در روزهایی که جای تکاپوی نوروز و نشاط عید، قرنطینه و خانهنشینی نصیب مردم شده است، شاعران این سرزمین، با واژههایشان به روزگار خاکستری، گرد نقره پراکندند.
همه چیز از جملات محمدرضا شفیعی کدکنی آغاز شد، او سال گذشته در یکی کلاسهایش، چند ثانیه درباره امید حرف زده بود، با بازنشر این فیلم کوتاه در صفحهای که به نام او در اینستاگرام وجود دارد، ناگهان موجی از شور و اشتیاق علاقهمندان به ادبیات فارسی در شبکههای اجتماعی ایجاد شد که این فیلم را دست به دست میچرخاندند و از کلمات شاعر و ادیب صاحب نظری چون شفیعی کدکنی الهام میگرفتند.
شفیعی کدکنی در این فیلم میگوید: آنچه که برای فرد مهم است روحیه است و آنچه برای جامعه بشری مهم است روحیه اجتماعی است، ما باید متفکرانی داشته باشیم، و جامعه ما اجازه ظهور متفکرانی را بدهد که بتواند دوز روحیه بانشاط را در جامعه بالا ببرند اگر ما بتوانیم روحیه اجتماعی بانشاطی بیافرینیم، همه چیز از کتابهای مدرسه شروع میشود.
ششم اسفند میلاد شاعری است که همه او را به نام ارغوانش میشناسند، هر چند او سایه است...
امیر هوشنگ ابتهاج، متخلص به هـ. الف. سایه، غزل سرا و چاووشیخوان عشق و اندیشه نسلهای اخیر ایرانی است. با اعلام یلدا ابتهاج دختر شاعر، قرار بود روز شب شعر سایه در شهر کلن با حضور استادان و علاقهمندان ادبیات فارسی برگزار شود اما شرایط سخت که جهان را درنوردیده بود به کشور آلمان هم رسید و شب شعر را به تعویق انداخت.
یلدا ابتهاج، به دلجویی از این تعویق و برای دلخوشی آنان که دل در گرو ابتهاج دارند، شعرخوانی کوتاهی از پدر را در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد و نوشت: امید که این فیلم کوتاه، بعد از ضرورت به تعویق افتادن برگزاری شب شعر در شهر کلن آلمان، مرهمی بر روزهای سخت امروز ما و همچنین نوید بخش روزهای آینده ما باشد.
ابتهاج در این ویدیوی کوتاه، به دلجویی از مردم سرزمینش میگوید:
این همه راه آمدی، آری
بنشین خستهای و حق داری
نَفَسی تازه کن، نمیدانم
چند ماندهست از شبِ دشوار
تا رسیدن هنوز باید رفت
کار سخت است و راه ناهموار
شعر تازه سایه، دلخوشی مردمی شد که در این روزها جز نفسهای شاعرانه مردی که درد را میشناسد، کمتر بهانهای برای لبخند زدن دارند.
شاعر اردیبهشتی، انگار نامهای از نامههای ریرایش را گشوده باشد و انگار صفحاتی بر کتاب ما نباید بمیریم رویاها بیمادر میشوند افزوده باشد، قلمش را در دست گرفت و حرفی تازه نوشت.
سیدعلی صالحی، شاعر شعرهای سپید، که او را به عاشقانههایش با ریرا میشناختیم و شعر گفتار یکی از ابداعات هنری اوست، در صفحه اجتماعیاش در اینستاگرام و دیگر شبکههای اجتماعی، پیامی را منتشر کرد:
کرونا، چین و روم و ری
چندی پیش هیچ تصوری از تو نبود، چندی بعد هم هیچ هراسی از تو نخواهد بود. هرچند هزینهها داده و تلفات تحمل کردهایم، اما مثل تو موذی نابهکار کم ندیدهایم. بیرقِ بیدادِ تو را نیز به زیر میکشیم. جنگ است دیگر! و بار نخست نیست که مرگ برای محاصرهٔ مردم ما دست به تب و تیغ میشود. ممکن است حتی یکی در میان فرو بریزیم، اما با قامت آراسته میمیریم.
تو نشانی را غلط آمدهای. تو بیرخصت... رگزنِ ملتی آمدهای که در هر شرایطی مهیاست تا برای زندگی بمیرد. این سرزمین ظلمها و ظالمان بسیاری به خود دیده است... تو هم یکی! من در روستای مَرغاب به عهد طفولیت و نوجوانی بارها مُردم، از ملال طاعون، وبا، مالاریا، سرخک، حصبه و بیماریهای مخوف و مخفیِ دیگری که مردم بیپناهِ آن ایام از سرِ بیخبری آنها را کار جن و نفرین آل و «چی» و «کُهمیر» مینامیدند. در آن ایامِ بیکسی، حرام از حتی D.D.T.
همهٔ این فجایع دلیل بر این نمیشود که هزار سال بعد (به ذهن و نه به تقویم) امروز را آن روز بدانیم. ناگهان دههٔ چهل روستاها خالی و حواشی شهرها فربه شد. بیدفاع ماندهگان از مرگ میگریختند، اما زیرِ لایهٔ این نارساییهای همه سویه و بیماریهای بلاخیز، ذرهذره واکسنِ صبر ساخته شد تا نزدیک به نیمهٔ دوم دههٔ پنجاه خورشیدی. مردم علیه قرنطینهٔ سیاسیِ روزگار خود، کپسول و کبادهٔ ظالمان را شکستند، زیرا همواره در پیِ شفای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بودند.
باری در این ایام هم باز این مردم با دست خالی به جنگ ویروسِ وحشت میروند. این جادویِ شیطانی فقط میتواند ما را بکشد، بیخبر آن که ما پیش از این تاریخ بسیار کشته شده و کشته دادهایم. درست است دستمان خالی است اما دلمان دلیر و پُر است. مهم نیست این حرامزاده مولود کدام لابراتوارِ تقویتی است. ما با این بیداد، با این «بیوتروریسم» میجنگیم.
بنا به درد تاریخ و تجربه درد، مردم ما نکبتْشناس شدهاند. پایان کار مهم است. لگدِ اول از شما، اما سوتِ پایان با ماست. مثل همهٔ جنگها، تلفاتِ بیشتری خواهیم داد، اما به زانو در نمیآییم. زودا خبر نهایی، خبرِ بزرگ، اعلام خواهد شد.ای حرامزادهٔ لابراتوارِ اهریمن، تو نمیتوانی ما را نسبت به معجزهٔ امید... بیباور کنی. خانوادهٔ مشترکِ بشری از گردنهٔ این بیم و از سلاسلِ این بلا عبور خواهد کرد. فرض که صباحی سر در ستم، بسیاران را درو کردی، فرض لگدِ نخست را تو زدی، با سوتِ پایان چه خواهی کرد!؟
شاعران از پویه بهار سخن میگویند و چشم به راه روز نو و نوروز نو دارند، باشد که بهار پیام شادمانی بیاورد و این زمستان را مغلوب کند، این سرزمین بیشتر از همیشه به چرخش اعتدال بهاری نیازمند است، اعتدالی که جشن پیروزی اهورا بر اهریمن خواهد شد.