«انجمن جامعهشناسی ایران» دیروز (یکشنبه ششم بهمنماه) در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران میزبان «محمد جواد غلامرضاکاشی» استاد علوم سیاسی دانشگاه در نشست «بحرانهای اخیر و چالشهای همبستگی در ایران» بود.
کاشی مصادیقی را در رابطه با کاهش قدرت و استیلا در جامعه ارائه کرد که میتواند از ابعاد مختلف جالب توجه باشد. در ادامه به مهمترین محورهای سخنان این متخصص علوم سیاسی اشاره میشود.
جنبشها بخشی را فعال و بخشی دیگر را خاموش میکرد
در دو ماه گذشته جامعه ایران تحولات پرشتابی را پشت سر گذاشت که این تحولات چندان مضمون واحدی نداشتند. درواقع هریک از این جنبشها جهتی داشت که با دیگری متفاوت بود. اگر سه رویداد اواخر آبان ۹۸، تحولات بعد از ترور سپهبد شهید قاسم سلیمانی و بعد از آن ماجرای سقوط هواپیما را در نظر بگیریم، متوجه خواهیم شد که در هریک از این تحولات، عدهای فعال(روشن) و برخی غیر فعال(خاموش) میشوند که در جنبش دیگر برعکس عمل کردهاند.اگر از رویکرد سیاسی به این تحولات نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که هر کدام از این رویدادها از قدرت یک جریان اجتماعی حکایت دارند، ولی هیچ یک از این جریانها نتوانستند بهره کافی را از این حوادث داشته باشند.
انرژی پنهانی که قدرت و استیلا ندارد
اما باید توجه داشت که تا قبل از حوادث یاد شده، جامعه با چنین وضعی روبرو نبود. اگر تا قبل از این وقایع، جنبش «دموکراسیخواهی» طبقه متوسط در ایران جریان داشت، صداهای دیگر یا «محذوف» بودند یا ذیل این جریان دموکراسیخواهی ظهور میکردند. به نظر من یک چیز مشترک به رغم مضامین متفاوت این جنبشها در بین آنها وجود دارد. همه این جنبشها و حرکات اعتراضی «هیجانی» و در واقع «واکنشی» بودند. یعنی هر اتفاق در واکنش به یک رویداد بود.
بدین ترتیب ما با جامعهای روبرو هستیم که این جامعه انرژیهای نهفته پشت پرده فراوانی دارد، اما به رغم حجم انرژیهای پنهان فاقد «قدرت» است. یعنی هیچ یک از بازیگران سیاسی قادر به بهرهبرداری از آنها نیست. در نتیجه انرژیهای نهفته فراوانی در جامعه وجود دارد که به هزاران دلیل انرژیهای نهفته دارند. از آنجا که این انرژیها «هدف» ندارند لذا قدرت محسوب نشده و در تبادلات قدرت بازی خاصی را به پیش نمیبرند.
در اینجا من به گفتهای از «فوکو» اشاره میکنم: وقتی که میگویم جامعه انرژیهای فراوانی را پنهان کرده که قدرت ندارد، یعنی چه؟ از آنجا که «قدرت» در این جریانات کم است، لذا امکان تولید «اقتدار» و «استیلا» هم در آنها وجود ندارد و به همان میزان سازمانهای استیلا در این جامعه هم کم هستند. فوکو مثال «خون» را در مورد قدرت و استیلا میزند و میگوید: خون زنده است و رنگ روشن و سالم آن هم نشانه زندگی است. اگر از بدن خارج شود چون گرم و جوشان است، نشانه زندگی است، اما با تداوم آن مرگ اجتنابناپذیر خواهد بود. خون که در ابتدا جاری میشود، اگر از یک بدن سالم بیرون بیایید به واسطه قابلیتی که در خون وجود دارد، دلمه کرده و مانع غلیان آن میشود.
بنابراین قدرت کنترل دلمه است که زندگی را ممکن میکند. رابطه بین قدرت و استیلا در جامعه سیاسی نیز به همین شکل است. قدرت یعنی ظهور همه اشکال «همبستگیهای» اجتماعی که اهداف مشخصی را در جامعه به پیش میبرد. در مرز بین تعارضات و ستیزههای جامعه است که نهال قدرت میروید و طبقات فرادست، متوسط و فرودست سازمان دهی میشود. در مرز تعارضات جنسیتی، جنسهای متفاوت به اشکال متفاوت، تولید قدرت میکنند. یعنی جامعه در میدانهای ستیز و سازش و همکاری و دوستی و وفاق خود، «قدرت» را تولید میکند.
خواست نیروها و طبقات اجتماعی وقتی به صورتهای همبستهای از بیان بالفعل سیاسی بدل میشود، قدرت هم تولید شده و جامعه «حیات» دارد. اما دقیقاً از محل زایش همین نهالهای قدرت، «استیلا» هم سر بر میآورد. یعنی صورتهایی از اعمال اقتدار «قاهرانه» که به این قدرتها میدان داده و توازنی را در آن ایجاد میکنند، قدرتی را بر قدرتهای دیگر برتر نشانده و میدانهایی را در مرکز و میدانهایی را در حاشیه قرار میدهند.
چنین چیزی نشان دهنده یک جامعه زنده است. این جامعه از یکسو به طور مداوم قدرت، و از سوی دیگر استیلا میزاید. صورتهای استیلا هم توسط مولفههای قدرت به پرسش گرفته شده و پس از جاری شدن خون، شکل جدیدی از «استیلا» ظهور میکند. در ایران وضع بهگونهای است که امکانهای تولید قدرت در آن به حداقل رسیده و در این حالت با جامعهای مواجهایم که حجم عظیمی از مطالبات به همراه کمترین امکان تولید قدرت وجود دارد.
دقیقاً بهطور همزمان با ساختار سیاسی مواجه هستیم که کمتر از همیشه قادر به اعمال سلطه، استیلا و قدرت قاهره است.
«آلتوسر» در پاسخ به چرایی بهوجود آمدن این وضعیت که «سوژهها» احساس بیقدرتی کرده و نظام سیاسی هم در استیلای قدرت ناتوان است، از واژهای به نام لحظه «ماکیاولی» نام میبرد. یعنی به رغم وضعیت نگران کنندهای که «غلیان اجتماعی» تبدیل به «آشوب» و «بینظمی» شده و آینده مبهمی را پیشرو دارد، لحظه مهمی ایجاد میشود. در این لحظه «ساختارها» کم قدرت بوده و مردان و زنان سیاسی میتوانند وارد میدان شوند و چیزی را عوض کنند.
اما این که جامعه ایران امروز سوژهای را طلب کرده و اعمال قدرت میکند، بسته به وضع موجود است. اگر قرار باشد تا سوژه تعیین کننده، موازنه «میدان» را عوض کند، باید دید «بسترهای» موجود چگونه سوژهای را طلب میکند؟ ما در تاریخ سوژههای تعیین کننده زیادی داریم. کسانی مانند «ناپلئون» که قلمروهای سیاسی را گسترش میدهد، «بیسمارک» که قادر است تا یک جامعه «گسیخته» را به شکلی «واحد» درآورد یا فردی مانند «لنین» که قادر است تا به واسطه قدرت قهریه خود «صورتبندی» بهتری را برای جامعه ایجاد کند و یا امثال «گاندی» و «ماندلا» که صرفنظر از غایتهای بزرگ خود این ایده را در جامعه جا میاندازند که میتوان یکدیگر را «تحمل» کرده و «دوست» داشت.
چرا جامعه فاقد قدرت و استیلاست؟
اگر بر مبنای نظر آلتوسر پیش برویم باید بپرسیم که یک جامعه خاص منتظر کدامیک از این سوژههاست؟ اما قبل از آن لازم است تا به این پرسش پاسخ دهیم که چرا جامعه به چنین جایی رسید؟
برای پاسخ به این سوال باید به ۲ عاملی که موجب «کاهش» تولید قدرت و به همین اعتبار تولید اقتدار و استیلا میشود، اشاره داشت:
۱. «دایرمداری» دین در عرصه سیاسی و
۲. «بازاری» شدن مفهوم سیاست.
دایرمداری دین در عرصه سیاست موجب میشود تا همه مولفههایی که به درستی شاخصه یک سازمان حیات دینی هستند به شاخصههای حیات سیاسی بدل شوند. در این حالت هم حیات دینی از بین رفته و هم حیات سیاسی مضمحل میشود. خداوند در حیات دینی مولد اقتدار و تولید قدرت و مهرورزی است که دایره شمول جهانی دارد. اما وقتی آنچه که در این نظام «دایرمدار» حیات دینی است، به «دایرمدار» سیاسی بدل شود، قهاریت و جباریت هم قدرت شمول ورزی نداشته و جز «جباریت» چیزی از آن باقی نمیماند. دایره «مهر» این خدا هر روز فقیرتر شده و دایره قهرش گسترش مییابد. آنچه که مقوم «حیات دینی» است از جا کنده شده و به مقوم «حیات سیاسی» بدل میشود. در چنین حالتی چیزی جز قهر باقی نمیماند. اگر نتوان «شمولیت» را در جهان تجلی داد، چیزی جز قهر و نفرت هم باقی نمیماند. وقتی خدا را دایر مدار توزیع ارزشها و مسایل توزیع نامتوازن قدرت میکنیم، درواقع چیزی جز این ایجاد نکردهایم.
نکته دوم هم که به انحلال جامعه سیاسی و کاسته شدن از امکان تولید قدرت در جامعه میانجامد، «بازاری» شدن امر سیاسی است. مثلاً وقتیکه این ایده در جامعه جا بیافتد که همه چیز در حیات سیاسی در «صندوق رای» متجلی میشود، در این حالت صندوق رای نیز -هرچند در جوامع دموکراتیک محل پایان منازعات است، اما- «پایان» نقطه نهایی است نه «آغاز» آن.
وقتی سیاست را به صندوق رای منحصر میکنیم، به نوعی شیوهای از اضمحلال شیوههای تولید قدرت را ایجاد کردهایم. جامعه باید به طرق مختلف مولفههای قدرت خود را تولید کرده و این نیروها باید در جایی مانند صندوق رای حساب خود را صاف کنند. اما اگر اول و آخر قدرت صندوق رای باشد، به نوعی «مرگ» سیاست و امکانات یک جامعه برای تولید قدرت است. بنابراین جامعه علیرغم دارا بودن مولفههای دیگر، چون تولید «قدرت» و «اقتدار» نمیکند، سر هر حادثهای غلیان اجتماعی ظهور کرده و به لحاظ «پیامد» غیرقابل پیشبینی است.این لحظه همان لحظه «ماکیاولی» است که سوژه سیاسی میتواند این میدان را سازماندهی کند.
به گمان من در جامعه ایران امروز سوژهای که میتواند «میدان» را عوض کند، شخصی مثل «ناپلئون» یا «بیسمارک» نیست! بلکه آن شخص «گاندی» و «ماندلا»ست که پس از دههها «آزمون»، «طرد» و «حذف» به میدان آمده و قبل از هر نام، عنوان، دین و قومیت، به ما یادآور شود که ما انسان هستیم و باید یکدیگر را دوست بداریم و در پرتو این «همبستگی» بنیادین تولید قدرت، نزاع یا توافق داشته باشیم.