آری، زندگی کدام مان می تواند با یک تاریخ پیوند خورده باشد؛ برگه های زندگی کدام مان می تواند اینطور دقیق خط کشی شده باشد که پایش درشت نوشته باشند زاده شده در یک روز و شهید شده در یک روز. اصلا زندگی کدام مان می تواند با یک تاریخ پیوند خورده باشد. مثلا نوشته باشند ۱۰ اسفند، ۱۰ اسفند دیده به جهان بگشا و ۱۰ اسفند دیده فرو بندد.
تصور می کنید زندگی کدام مان می تواند اینچنین زیبا نوشته شده باشد. بدون غلط، بدون هیچ کم و کاستی، در یک روز، شاید هم در یک ساعت. فکر می کنید زندگی کدام مان می تواند مثل مهدی و مهدی ها باشد، پر از فراز و فرودهایِ جذاب، پر از زیبایی، شاید هم چند وجهی. چند نفر را در این دنیا می توانید پیدا کنید که جوری زندگی کرده باشند که روزهای شان هم ورزش داشته باشد هم قهرمانی. هم فوتبال داشته باشد هم جنگ. هم تیم ملی داشته باشد هم شهادت.
به جرات می شود گفت کمتر آدمی را می شود یافت. کمتر آدمی که این همه ظرافت و زیبایی را یک جا در دل زندگی جا داده باشد.
این روزها زندگی کردن سخت و عذاب آور شده. پس در روزهای نا امیدی، در روزهایی که انسان هایی مثل مهدی کمتر پیدا می شوند باید هوایِ آدم های نزدیک به او را داشت. هوای شهدا. هوای آدم هایی که انسان بودن و خدایی بودن شان را به فوتبال و تیم ملی و بازی های ملی شان ارجح بدانند.
مهدیِ داستان ما دهم اسفند شصت و پنج در عملیات تکمیلی کربلای ۵ دنیا فانی را رها کرد و از همه چیز دست کشید. از همه ی دل خوشی ها. از برادر و خواهر و پدر و مادر. از فوتبال.
عملیات تکمیلی کربلای ۵
مرحله اول عملیات «تکمیلی کربلای ۵»، از دهه اول اسفند ۱۳۶۵ بمنظور دستیابی به مواضع مناسبتر در شلمچه و رسیدن به کانال زوجی، با فرماندهی قرارگاه کربلا و با رمز «یا فاطمه الزهرا» آغاز و تا نیمه اسفندماه ۶۵ ادامه داشت.
در شرایطی که هنوز عملیات کربلای پنج کاملا پایان نیافته بود، به علت تلاش های فراوان رزمندگان اسلام و خستگی ناشی از عملیات بزرگ کربلای پنج و اینکه خط جبهه در غرب نهر جاسم کامل نشده بود با سازماندهی مجدد گردان هایی که هنوز توانایی عملیاتی داشتند، برای حمله علیه نیروههای بعثی اقدام شد و خطوط و اهداف مورد نظر با عقب راندن قوای عراقی، تثبیت شد.
در عملیات غرور آفرین تکمیلی کربلای ۵، اکثر یگانهای لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و لشکر سیدالشهدا علیه السلام، لشکر ۱۴ امام حسین (ع) با استعداد سه گردان، لشکر ۸ نجف اشرف به استعداد سه گردان، لشکر ۳۱ عاشورا با استعداد دو گردان، لشکر ۷ ولیعصر با استعداد یک گردان و بسیاری ازتیپ و گردانهای مستقل رزمندگان اسلام در زیر نام یگانهای سپاه و بسیج در این عملیات شرکت داشتند.
مدال سرخ شهادت را به گردن آویخت
مهدی رضایی مجد کاپیتان پیشین تیم ملی جوانان ایران شهیدی که از مستطیل سبز، از بوی چمن، از پرسپولیس، از پیراهن سبز، شورت سفید و جوراب قرمز تیمِ ملی و تمامی دلخوشی های زمان جوانی دست کشید و مدال سرخ شهادت را به گردن آویخت. او کاپیتان تیم ملی جوانان ایران و عضو تیم پرسپولیس تهران بود که حضور در جبهه های جنگ و دفاع از ایران اسلامی را به ادامه فوتبال ترجیح داد.
شهید مهدی رضایی مجد کاپیتان وقت تیم فوتبال جوانان جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ بود. او همچنین در تیمهای باشگاهی تهران از جمله اکباتان تهران، تهران جوان و در پایان پرسپولیس تهران بازی کرد. شهید رضایی مجد ۱۵ گل ملی دارد که یک گل او مقابل تیم ملی بزرگسالان کره جنوبی در جام پادشاهی بنگلادش به ثمر رسیده است. این بازی با نتیجه ۳ بر یک به سود کره جنوبی تمام شد و تکگل تیم جوانان ایران را شهید رضایی مجد وارد دروازه حریف کرد. شهید رضایی مجد دو دوره آقای گل جوانان باشگاهی تهران شد. او فوتبال را از نوجوانی در تیم آذر که یک تیم محلی در انتهای خیابان حافظ بود و از زمین خاکیهای تهران شروع کرد.
راه شلمچه را درپیش گرفتیم
به نقل از برادر عباسی از رزمندگان گردان حبیب ابن مظاهر، این ساعتها مقر گردان حبیب در اردوگاه کارون را پشت کامیون های بنز گل مالی شده ترک کردیم و راه شلمچه را درپیش گرفتیم.
آفتاب دلچسب صبح زمستانی می تابید و خنکی روحبخش باد جنوب بر ما در پشت کامیون می وزید. به دیواره سمت راننده در اواخر کامیون تکیه داده و کف کامیون نشسته بودم. شهید مهدی رضایی مجد سمت چپم بود و شهید حمید رضایی سمت راستم. همه تنگ هم بهم چسبیده بودیم. برادر رضایی مجد قنداق تیربار گیرینفش کف کامیون بین پاهایش بود و سرحال و با روحیه و خوش اخلاق با اطرافیان صحبت می کرد.
این تخریبچی گردان حبیب ابن مظاهر افزود: دهم اسفند ۶۵ ظهر رو گذشته بود که از مقر گردان حبیب لای نخلستان های حاشیه رود کارون راهی شلمچه شدیم. با سلاح و تجهیزات سنگین به کمک هم پشت کامیون های بنز ۱۰ تن سوار شدیم. با شور و حال خاصی کامیون ها مسیر جاده اهواز خرمشهر رو در پیش گرفتن و با پیچیدن به راست به شلمچه نزدیک می شدیم. کف کامیون نشسته بودیم و دست اندازها اذیت مون می کرد. من و حمید رضایی و شهید مجید پازوکی سه نفری تخریب چی های گروهان قیس گردان حبیب بودیم. گروهانی که قرار بود اون شب به دل نونی صفر شلمچه حمله کنه. جا تنگ بود و پشت کامیون ظرفیت اون تعداد نفر و تجهیزات و سلاح و بلانکارد و ... نداشت. من و حمید رضایی کنار هم بهم چسبیده نشسته بودیم. حمید سمت راستم بود و یکی از تیربارچی های خوش اخلاق گروهان قیس (شهید رضایی مجد) سمت چپم. همون طور که کف کامیون نشسته بود، تیربار گیرینفش را میان پاهاش گذاشته بود. قنداق تیربار کف کامیون بود و لوله اش رو به هوا. خیلی خوش صحبت و مهربون بود و هوای همه رو داشت.
عباسی گفت :از اون سر کامیون یکی صدا زد رضایی. به حمید گفتم که تو رو صدا کردن. راستش مقداری تعجب کردم چون عجیب بود اسم ما (غیر هم گردانی شون) رو اون هم کامل با اسم کوچیک بلد باشن. سمت چپی ام همون تیربارچی با لبخندی گفت منو کار دارن و جواب دوستش رو داد. چند اتفاق خنده دار هم راجع بهش با دوستاش تو همون چند دقیقه افتاد.
آهسته و صمیمی بهش گفتم اسمت حمید رضاییه؟ با خنده گفت نه مهدی رضاییه. تو اینطوری شنیدی. به شوخی گفتم اسم این دوست کنار دستی ام حمید رضاییه. اگه امشب یه کدوم تون شهید بشه اِسماتون قاطی می شه. شوخی تلخی بود. چون اون شب هر دو تاشون تو سنگرهای نونی صفر شهید شدن. اتفاقا قبرشون هم نزدیک همه. وقتی بهشت زهرا می رم به همه کسانی که پشت کامیون کنار هم بودیم سر می زنم. بیشترشون اون شب مَردونه کشته شدن.
همرزم شهید تصریح کرد : چند سال بعد برنامه ای از تلویزیون دیدم که برای همون تیربارچی خوش اخلاق ساخته شده بود. فهمیدم اسم اصلیش مهدی بوده و امیر صداش می زدن. بعدا دقت کردم دیدم رو سنگ قبرش هم نوشتن مهدی(امیر) رضایی. عضو تیم ملی جوانان فوتبال بود و بجای تیم ملی ترجیح داد به قافله کربلا تو شلمچه ملحق بشه.
بیاییم برای مهدی های سرزمین مان دعا کنیم
شهید مهدی رضایی مجد از همان هایی است که در برگه زندگی اش نوشتند زاده شده در یک روز و شهید شده در یک روز. بیاییم برای مهدی های سرزمین مان دعا کنیم. برای آن هایی که اینگونه وصیت نامه نوشتند؛ «با اجازه از حضور حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفدا و با سلام خدمت امام خمینی که جان بی ارزش این بنده بیچاره فدای او باد، چند کلامی با این دستان لرزان می نویسم: ای خدای من تو را به حسینت، تو را به زینب، تو را به زهرایت، تو را به علی ات، مرا از درب خانه ات ناامید مگردان، مرا جلوی پدران و مادران شهدا رو سیاه نکن. خانواده های شهدا بدانند که ما رهرو راه فرزندان شهیدشان هستیم. هر چند ما گناهکار هستیم اما به درگاهت آمده ایم و عجز و ناله سر می دهیم. پدر و مادرم حلالم کنید. بعد از شهادتم پیام رسان خون تمامی شهدا باشید و برای من گریه نکنید بلکه برای حضرت زهرا (س) که مادر تمامی شهداست و همچنین برای فرزند شهیدش حسن بن علی (ع) ناله کنید.»
روحش شاد و یادش گرامی