عمران صلاحی (۱۳۲۵ تا ۱۳۸۵) هم شاعر بود، هم نویسنده، هم مترجم، هم محقق و هم طنزپرداز. اگرچه به گفته خودش روز و ماه تاریخِ تولدش در هالهای از ابهام است، اما واضح است که در یکی از روزهای سال ۱۳۲۵ و شاید یکی از روزهای اسفندماهیِ آن سال به این دنیا آمده باشد. اما برخلافِ زمانِ تولد، درباره مکانِ تولدش حرف و حدیثی نیست. صلاحیِ طنّاز، خود درباره مکانِ تولدِ «عمران صلاحی» نوشته است که «در مورد محل تولدش اختلاف عقیده ای وجود ندارد و همه معتقدند که در تهران، خیابان امیریه، چهارراه مختاری متولد شده است؛ البته نه وسط چهارراه. مادرش متولد باکو است و پدرش متولد شام اسبی اردبیل».[۱]
عمرانِ صلاحیِ شاعر؛ عمرانِ صلاحیِ طنزپرداز
عمران صلاحیِ شاعرِ طنزپرداز، نخست به سراغِ شعر میرود و بعد از آن است که پیِ طنز را هم میگیرد. وی از یازدهسالگی شعر گفتن را آغاز میکند و تا سال ۱۳۴۵ شعر را در قالبهای سنتیاش میسروده است. اما از این سال به بعد، با شعرِ نیمایی نیز آشنا میشود و نخستین شعرِ نو خود را در سال ۱۳۴۷ در هفتهنامه «خوشه» به سردبیریِ احمد شاملو منتشر میکند. وی بعدتر نیز در سرودنِ شعرهای سپید طبعآزمایی میکند.[۲] کتاب «هزار و یک آینه» دربردارنده مجموعه ای از شعرهای سپید صلاحی است.
عمران صلاحی درباره حوزههای کاریِ شاعری، نویسندگی و طنّازی، در دورانِ فعالیت ادبی خویش اینگونه توضیح داده است: «من طنز را بهخاطر دل مردم مینویسم، ولی شعر را فقط بهخاطر دل خودم میگویم. این است که تمام طنزهای من چاپ شده، چون اکثراً به سفارش مطبوعات بوده است، ولی همه شعرهای من چاپ نشده است... . من هیچ وقت از چاپ نشدنِ شعرهایم ناراحت نبودهام. همین که شعری گفته شود، تا مدتها احساس آرامش میکنم؛ مثل گریه که آدم را سبک میکند. حالا مهم نیست که چاپ شود یا نشود... . شعر خبر نمیکند که چه زمانی میآید؛ مثل صاعقه ناگهان میزند و حتی وسط چهارراه آدم را میسوزاند. اما در طنزنویسی، تصمیمگیریِ قبلی هست. طنز بیشتر با تفکر نوشته میشود و شعر بیشتر با احساس... . ». [۳]
اما در کنارِ شاعری و طنازی، وجهی از وجود ادبیِ عمران را روحیه پژوهشگری او تشکیل میداد. جلوه ای از وجودِ ادیبانه عمرانِ صلاحی محقق را میتوان در کتابهایی چون «گفتار طربانگیز» (بررسی طنز سعدی در گلستان و بوستان) و «طنز در کاغذ کاهی» (بررسی چهار نشریه طنز باباشمل، توفیق، چلنگر و نسیم شمال) دید و دریافت.
من بچه جوادیهام
همچنانکه اشاره شد، صلاحی پیش از آنکه طنزپرداز باشد، شاعر است. او شعرهای بسیاری سروده که البته نهتنها همه آنها طنزآلود و نمکین نیست، که مزه برخی از شعرهای وی بسیار هم تلخ است؛ یک تلخیِ اجتماعی. از معروفترین سرودههای اینچنینیِ صلاحی که مدتی با نام مستعارِ «بچه جوادیه» در مجله «توفیق» مطلب مینوشت، شعری است با عنوان «من بچه جوادیهام». بخشهایی از این سروده از این قرار است:
«من بچه جوادیهام / من بچه منیریه / مختاری / گمرک / فرقی نمیکند؛ / این رودهای خسته به میدان راهآهن میریزند / میدان راهآهن، دریاچهیی بزرگ / دریاچه لجن / با آن جزیرهاش / و ساکن همیشگیِ آن جزیرهاش / گفتم همیشگی؟!
آب از چهار رود / میریزد / رود جوادیه / رود امیریه / سی متری / شوش / و بادبان گشوده بر این رودها / نکبت. / میرانم / با قایقی نشسته به گل.
من بچه جوادیهام / از روی پل میگذری / غمهای سرزمین من آغاز میشود / ای خط راهآهن / ای مرز / با پردههای دود / چشم مرا بگیر / مگذار من ببینم چیزی را در بالا / مگذار من بخواهم / مگذار آرزو / در سینهام دواند ریشه / مگذار / ای دود.
یک روز اگر محله ما آمدی / همراه خود بیاور چترت را / اینجا هوا همیشه گرفته است / اینجا همیشه ابر است / اینجا همیشه باران است / بارانِ اشک / باران غم / باران فقر / باران کوفت / باران زهرمار / اینجا هوا همیشه بارانی است.
وقتی که باران میبارد / یعنی همیشه / باید دعا کنیم / و از خدا بخواهیم / نیرو دهد به بامِ کاهگلیمان / باید دعا کنیم / دیوارها / تابوتِ سقفها را / از شانه بر زمین نگذارند / باید دعا کنیم که از درزهای سقف / آوای اضطراب قطره باران / در تشت ننشیند / باید دعا کنیم / همراه مادر که دو دستش / هی تیر میکشد / همراه مادری که دو چشمش / میسوزد / و چند تکه پیرهن کهنه / افتاده در کنارش / پاره...».
همچنان که از واژهها و عبارتها و نیز از تصویرهای ساخته شده در این بخشِ شعر برمیآید، عمرانِ صلاحی دردهای آشکار و نهفته بخشهایی از جامعه خویش را در قالبِ شعر «من بچه جوادیهام» به رخِ همه اهلِ روزگار میکشاند. وی این شعر را در سالهای آغازینِ دهه پنجاه خورشیدی، درباره محله جوادیه سروده است؛ اما چون شعرِ او زنده است، میتوان آن را زبانِ حال همه «جوادیه»های امروزِ عالَم دانست؛ از نواحی حاشیه ای و فقیرنشینِ شهرهای بزرگِ ایرانِ امروز گرفته تا محلههای مستضعفنشینِ دهلی نو و کراچی و کابل و کیپتاون و مادرید و لیسبون و نیویورک.
در این شعرِ از دل برآمده، «شاعر بهخوبی مشاهداتش را با اندیشمندیاش به هم میآمیزد و درد را از معنای ظاهریاش گذر میدهد... . طعنه جگرسوز شاعر به واژههای «چتر» و «باران» و کارکرد آنها در ادبیات تغزلی و بعد، آشناییزدایی مخاطب با این مفاهیم با تغییر زاویه دید و نهایتاً حسن تعلیلِ انتهایی، باران را در ذهن خواننده از یک نعمت دلپذیر، به یک مصیبت اضطرابآور تبدیل میکند» [۴].
دلبستگی به زبانِ مادری
عمران صلاحی یک آذری زبان بود و همین سبب شده بود که در کنارِ شعرهای پُرشماری که به زبانِ فارسی سروده است، شعرهایی هم به زبانِ آذری بگوید. اولین مجموعه شعرِ آذریِ عمران صلاحی، «پنجرهدن داش گلیر» (از پنجره سنگ میآید) نام دارد که در سال ۱۳۶۱ منتشر شده است. وی درباره استقبال از این کتابش گفته است که «این کتاب با اینکه تیراژش هزار نسخه بود، به جمهوری آذربایجان رفته بود. در نشریات آنجا مطالب خیلی تحسینآمیزی درباره پنجرهدن داش گلیر نوشته بودند و در رادیو و تلویزیونشان هم برنامه مفصلی دربارهاش ساخته بودند».[۵]
دلبستگی عمران صلاحی به زبان ترکی، افزون بر سرایش شعرهای آذری، انگیزه ای هم شده بود برای او تا با همراهی مرحومان جلال خسروشاهی و رضا سیدحسینی شماری از سرودههای شاعران مهم ترکیه را به زبان فارسی ترجمه کند. حاصلِ این کار در قالب کتاب «پیشگامانِ شعر معاصر ترک» گردآوری و عرضه شده است. در این اثر شعرهایی از توفیق فکرت، احمد هاشم، یحیی کمال، ناظم حکمت، اورحان ولی، و احمد عارف ترجمه شده است.
آمیزه ای از عبید و ایرج و طاهر والبته عمران!
مرحوم استاد سیدرضا سیدحسینی، مترجم و محققِ نامدارِ همروزگارمان که سابقه همکاری با عمران صلاحی را نیز داشته است، درباره طنز عمران صلاحی و نیز شخصیتِ طنازِ او نگاهی جالب و دقیق دارد. وی درباره عمران بر این باور بوده است که «صلاحی پدیدهیی استثنایی است؛ هرچند که بهعنوان طنزنویس شهرت دارد، شباهتی به طنزنویسهای دیگر ندارد. میتوان گفت که طنز او در اغلب موارد طنز بیاختیار و حتی تراژیک است... . طنزنویسهای دیگر اغلب شیطنتی در چهرهشان هست و حتی گاهی حالت تهاجمی، ولی آنچه در چهره صلاحی و حتی در برخوردهای او میبینی، معصومیت و نجابت است و لاغیر. شاید به همین علت است که اغلب لبه تیز طنز او متوجه خودش است و این، همان جنبهیی است که حالت تراژیک به طنز او میدهد». [۶]
ناصر فیض هم که خود از چهرههای مشهور ادبیاتِ طنزِ امروز است در معرفیِ شخصیتِ طنزپردازِ عمرانِ صلاحی، توصیفِ تاریخیِ ویژهیی را به کار گرفته است. او معتقد است که «عمران ترکیبی بود از میرزا علیاکبر صابر [۷] و عبید [۸] و یکی دو قاشق هم ایرج [۹] و صد البته خودش. این معجون شده بود عمران صلاحی که «بچۀ جوادیه»اش هم باید بدون دخالت طنزش نباشد؛ کنار آن همه تلخی، اینهمه ملاحتِ ناب. «عملیات عمرانی» واقعاً عملیاتی بود که خاص عمران بود؛ هم نثرش و هم شیوه طنزپردازیاش [۱۰].
نمونه ای از طنز منثور عمران صلاحی: «اقسام زبان فارسی»
برای چشیدنِ اندکی از نمکِ شیرین قلمِ عمران صلاحی، نمونه ذیل که از میان سلسله نوشتههایش با عنوان «تداعی معانی» برگزیده شده، کفایت میکند. در این نوشته کوتاه، عمران اقسامِ زبان فارسی را البته آنگونه که یک طنازِ کاربلد چون او میبیند، معرفی کرده است:
«زبان فارسی بر سه قسم است: زبان آدم، زبان دریوری، زبان زور.
زبان آدم، زبانی است که خیلیها سرشان نمیشود. اگر هم سرشان بشود، نمیخواهند سر به تن گوینده باشد. اگر هم سر به تنِ گوینده باشد، او را سر و ته میکنند، بهطوری که معلوم نشود سر کجاست و ته کجا.
زبانِ دریوری، زبانی است که بیشتر مربوط به ادبیات شفاهی میشود و اخیراً وارد ادبیات مکتوب هم شده است. کسانی که به این زبان تکلم میکنند، معمولاً به خواهر و مادرِ آدم التفات بیشتری دارند و خواهان یکی شدنِ آنانند و آن را نوعی وحدت میدانند.
زبان زور، زبانی است که وسیله بیان آن از جنس چوب و آهن و گاهی مصالح ساختمانی دیگر نظیر سنگ و آجر و میلگرد است. عدهیی عقیده دارند که این زبان از زمان ساسانیان رواج داشته است. یعنی از زمانی که ساسان (یعنی ساسها) توی تنبان بعضیها افتادهاند. برخی هم معتقدند این زبان از زمان اشکانیان رایج شده، یعنی زمانی که اشک مردم درآمده است». [۱۱]
ارجاعها:
۱. «سخنوران نامی معاصر ایران»؛ محمدباقر برقعی؛ قم: خرّم؛ ۱۳۷۳؛ جلد ۴، ص ۲۳۵۷.
۲. «ادبیات، زندگی را قابل تحمل میسازد»؛ گفتوگوی معظم برقعی با عمران صلاحی؛ روزنامه ایران؛ سال هفتم، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۰؛ شماره ۱۹۰۹.
۳. «شعر میگویم، مثل گریه که آدم را سبک میکند»، گفتوگوی محسن فرجی با عمران صلاحی؛ مجله گوهران؛ بهار ۱۳۸۳، شماره ۳؛ ص ۱۵ و ۱۸.
۴. مقاله «من هممحلِ دردم»، در مجله شعر؛ سیامک بهرامپور؛ تابستان ۱۳۸۵، شماره ۴۸؛ ص ۴۱ و ۴۲.
۵. «شعر میگویم، مثل گریه که آدم را سبک میکند»، گفتوگوی محسن فرجی با عمران صلاحی؛ مجله گوهران؛ بهار ۱۳۸۳، شماره ۳؛ ص ۱۶.
۶. «ملانصرالدین معاصر»؛ رضا سیدحسینی؛ در مجله گوهران؛ بهار ۱۳۸۳، شماره ۳؛ ص ۴۸ و ۴۹.
۷. میرزا علیاکبر طاهرزاده صابر، معروف به «هوپ هوپ»، شاعرِ طناز و نویسنده اهل آذربایجان بود که آثار او در مجله طنز ملانصرالدین با استقبال فراوانی روبهرو میشد. برخی معتقدند که سید اشرفالدین حسینی گیلانی (نسیم شمال) آثار خود را تحت تأثیر صابر پدید میآورد.
۸. عبید زاکانی، شاعر و نویسنده طناز قرن هشتم. او از قلههای ادب طنز در تاریخ ادبیات فارسی است.
۹. ایرج میرزا، جلالالممالک، شاعر بزرگ و توانای عهد قاجار و اوایلِ پهلوی اول که زبانِ تند و تیزش معروفِ همگان بوده است.
۱۰. «طنز باید قاهقاه بگریاند و زارزار بخنداند»؛ گفتوگوی مهدی مظفری ساوجی با ناصر فیض؛ مجله شعر؛ فروردین ۱۳۹۴، شماره ۷۷؛ ص ۷۷.
۱۱. «طنز: تداعی معانی ۶؛ در مجله بخارا؛ عمران صلاحی؛ مرداد و آبان ۱۳۷۹، شماره ۱۳ و ۱۴؛ ص ۱۶۱.