان با جنگ دوم جهانی، شماری از مقالات دفتر خاطرات یک سرباز را در نشریه آتلانتیس به چاپ رساند. این مقالات یک سال بعد با عنوان ورقهایی از کیسه نان منتشر شد. وی در این کتاب نظری غیر انتقادی نسبت به زندگی سربازان و همچنین نقش سوییس در جنگ دوم جهانی داشت که تا ۱۹۷۴ میلادی نیز این نظر را ارایه میکرد. وی در سال ۱۹۷۴ این نظریه خویش را اصلاح کرد و در کتابی با عنوان کتابچه خدمت به چاپ رساند.
رمان اشتیلر از دیگر آثار او به شمار می رود که در ۱۹۵۴ میلادی چاپ و منتشر شد. این رمان جزو کتاب های پرفروش آلمانی شد و نام وی را در اقصی نقاط دنیا به عنوان یک نویسنده آلمانی به گوش خوانندگان رساند. موضوع این رمان بحران هویت، خودیابی و بازنگری در گذشته است. این موضوع از محوریترین درونمایههای آثار فریش به شمار میآید. باید توجه داشت که پس از جنگ جهانی دوم بسیاری از جنایتکاران فاشیست با یک هویت جعلی زندگی میکردند و به هیچوجه آمادگی بازنگری در گذشته جنایتکارانهشان را نداشتند. در «اشتیلر» که آمیزهای استادانه از یک درام عشقی و تأملات فلسفی بود، فریش بحرانهای روحی چنین اشخاصی را به تصویر کشید، وی بلافاصله بعد از این موفقیت، یعنی در ۱۹۵۵ میلادی دفتر معماری خود را بست و از خانوادهاش جدا شد و زندگی در یک آپارتمان کوچک را به زندگی در کنار زن و فرزندانش ترجیح داد تا به کار نویسندگی خویش ادامه دهد.
یکی دیگر از پراقبالترین رمان های ماکس فریش، هومو فابر است، او این رمان را در ۱۹۵۷ میلادی نوشت. در آن سالها یکی از بحثهای مهم در اروپای غربی این بود که انسان صنعتمدار و خردگرا تا چه حد میتواند در شکلگیری زندگی و سرنوشتش دخالت داشته باشد. والتر فابر، روایتگر دردمند و رابطهناپذیر این رمان یک مهندس خردگرا و مثل ماکس فریش یک انسان کمالطلب بود که در یک سفر گرفتار حادثه میشود، هواپیمایش سقوط میکند، پس از سالها ناکامی به دختری جوان دل میبازد و در پایان سفر متوجه میشود که این زن دخترش بوده است. طبعاً این ماجرا هم به فاجعه میانجامد و با اینحال والتر فابر نمیتواند، اهمیت سرنوشت را درک کند. فولکر شولندورف، کارگردان سرشناس آلمانی که آثار ادبی را به زبان سینما ترجمه میکند، بر پایه این رمان فیلم بسیار درخشانی ساخته است.
از دیگر آثار درخشان فریش گیرم اسم من گانتن باین است این رمان روایتی از تنهایی نهادینهشده یک انسان دردمند که توانایی دیدن واقعیتهای زندگیاش را کاملاً از دست داده است. مردی گرفتار یک حادثه میشود و وقتی در بیمارستان به خود میآید، متوجه میشود که در اثر آن سانحه این خطر وجود داشته که بیناییاش را از دست بدهد و با وجود آنکه میتواند ببیند اما از آن پس تصمیم میگیرد، نابینا باشد. این اثر نه تنها یکی از درخشانترین آثار ادبیات آلمانیزبان است، بلکه برای شناخت مشکلات ماکس فریش بسیار راهگشاست. باید توجه داشت که پس از جنگ جهانی دوم یکی از بیماریهای روانتنی که در کشورهای جنگزده بسیار شایع بود، نابینایی به عنوان یک واکنش روانی و عصبی بود. بسیاری از انسانها که توانایی دیدن ویرانهها را نداشتند بهراستی نابینا میشدند، بیآنکه نابینا باشند.
از این نویسنده آثار ادبی متعددی دیگری در قالب رمان و نمایشنامه به یادگار مانده است که از جمله آنها میتوان به ویلهلم تل برای مدارس، انسانها در هولوزن ظاهر میشوند، سانت کروز، وقتی جنگ تمام شد، تابلوهای سه گانه و آندورا اشاره کرد. آندورا، نمایشنامه ای است که نخستین بار در ۱۹۶۱ میلادی به چاپ رسید. نمایشنامه آندورا با ارایه داستانی درباره پسری غیریهودی که به عنوان یک یهودی بزرگ شده و به قربانی اقدامات ضدیهودی تبدیل می شود به کاوش در ساز و کارها و عواقب بعضاً جبران ناپذیر نژادپرستی می پردازد.
این نمایشنامه نویس برجسته به جز جایزه نوبل ادبی، تمام جوایز مهم ادبی را دریافت کرده که از جمله آنها میتوان به جایزه بوشنر در ۱۹۵۸میلادی، جایزه صلح کتابفروشی های آلمان در ۱۹۷۶ میلادی و جایزه بزرگ شیلر در ۱۹۷۳ میلادی اشاره کرد. همچنین وی در نخستین آثار ادبی خود بیشتر به نقد مقوله هایی چون «اصول نازیسم» و همچنین جنایات پس از جنگ پرداخت و در آثار متاخرش به طرح چالش های وجودی همچون هویت و آزادی شخصی اهتمام ورزید.
فریش در آثارش به موضوعات بین المللی زمان خود مانند جنگ ویتنام، کودتای یونان، سرکوب بهار پراگ، قتل مارتین لوتر کینگ، اعتراضات دانشجویی و مساله خشونت می پرداخت. وی می گفت انسان نیاز به تغییر خود دارد و مدعی بود که جهان از طریق ادبیات قابل تغییر نیست اما می تواند مورد سوال قرار گیرد، جهان حداقل در فضای هنری قابل تغییر است. بنابراین فریش نه تنها یکی از مهمترین نویسندگان سوییس، بلکه از مهمترین نویسندگان آلمانیزبان پس از جنگ جهانی دوم به شمار می رفت و اهمیت آثار او تا بدان اندازه است که در مدارس آلمان، اتریش و سوییس تدریس میشوند، همچنین مهمترین درونمایههای آثار او عبارتند از خودیابی، عشق، پیشداوری و احساس گناه.
ترجمه آثار ماکس فریش در ایران
ماکس فریش در ایران بیشتر به عنوان نمایشنامهنویس معرفی شده است. حمید سمندریان در نیمه دوم دهه ۴۰ خورشیدی ۲ نمایش آندورا و خشم شدید فلیپ هوتس را از او ترجمه کرد و روی صحنه برد. سمندریان همچنین نمایشنامه سانتا کروز را ترجمه و منتشر کرده است. اوایل دهه ۱۳۵۰ نیز چند نمایشنامه دیگر فریش از جمله بیدرمن و آتش افروزان و بیوگرافی در ایران ترجمه و منتشر شده است. همچنین در ۱۳۵۰ خورشیدی ترجمهای از رمان هومو فابر با عنوان انسان صنعتزده در مشهد منتشر شد و در ۱۳۸۵ خورشیدی علی اصغر حداد رمان اشتیلر وی را ترجمه و منتشر کرد، حدود ۳ سال بعد حسن نقرهچی برگردان دیگری از این کتاب را با نام "هویت گمشده" به چاپ رساند.
نویسنده پرآوازه سوییسی در چهارم آوریل ۱۹۹۱ اندکی پیش از ۸۰ سالگی به علت بیماری سرطان در زادگاهش زوریخ دیده از جهان فروبست. او در یکی از مقالات اجتماعی خود که در روزهای آخر عمرش به چاپ رسید می نویسد: «آیا شما مردم واقعاً اطمینان دارید که به نجات بشریت علاقه مندید در حالی که اگر چشمانتان را باز کنید، دیگر هیچ یک از مردمی را که زمانی می شناختید، زنده نمی بینید اما هنوز هیچ قدمی برنداشته اید.»