این روزها واژههای کاف و ر و واو و نون و الف، بیش از همه واژگان دیگر همنشین هم شدهاند و از سوی انسانهای جهان در قالب کلمه «کرونا» ادا میشوند. ساعتی و دقیقهای نیست که کسی به کرونا نیندیشد و دربارهاش حرف نزند. از پیامدهای این همهگیری، ماندن در خانه است. شعارها این شده است که خانه امنترین پناه است و مگر برای امری ضروری، از خانه خارج نشوید. فارغ از اینکه چنین امری چقدر برای همه اقشار و گونههای مختلف معیشت ممکن است، خانهنشینی و به تعبیری حصر خودخواستۀ خانگی، تجربه مشترک آدمیان در جای جای جهان شده است. خود این تجربۀ بدیع، آن هم در عصر مدرن، اگر خوب نگریسته شود موضوعی مهم و جالب برای تأمل از جنبههای مختلف است.
هفتهای از این خانهنشینی و حصر خودخواسته نگذشته است، که خانهنشینان از ملالش میگویند. در صفحهها و شبکههای اجتماعی از آن مینالند، با آن شوخی میکنند و برای گذراندن اوقات «کسالتبار» خانگی، برای همدیگر پیشنهاد و ترفند همرسان میکنند. راستی چرا؟ چرا ماندن در خانه آنهم برای مدتی معین و محدود، باید اینقدر کسالت بار باشد؟ اندیشمندان، پیشوایان دین، حکیمان، فرزانگان و ... تا به حال و پیشتر به این مهم اندیشیدهاند یا اینکه این موضوع، پدیدهای نو و عصری است که تنها ما بر واپسین لبۀ پرتگاه تاریخ ادراکش میکنیم؟.
این وضعیت در وهلۀ اول یادآور جملهای ساده، اما بسیار عمیق و باریک از پاسکال، فیلسوف، الهیدان و ریاضیدان فرانسوی است. او در کتاب دفاعیۀ پاسکال برای دین مینویسد: «سبب تقریباً همه شوربختیهای ما ناتوانیمان از آرام نشستن در اتاقمان است!» در نگاه اول جملهای غریب است. باید کمی به زمان اجازه داد که در گذرش بتوانیم مقصود اصلی نویسنده را کشف کنیم. ولی وجه همینک کاربردی برای ما فرض جمله است. این که ما معمولاً نمیتوانیم در گوشه ای آرام بنشینیم! آرام نشستن در گوشهای بلافاصله ما را دچار ملال میکند و رهایی از این ملال است که سوقمان میدهد بیرون بزنیم، سرمان را گرم کنیم و برای خود مشغولیتی بیافرینیم.
این روند است که پاسکال، باریک اندیشانه متذکر میشود که اسباب شوربختی خود شخص و سایرین است. راستی اما چرا اینطور است؟ چرا ما را دَمی تحمل آرامنشینی در خانه و اتاق نیست؟ چرا زود نفسمان میگیرد و هوس رهایی و خلاصی پیدا میکنیم؟ توجه کنیم که پاسکال در قرن هفده میزیست، زمانی که دامنه مشغلهها و سرگرمیها به گَردِ امروز هم نمیرسید. شاید اگر پاسکال امروزه زنده بود، این جمله عجیب خود را به گونهای دیگر بازنویسی میکرد. مثلا شاید اینکه، «سبب تقریباً همه شوربختیهای ما آرام نشستنِ مغشولمان در گوشهای از اتاق است!» اما نه، شاهد نقض این جمله وضعیت کروناییِ امروز خانهنشینان است. پس باید سوال را باز پرسید، ما را چه شده که چند روزی تابِ ماندن در خانه را نداریم؟ چنین سوال مشکلی را باید از ابعاد گوناگون مورد تامل قرار داد.
برای گشودن یکی از گرههای این کلاف سردرگم، میتوان از مفهوم «ملال» آغاز کرد. تجربۀ انسانیِ مکرر، پیچیده، سنگین، همهگیر، قیرگون و درگیرکننده. ما صراحتاً میگوییم که این روزها از ماندن در خانه «ملولیم». خانۀ دربسته و محصور «ملال آور» است. همچنانکه یک زندانی از ملالانگیزی بند زندان میگوید. در وهلۀ اول بدیهی مینماید، انسان مشتاقِ آفاق بیمرز و پهنهای وسیع از مناظر نامحدود و کشف نشده است. همانی که آسمان و دریا و صحرا و دشت را استعاره آزادی و رهایی میکند.
اما در عمقِ بحث گام بیشتری برداریم. با این وصف پس خانه چون محدود است و مرزهای معینی دارد، تداعیگر ملال است. پس مرزهای ملال و بیملالی در اینجا عینی، بیرونی و آفاقی است. چون «بیرون» بسته است، چون خانۀ «بیرونی» درهایش گشوده نیست، ما در کمتر از چند روز دچار ملال میشویم و حس زندانی بودن پیدا میکنیم. پرسشی اینجا پیش میآید. آیا مرزهای بستگی یا رهایی لزوما عینی و بیرونی است؟ آیا به محض توقف در گستردن مرزهای بیرون، مرزها بسته میشوند؟ از بیمرزی دیگری نمیتوان سراغ گرفت؟ زندانیانی که سال ها اسیرانی فراموش شده بودند و برای ارزش های انسانی و الهی تا پای جان در برابر فشار فروبستگی جهان پیرامون و آزارهای زندانبانان مقاومت کردند، به اتکای کدام منبع و نیرو چنین کردند؟ در ظاهر امر به نظر میآید اگر ما به محض چند روز در خانه ماندن شکایتگر ملال و آرزومندِ خلاصی هستیم، این امر شاهد این است که ما مرزها را هم یکسره بیرونی میدانیم یا دستکم بیرونی تجربه کردهایم.
اگر این تبیین درست باشد، به نظر چندان عیبی متوجه ما نیست. بیرونگَردی کاری عام، آسان، روزمره، دم دست، آشنا و همیشگی است. در عوض درونگَردی کاری خاص، سخت، ناب و نادر، گهگاه، دوردست و نیازمند تمرین و ممارست است. بد نیست در اندیشه حافظ سراغی از تبیین این موقعیت بگیریم. یکی از آشناترین ابیات یادآور این موقعیت، بیت اول غزلی از حافظِ «خلوت گزیده» است. اینکه «خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است/ تا کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟» حافظی که البته مشهور به سکونت سالیان در شیراز و پرهیز از سیر و سفر است، مشخصاً میگوید وقتی کوی درونی دوستی هست که پُر از سیر و تماشاهای بهجتانگیز است، به رفتن در صحرا و لذت بصری بردن از زیباییهای آن نیازی ندارد. این به آن در، حتی بیشتر از آن! نکته حاشیهای اینکه با توجه به دلالتهای «دوست» در ابیات بعدی هم به نظر و احتمالا مدلول آن خداست.
نکته اساسی این است که باید با کمک از نکتۀ حافظ بگوییم، پیششرط کم اعتنایی و کمرنگ شدن کشش بیرونی، پُررنگ شدنِ جذبههای درونی است. درون تا منظره و تماشا و فریاد و غوغا نداشته باشد، چشمانتظارِ یکسرۀ درخشش بیرون است. در این صورت مسلم است که با بسته شدن جلوهگری بیرون، درون ما از بسته بودن پنجرهها خفه میشود و ملال سر میرسد. خود حافظ در جایی دیگر میگوید که «در اندرون منِ خسته دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در «فغان» و «غوغاست».
چنین تعابیری به وفور در ادبیات عارفانِ شاعری مثل مولانا و عطار و شخصیتهای نظیر آنان هم یافت میشود. مولانا در جایی درون را بهرهمند از هزار درِ صفا میداند! «هزار در ز صفا در اندرون دل بازست». وصف «هزار در» بیانی برای وصف اوج بیمرزی و وسعت و رهایی درونی است. یا در جایی دیگر شجاعت در اوج نبود یاری بیرونی را، محصول مدد درونی میداند. «وان را که مَدَد از اندرونست/ زین عالمِ بی مدد نترسد». برای همین است که در اندیشه مولانا، تقریباً میشود گفت که خبری از ملال و فروبستگی نیست. چرا که او از درون دم به دم خرم و نو میشود.«پژمرده شود هزار دولت/ ما تازه و تر چو یاسمینیم» یا «ملولان همه رفتند در خانه ببندید/ بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید/ از این شمع بسوزید، دل و جان بفروزید/ تن تازه بپوشید، چو این کهنه فکندید». نمونهها در این زمینه بسیار است و بیرون از حوصله و موضوع این گفتار.
خوب پس با چنین تبیینی که یکی از تبیینهای ممکن است، همۀ ما انسانهای متوسطی که از خانهنشینی به خاطر کرونا ملولیم، در قیاس با قُلهها و نوادر، متهم به نداشتن درونبینی و کشف نکردن وسعت کشور درون شدیم؟ خیر. منظور از توضیحات، تأکید بر وجه حداکثری این موضوع نبود. وجه حداکثری این «سیر انفسی» نه برای همگان ممکن است، نه مطلوب. بلکه وجه حداقلی منظور است.
توفیق اجباری و مبارکِ «خلوت»
وجه حداقلی و معمولی این نکته که برای ما کاربرد دارد، توجه به گم کردن تجربۀ خلوت است. سبک زندگی مدرن و نیمه مدرنِ ما در زمانۀ حاضر، به گونهایست که فرصت خلوت از ما گرفته شده است. لحظهای نیست که با «خود» باشیم. ما انس با خود را از یاد بُردهایم و به محض سررسیدنش، به دستاویزی چنگ میزنیم که از شرّش خلاص شویم. بله شر، و نه موهبت خلوت! ما یا مشغول کاریم، یا در رفتوآمدیم، یا با گوشی هوشمند و لپ تاب و تلویزیون و کتاب سرگرمیم، یا در کنسرت و هیئت و ورزشگاهیم، یا در میهمانی و پیکنیک و سفریم، یا غرق دغدغهها و مشغلهها و روزمرگیهای فردی و اجتماعی و سیاسیایم.
در این وسط جایی و فرصتی برای خودمان باقی نمانده است. در اصل ما با خودیم و با خود نیستیم! این وجه حداقلی که میتوانیم از آموزههای حداکثری اخلاقی و عرفانی توشه برداریم، میتواند برای ما میوههای شیرین به بار بیاورد. به طوری که ما را از وضعیت «گریختن از خود» به «انس با خود» میرساند. این انس به خود در ادبیات دینی و عرفانی مقدمه «مراقبه» است، در هنر مقدمه «آفرینش»، در فلسفه مقدمه «تفکر» و در روانشناسی، مقدمه «آرامش».
خانهنشینی اجباری این ایام که همراه با توصیه پرهیز از بیرون رفتن، شرکت در تجمعات و روابط مستقیم انسانی است، میتواند توفیقی اجباری برای تجربه و تمرین خلوتنشینی باشد. تجربهای در نوعِ خود بدیع و نفیس، که در روزهای معمولی و سیر بی توقف زندگی روزمره چه بسا به سختی نصیب ما میشد. از این موقعیت و تجربه که معمولاً غمآلود وصف میشود نهراسیم، بلکه گشادهرو به استقبالش بشتابیم. یکی از فوایدِ این توفیق اجباری و تمرین خلوتنشینی، پادزهر مقصودی است که در ابتدای گفتار از پاسکال نقل کردیم.
ما با بیشتر کردن تجربۀ خلوت، با خود انس بیشتری پیدا میکنیم. این انس بیشتر معادل کشف جلوهها و ابعاد بیشتری از بیمرزیهای درونی ماست. امری که ما را مجذوب خود میکند. محصول کلی این وضعیت هم آرامتر، باقرارتر و بیملالتر شدن ما در وضعیتهای مشابه است. حتی اندکی با تازگیهایی از جنس درون آشنا شدهایم که بستگی و محدودیت بیرون را تا حدی جبران میکند. این مورد چه بسا توفیق اجباری ما از خانهنشینی تاریخی این ایام است. توفیق مبارکی که از ملالِ احتمالی، به عکس ما را به موقعیتی ارتقا میدهد که با مزه کردن شیرینی خلوت با خود، باعث میشود آن را در روزهای بدون کرونا هم تعمیم دهیم. چیزی که در زندگی خصوصاً شهریِ آشفته، نیاز اضطراری ما و مقدمۀ دُر کمیابِ «آرامش» و قرار در سیل آشفتگی و ناآرامیهای هر روزه است.
در خاتمه این اشاره بدیهی گفتنی است که دعوت به تمرین بیشتر برای انس با خلوت و با خود بودن، به معنای اولاً ترویج خلوتگزینی مفرط و منفعلانه و منفی نیست، ثانیاً نیاز بدیهی و طبیعی و معقول انسان به ارتباط با جهان بیرونی را نفی نمیکند.