حمید جاسمیان، اولین کاپیتان تاریخ باشگاه پرسپولیس محسوب میشود، مدافع مستحکم و قلدری که اجازه نفوذ به هیچ مهاجمی را نمیداد و در پست خود آن قدر عالی و بی نقص بازی می کرد که به او لقب سیم خاردار را داده بودند.
جاسمیان در مصاحبه با خبرنگار ورزشی ایرنا حرفهای جالبی را بر زبان آورد که متن آن را در زیر میخوانید.
اولین سیم خاردار فوتبال ایران؛ این لقب برای شما چه احساسی دارد؟
یک حس عجیب و دوستداشتنی که قابل توصیف نیست، این لقب برای من دنیایی خاطره به همراه دارد، مرا به گذشتههای دور بردید، به روزهایی که هنوز فوتبال بازی میکردم و هواداران برایم شعر سیم خاردار کیه « حمید جاسمیانه» ، گل به خار کیه « حمید جاسمیانه» را زمزمه میکردند.
این لقب «سیم خاردار» چرا به شما داده شد؟
من مدافع آخر بودم و فوتبال را خیلی سفت و محکم بازی میکردم و اجازه نمیدادم مهاجم به سادگی از کنار من عبور کند، به قول معروف یا توپ از من رد میشد و یا بازیکن ، برای همین هواداران به من لطف داشتند و لقب سیم خاردار را دادند. تا فراموش نکردم موضوع دیگری را نیز باید به شما بگویم.
چه موضوعی؟
اینکه من علاوه بر اینکه فوتبال بازی میکردم قهرمان دومیدانی بودم و در رشتههای ۱۰۰- ۲۰۰ متر قهرمان آبادان بودم و حتی در سطح کشوری نیز روی سکو رفته بودم. چند دوره نیز به تیم ملی دعوت شده بودم اما به خاطر فوتبال قید حضور در تیم ملی دو میدانی را زده و ترجیح دادم رشتهای را دنبال کنم که عاشق آن هستم و دیوانهوار دوستش دارم.
اولین کاپیتان پرسپولیس نیز شما محسوب میشوید؟
بله و حتما ماجرای جدایی من و چند بازیکن دیگر از شاهین را بهتر میدانید، در آن برهه زمانی و پیش از بازی شاهین و تهرانجوان بین دکتر اکرامی و رییس وقت فدراسیون فوتبال درگیری پیش آمد و بنا به دلایلی من و هادی طاووسی، محراب شاهرخی، بیوک وطنخواه، حمید شیرزادگان ، همایون بهزادی را کنار گذاشتند. ما نزد علی عبده رفتیم و پیشنهاد دادیم یک تیم فوتبال تاسیس کند.
او قبول کرد؟
او رییس دفترش را صدا زد و از او خواست کتاب حافظ را بیاورد، بعد فال گرفت و دقیقا یادم نیست چه شعری باز شد اما به پاسارگاد و تخت جمشید ارتباط داشت و عبده تصمیم گرفت نام تیم تازه تاسیس را پرسپولیس بگذارد.
چطور شد بازوبند را شما بر دستان خود بستید؟
بازیکنان بهتری نسبت به من همچون همایون بهزادی ، حمید شیرزادگان، محراب شاهرخی بودند اما این عزیزان با توجه به اینکه دفاع آخر بودم و قدرت رهبری داشتم تصمیم گرفتند بازوبند کاپیتانی را من بر دستان خودم ببندم.
اولین بازی پرسپولیس مقابل دارایی بود، درست است؟
بله ، بازی را ۲ بر صفر بردیم و توانستیم با پیروزی استارت بزنیم، با توجه به اینکه برخی از ستارگان آن زمان فوتبال در پرسپولیس حضور داشتند این تیم به سرعت جای خود را در قلب هواداران باز کرد و محبوب مردم شد.
اولین دربی را به خاطر دارید؟
فروردین سال ۱۳۴۷ بود که در پایان دو تیم به تساوی رسیدند. یک بازی پر برخورد که فوتبال جذابی را به دنمایش گذاشتند، ا« روزها مثل الان نبود که فوتبالیستها از ترس شکست فقط زیر توپ بزنند.
اولین شهرآوردها جذابیت داشت؟
اگر بگویم آن دربیها جذابیت و حساسیت زیادی داشت سخت بیراه نگفتهام، آن روزها در فوتبال پول نبود اما بازیکنان با جان و دل برای تیمهایشان بازی میکردند. تعصب حرف اول و آخر را در فوتبال میزد اما متاسفانه امروز همه چی در مسائل مالی خلاصه شده است. من در تمام دورانی که فوتبال بازی کردم یک ریال نیز نگرفتم. امروز یک دوچرخه و ماشین به اسم خودم ندارم اما فوتبالیستهایی هستند که با یک فصل بازی در پرسپولیس ماشین میلیاردی سوار میشوند بدون اینکه کوچک ترین بازدهی را داشته باشند.
چند سال کاپیتان پرسپولیس بودید؟
چهار سال بازوبند کاپیتانی پرسپولبیس را بر دستان خود بستم و بعد به خاطر مشکلات خانوادگی که داشتم فوتبال را برای همیشه کنار گذاشتم. در این چهار سالی که در پرسپولیس حضور داشتم سه بار عنوان قهرمانی ایران را به دست آوردیم.
جای خالی دوستانی نظیر جعفر کاشانی، ناظم گنجاپور، محراب شاهرخی و... برای شما سخت نیست؟
خیلی سخت است شاید باور نکنید اما خیلی وقتها وقت یاد دوستان و همبازیان قدیمی میافتم گریه میکنم و اشک میریزم، یک روز من حمید شیرازدگان و همایون بهزادی در کافه ای حوالی خیابان حافظ نشسته بودیم. من دیدم همایون بهزادی طور خاصی به من نگاه میکند، به او گفتم چرا اینطوری نگاهم میکنی، با ناراحتی گفت دیشب خواب دیدم از ما سه نفر اول تو فوت میکنی بعد حمید شیرزادگان و بعد من با خنده جواب دادم خواب تو اشتباه است، اول تو میمیری، بعد حمید (شیرزادگان) و من زنده میمانم! متاسفانه این اتفاق تلخ رخ داد و عزیزترین و بهترین دوستانم به رحمت خدا رفتند، همین پریشب وقتی به آلبوم ورزشیام نگاه میکردم کلی اشک ریختم.
زمانی از استقلال پیشنهاد داشتید؟
من زمانی در مسافرخانه فروردین در میدان توپخانه که بعد از انقلاب به میدان امام خمینی (ره) تغییر نام داده است زندگی میکردم ، شبی سه ریال اجاره بهای آن بود، یک روز فردی به نام جلالی که معاون ورزشی استقلال بود درب اتاقم را زد و گفت تیمسار خسروانی میخواهد تو را ببیند، با او به دفتر خسروانی رفتیم، پذیرایی مفصلی انجام داد و گفت تمایل داریم بازیکن استقلال شوی.
جواب شما چه بود؟
جواب دادم من فکر میکنم و جواب آن را به شما خواهم داد، شب نزد پرویز دهداری که مرا به تهران آورده بود رفتم و کل ماجرا را برایش توضیح دادم، پرویز خان گفت نظر خودت چیست؟ گفتم من دوست ندارم به استقلال بروم . بعد از تهران فرار کردم.
فرار کردید؟
پول نداشتم و از پرویز دهداری ۲۰ تومان قرض گرفتم، ۱۵ ریال پول بلیت اتوبوس دادم و شبانه تهران را به مقصد آبادان ترک کردم تا استقلالی نشوم. بعد از مدتی دکتر اکرامی زنگ زد و گفت حمید کجایی؟ چرا تهران نیستی ؟ وقتی داستان را تعریف کردم گفت برگرد تهران. به استقلال هم نرو، هیچ کسی نیز با تو کاری ندارد.
چند وقت پیش گفته بودید دوست دارم ایستاده بمیرم؟
این آرزوی قلبی من است، دوست ندارم در بستر بیماری بمیرم و یا اینکه هر روز مرا با عصا به دکتر ببرند و در بیمارستان بستری شوم تا لحظه مرگم فرا برسد، مرگ حق است، دوست دارم شب بخوابم و دیگر بلند نشوم و یا سکته کنم، مرگ اینچنینی آرزوی قلبی من است.