آیا باید گفت که آدولف هیتلر و آلمان نازی استثنا بودند و آیا نسل کشی که انجام دادند، یک اتفاق غریب و انحرافی از سنتهای انسانگرایی و دموکراسیِ روشنگرانه اروپایی بود؟ یا اینکه ظهور حزب نازی با سلسلهای از حوادث تاریخیِ تأسفبار مانند قرارداد ورسای؛ رکود بزرگ و ناکامی اپوزیسیونِ پیشرو آلمان قابل توضیح است. همه اینها هرچه که باشد به هیچ عنوان نمی تواند اقداماتی را که در دوران دیکتاتوری هیتلر در آلمان به وقوع پیوست، توجیه کند؛ کشتارهای سازمان یافته، نسل کشی، قتل معلولان، عقیم کردن کودکان، مراسم کتاب سوزان و معدوم کردن آثار هنری در این دوره اتفاق افتاد. در این جستار به مناسبت سالروز آغاز صدراعظمی هیتلر به یکی از نمونه های برخورد نازی ها با آثار هنری پرداخته می شود.
برخورد نازی ها با آثار هنری
ادولف هیتلر رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست (نازی) در ۱۹۳۳ میلادی در آلمان به عنوان صدراعظم منصوب شد. این سیاستمدار ۴۳ ساله در مدت بسیار کوتاهی نظام پارلمانی پیشرفته در کشور خود را به خاک سپرد و دیکتاتوری و حکومت فردی خود را برقرار کرد. او پس از پابرجا کردن حکومتش در آلمان از ۱۹۳۶ میلادی توسعه طلبی در صحنه جهانی را آغاز و پس از الحاق تدریجی کشورهای همجوار به آلمان، آتش جنگ دوم جهانی را شعله ور کرد. به این ترتیب دوران حکومت حزب نازیسم یکی از صحنه های تاثربرانگیز تاریخ است؛ حزبی که مدعی بود، انسانی نو را از نژاد برتر و در پرتو تمدنی ریشه دار در «رایش سوم » به عرصه می آورد و پاکسازی زبان و فرهنگ ژرمن را یکی از رسالت های اصلی خود می دانست. به این صورت در مدتی کوتاه هزاران نویسنده و هنرمند تحت تعقیب قرار گرفتند در شهرهای گوناگون مراسم کتاب سوزان به راه افتاد و هزاران اثر هنری نابود یا توقیف شد. در همان نخستین دوران، هنرشناسان وابسته به حزب نازی بیش از ۲۰ هزار اثر هنری را از موزه ها و نمایشگاه های هنری مصادره کردند. کارشناسان هنری هر آنچه را که با درک محدود خود نمی فهمیدند یا با ذوق معیوبشان ناساز می آمد، انحراف آلود یا منحط می نامیدند. در چنین شرایطی یکی از داستان های عجیب در آلمان رقم خورد که در سال های گذشته پرده از این داستان برداشته شد.
احتکار آثار هنری
مردی منزوی و درونگرا با انباری از آثار هنری نایاب؛ کورنلیوس گرلیت که تنها میزیست، هیچ سر و همسری نگرفته بود و در خانهاش حتی تلفن و تلویزیون هم نداشت. او فرزند یکی از نازیهای قدیمی بود که در خانه نمور خود آثار هنری پنهان کرده بود که پشت پنجره های بسته، عنکبوت ها روی این نقاشی های نفیس جولان می دادند. کورنلیوس گورلیت هرگاه به پول نیاز داشت که معمولاً مبلغی چند میلیونی بود، یکی از این تابلو ها را می فروخت. کورنلیوس یک بار در مسیر مسافرت میان محل زندگی خود در آلمان و بانکش در سوییس متوقف و بازداشت شد. یک مامور گمرک در قطار وی را بازرسی کرد و متوجه شد که او حدود ۹ هزار یورو پول با خود حمل می کند. هر چند این رقم زیر حد قانونی برای نقل و انتقال پول نقد بود اما به حد کافی شک برانگیز بود و باعث شد که آپارتمان او را در مونیخ بازرسی شود که این بازرسی آنها را با داستانی عجیب روبرو کرد.
داستان از این قرار بوده است که همزمان با قدرتگرفتن نازیها در دهه ۳۰ میلادی، هیلبدبراند گرلیت پدر کورنلیوس که موزهدارِ آثارِ هنری بود از کارش اخراج شد. پدربزرگِ هیلبدبراند یهودی بود و از طرف دیگر او از طرفِ حزبِ نازی متهم بود به اینکه با نمایشدادنِ هنر مدرن از هنری هواداری میکند که روح و مغز مردم ژرمن را فاسد میکند اما پس از چندی گوبلز که تحت تأثیر ذوق هنری هیلبدبراند قرار گرفته بود، او را مأمور کرد تا آثار مصادره شده هنری را در خارج از مرزهای رایش بفروشد. اینگونه بود که گرلیت، فارغ از اسلاف یهودیاش توانست همچون یک آلمانیِ تمامعیار سالهای جنگ را در سفر بگذراند و با فروشِ این آثار پول هنگفتی به جیب بزند. او پس از جنگ ادعا کرد که تمامی آثار کلکسیونش در طول جنگ نابود شده است.
هیلبدبراند در ۱۹۵۶ میلادی درگذشت و بدینگونه کلکسیونی که در سالهای متمادی جمعآوری کرده بود به پسرش کورنولیوس به ارث رسید. این آثار هنری در سال های پس از درگذشت پدر در گوشه اتاق ها و در میان انبوهی از کاغذهای باطله در خانه پسر جای داشتند. سطح برخی از آنها را کپک پوشانده بود و لایه ای از چرک، درخشش رنگ نقاشی ها را زدوده بود. البته دلیلش این نبود که کورنلیوس به نقاشی ها اهمیت نمی داد. او در تاریکی کنار آنها می نشست و از زمان مرگ والدین و خواهرش این نقاشی ها تنها مونسان او در این دنیا بودند. معلوم نیست که آیا او با آنها حرف هم می زده و یا نه، اما به نظر می رسد که در تاریکی و انزوای محیط آپارتمانش در مونیخ و خانه اش در سالزبورگ اتریش، یک نوع ارتباط صمیمی با نقاشی ها داشته و با آنها درد دل می کرده است اما در ۲۰۱۲ میلادی با بازداشت او، جمعآوری این آثار هنری از آپارتمانش سه روز طول کشید؛ آثاری از پیکاسو، آنری ماتیس، اتودیکس، امیل نولده، اسکار کوکوشکا، رنوآر و کوربه تنها بخشی از این کلکسیونِ حیرتانگیز را تشکیل میدادند. کورنلیوس تمام سه روز بر صندلی آپارتمانش نشسته بود و شاهدِ تاراج میراثی بود که آن را میراثِ پدریاش میدانست.
با تمام حیرت برانگیز بودن این داستان واقعی اما مساله اصلی مربوط به دیکتاتوری هیتلر و خفقان دوران آلمان نازی بازمی گردد که این یکی از نمونه های فراوان برخورد هیتلر و نازی ها است که علاوه بر حوزه های سیاسی به حوزه های هنری هم کشیده شده بود.
دیدگاه روشنفکران
اینگونه برخوردها که در دوره نازی ها اتفاق افتاد، باعث شد تا روشنفکران دیدگاه های متفاوتی درباره آنها ارایه دهند تا آنجا که عده ای از آنها به دنبال این رفتند که از ساختار اندیشه و عمل اروپایی که نه فقط جمعیت آلمان، بلکه بخشهای بزرگی از اروپا را مستعد فاشیسم و اتاقهای گاز کرده بود، پرده بردارند. آنان آلمان نازی را در درون پیوستاری از تاریخ اروپا قرار دادند که در آن تنها از این جهت استثنا به حساب میآمد که رویه اروپاییِ از پیش موجود را به شکلی مشخصاً افراطی به نمایش میگذاشت. شاید معروفترینِ آنان ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو باشند که در کتاب دیالکتیک روشنگری، هولوکاست را در تضادها و تنشهای مدرنیته روشنگرانه و صنعتگرایی سرمایهدارانه جای دادند.
زمانی که هیتلر به قدرت رسید، آدورنو یک استاد جوان ۳۰ ساله بود که در دانشگاه فرانکفورت فلسفه تدریس میکرد. از آنجا که از پدری یهودی و مادری کاتولیک زاده شده بود، طبق قوانین نژادپرستانه رژیم نازی نیمهیهودی به شمار میرفت. بنابراین پروانه استادی او در دانشگاه لغو شد. به باور آدورنو، هیتلر به آدمیان یک «بایسته قطعی» تازه تحمیل کرده است و آن اینکه اندیشه و رفتار خود را به گونهای تنظیم کنند که خاطرات اردوگاه آشویتس تکرار نشود و مشابه آن روی ندهد. پس از اینکه میلیونها انسان بیگناه با برنامهریزی به قتل رسیدند، دیگر هیچ چیز بیآزار و خنثی وجود ندارد، نه برای دانش و نه حتی برای فلسفه. زندگی از این پس یعنی شرمساری کشیدن. تلاش برای فراموشی، انکار، نسبیکردن و نیز محو خاطرات، همه دلایل دیگری برای شرمساری است.
هانا آرنت نظریهپرداز سیاسی در کتاب ریشههای توتالیتاریسم میگوید که تأکید بر نژاد و گسترش قلمرو، ۲ رویه ذاتی امپریالیسم و بنیادهای فاشیسم اروپایی را ریختند. تمامیتخواهی در اروپا پیامد چیزی بود که آرنت به آن «بومرنگ امپریالیسم» میگفت. امه سزر شاعر و نظریهپرداز فرانسوی نیز در گفتار درباره استعمار میگوید که هیتلر «شیوههای استعماری را در اروپا به کار بست که پیش از آن فقط برای [مستعمرات] نگه داشته شده بودند» و آنچه به نظر میرسید، انحرافی متعلق به عصر بربری پیشامدرن است؛ یعنی هولوکاست را قاطعانه در سنت امپریالیستی اروپا جای داد.
بنابراین برپایه چنین دیدگاهی روشهای هیتلر چیزهای ناآشنایی برای جامعه اروپا نبودند. تفاوت عمده کار هیتلر در این بود که این روشها را علیه جمعیتهای اروپایی به کار گرفت و در درون خود اروپا. از نگاه آنهایی که سده ها از شدیدترین غارتگریهای امپریالیسم اروپایی رنج کشیده بودند، آلمان نازی اصلاً چیز عجیبی نبود چراکه حدود ۵۰ میلیون تَن از بومیان آمریکایی بر اثر استعمار اسپانیا جان باخته، بیش از ۱۰ میلیون َتن از آفریقاییان از اقیانوس اطلس گذر داده شده بودند تا در کارائیب و دیگر نقاط در بردگی زندگی کنند، دهها میلیون تَن بدون این که نامی از آنها برده شده باشد بر اثر قحطیهایی که انگلیس در هند پدید آورد از میان رفتند و سیاست هایی که در سال های گذشته امپریالیسم از خود بروز داده باعث آواره شدن میلیون ها انسان بی گناه شده است.