تهران ایرنا- شاید عجیب به نظر برسد که یک­باره لابلای صفحات یک کتاب با جملاتی مواجه بشویم که بارها با خودمان مرور کردیم. گویی یک نفر ذهن ما را خوانده و همان را روی کاغذ آورده...

من از مرگ نمی ­ترسم. از ناتمام مردن و مرگ نابهنگام می ­ترسم و از لحظه­ پیش از مرگ. همان لحظه­­ آگاهی پیش از مرگ. مثل همان لحظه ­ای که چیزی راه نفس را بسته باشد یا لحظه­­ برخورد سر با یک جسم سنگین. شاید مرگ توی خواب بهترین نوع مرگ باشد. بدون درد و رنج. اما با آنچه درباره­ مرگ خوانده و شنیده ­ایم مرگ بدون آگاهی بی ­معنا و مفهوم است. اما شاید بشود از ناتمام مردن فرار کرد. ناتمام مردن برای یکی داشتن فرزندان خردسال است و برای دیگری یک پروژه­ ناتمام و برای آن یکی سفرهای نرفته.

نه اینکه گمان کنید حمیدرضا منایی در طعم گس زندگی (مجموعه داستان کوتاه، ۱۳۹۸، انتشارات نیستان) فلسفه‌بافی کرده و هرکدام از اینها را تفسیر کرده است... نه. تفسیری در کار نیست. فقط داستان است و بُهت مدام از دیدن و خواندن لحظات آشنا. گویی نویسنده همه­ این لحظه ­ها را زندگی کرده. ولی مگر می­ شود هم پیرمرد هشتادساله بود و هم یک مرد میانسال بیمار؟ اگر برج سکوت اثر قبلی این نویسنده را خوانده باشید می­دانید که او لحظه­ها و صحنه ­ها را همانطور روایت می­ کند که شاید شخصی همان لحظه را زندگی کرده باشد. مجموعه داستان طعم گس زندگی خود زندگی است اما در سایه­ مرگ. یادم هست یک جایی یک نقل قول از بزرگی خواندم که گفته بود مرگ اگر وجود نمی­ داشت بشر باید آن را اختراع می­ کرد؛ چون زندگی بدون مرگ یک ملال بزرگ است.

اما آیا زندگی بدون مرگ به راستی یک ملال بزرگ است؟ اصلاً آدم­ ها به مرگ فکر می­ کنند؟ حاضرند به راحتی تسلیم مرگ شوند؟ این ملال چه زمانی خودش را نشان می­ دهد؟ یک پیر مرد هشتاد و پنج ساله­ دمِ مرگ هم می­ترسد از مرگ نابهنگام. ترس از اینکه پیش از مرگ با چانه­ بسته رو به قبله نخوابد و کسی بالای سرش قرآن نخواند. یا مرگ آن­قدر نابهگنام به سراغش بیاید که اطرافیان تربت و برد یمانی و ... را فراموش کنند. اما آیا از خود مرگ هم می ­ترسد؟ این سؤالی است که به وضوح با آن پاسخ داده نشده و به جز همان دو عبارتِ ابتدای متن، هیچ صحبت دیگری درباره­ ترس از مرگ نمی ­بینیم. اما هول و هراس در لابلای سطرهای کتاب رخنه کرده. استفاده از فرم ­های متنوع  و خلق صحنه ­هایی بدیع به این ترس دامن زده است. صحنه ­هایی که در عین بدیع بودن آشنا هم هستند. منایی به روایت خطی و سرراست علاقه ­ای ندارد. گاهی مثل داستان طعم گس زندگی لابلای یک نامه داستان را روایت می ­کند. داستان مردی که قند از درون بدنش را متلاشی کرده و در جایی دیگر با پریشان­گویی ­های یک ذهن آشفته مخاطب را پای کتاب می­ نشاند و به کنجکاوی مخاطب و تعلیق داستان دامن می ­زند. به علاوه­ اینکه نه زیاده­ گویی می­ کند و نه حرفی را ناگفته باقی می ­گذارد.

در همان جمله­ اول هم یقه­ مخاطب را می­ گیرد و همان جمله، تأثیری کلیدی در سرنوشت داستان دارد. مثلاً داستان یلدا بنت آدم از قبرستان شروع می ­شود. با عبارت إسمع إفهم ولی داستان بلافاصله به جایی دورتر بازمی ­گردد. داستان روایت مواجهه یک جانباز با یک زن خیابانی است. با یک راوی پریشان­گو که قصد دارد نقش فرشته نجات­بخش را بازی کند. شروع داستان من خاطره­ ای نکبت ­آلود و کم­رنگ با یک جمله از یک کتاب طالع­ بینی است. «با یک ستاره: بز موجودی جفتک پران است. در عین آسایشی که در زندگی دارد، به جفتک­پرانی مشغول است.»

طالع­ بینی یعنی جبر و این جبر در تمام طول داستان به چشم می خورد. حتی پایان داستان نیز یک پایان محتوم است. داستان مردی که به همسرش مشکوک است. شکی که ریشه ­اش از کتاب طالع­ بینی شکل گرفته. سردی و رطوبت قبر در مرگ نابهنگام یک پیرمرد هشتاد و پنج ساله شروع ترسناکی است. داستان اما داستان پیرمرد هشتاد و پنج ساله نیست. داستان خواهری است که قصد دارد مانع مرگ نابهنگام بشود.

داستان اهل خیال یک داستان خیال ­انگیز است. داستانی که شاید تا پایان داستان متوجه نشویم که داستان در خیال راوی می­گذرد یا در واقعیت. داستان چند کارتن خواب. طعم گسِ زندگی راویت زندگی است در جوار مرگ و شاید مرگ همان طعمِ گسِ زندگی است.  طعم گس زندگی مجموعه داستان کوتاه است که منایی آن ها را در خلال سال‌های ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ نوشته است و اخیرا به همت انتشارات نیستان روانه بازار نشر شده است.