همه ما در طول زندگی آثار هنری فراوانی دیدهایم که زندگیمان را متحول کرده و در تغییر روحیات، شخصیت، رفتار و گفتارمان اثر مثبت گذاشته است.
در کنار توجه به نقش و قدرت هنر در جوامع انسانی به نقش هنرمندان و اثرات بزرگ آنها بر فرهنگ عمومی جامعه پی می بریم و این نکته که عنصر هنر در برخی انسان ها در هر سرزمین، آنها را متمایز از عوام میکند و بالطبع آنها نقشی پررنگ تر در اجتماع ایفا میکنند به نحوی که اثرگذاری اجتماعی آنها گاهی بسیار بیشتر از یک فرد بوده، گروهی را متاثر از کارهای خویش می کنند.
پس از این مقدمه و شناخت نسبی جایگاه مقدس هنر و هنرمند، با مروری در بایگانی ذهن خویش، کارهای هنرمندان شاخههای مختلف هنری از قبیل موسیقی، نقاشی، شعر، فیلم، تئاتر، داستان، صنایع دستی و ... را در بوته آزمایش برده و نمره قبولی، ردی یا خنثی بودن به آنها میدهیم و بالطبع بازخورد رفتار جامعه با آن گروه هنرمندان نشان از تعهد یا بی تعهدی آنان به رسالت هنر دارد.
رفتگان راه هنر ۲ گروهند، «هنرپیشه یا هنرمند» و جایگاه حقیقی هنرمند با توجه به شان هنر واقعی که جایگاهی متعالی است به راحتی به دست نمیآید و نمره قبولی هنرمند را روح و دل مخاطب میدهد و آن تایید نمیتواند براحتی و از طریق قلب واقعیت و تبلیغات نازل و تظاهر به هنر اصیل، به دست آید. به عبارتی مرز هنر اصیل و مبتذل برای همه قابل تشخیص است.
متاسفانه امروزه هنر سفارشی به جهت کمرنگ شدن هنر اصیل و بی رسالتی برخی هنرمندان رونق زیادی گرفته و هنرپیشه نیز جهت ارتزاق و از سویی اقناع سلایق سطحی سفارش دهندگان و مخاطبان «خیلی عام» تن به این گونه کارها می دهد.
تا چند سال پیش که عنوان فیلم «چند میگیری گریه کنی» را دیدم اصولاً در مخیلهام این گونه رفتارهای ضدارزش نمیگنجیدو این که کسی در جامعه بخواهد افرادی را برای گریه کردن استخدام کند! و برخی نیز پیدا شوند که برای تظاهر به گریستن و غمگین بودن دستمزد بگیرند! تا اینکه اتفاقی یک فیلم تاریخی که ماجرایش مربوط به ۲۰۰۰ سال پیش بود دیدم. در آن فیلم مرد ثروتمندی برای مرگ پدرش که یک راهزن بود و منفور مردم شهر، چند صد نفر را با لباس سیاه، شیک و آراسته، امکانات پذیرایی باشکوه گردآورده و مراسم عزاداری بزرگی فراهم آورد. آن مراسم آنقدر طبیعی برگزار شد و باشکوه جلوه کرد که صاحب عزا نیز احساس می کرد بواسطه عزاداری فرمایشی، پدر در طبقات بالای بهشت ساکن خواهد بود!
بدینگونه متوجه می شویم که این رفتارها ریشه در تاریخ بشر دارد و با دیدن این فیلم، ذهن انسان ورز آمده، بسیاری از معماها و نقاط حیرت و ناشناخته از بعضی اعمال و رفتارها در جامعه امروز کشف می شود.
چرا وقتی فلان خواننده وارد سالن می شود چند نفر غش می کنند! چند می گیری غش کنی، چند میگیری دست بزنی، چند می گیری گریه کنی، چند می گیری توهین کنی، چند می گیری فیلم بسازی چند می گیری بادیگارد من شوی، چند می گیری دنبال ماشین من بدوی و ده ها چند می گیری دیگر که با توجه به ضعف شخصیت متفاوت آدم ها میتواند بسیار متنوع هم باشد.
خلاصه این که چند می گیری کمک کنی حق، ناحق جلوه داده شود یا انسانی خوب، بد جلوه داده شود و یا حتی زشتی را،پاکی جلوه دهیم! یکی از مشکلات صنعت سینما امروزه، بحث چند می گیری فیلم بسازی است.
یقیناً با توجه به ضعف بنیه مالی صنعت سینما و فیلم، پیدا کردن حامی مالی برای سرمایه گذاری در ساخت فیلم بسیار دشوار است. بنابراین به فیلم سازان خرده ای گرفته نمی شود اگر در کنار ساخت فیلم به تبلیغ کالا یا صنعت یا صنفی بپردازند و در کنار ساخت فیلم و ارتزاق خود، به هدف متعالی هنر که رساندن پیام عمیق انسانی و ماوری انسانی به مخاطباست، جامه عمل بپوشانند.
درد و مصیبت زمانی در هنر آغاز می شود که خالق اثر هنری یا هنرپیشه یا سفارش دهنده درصدد تخلیه دردهای روان خود بوده و دنبال انتقام از فرد، افراد یا قشری از جامعه باشند، آنگاه اثر هنری هرچه باشد موسیقی، فیلم، تئاتر و... لقب سخیف و ضد هنر به خود می گیرد.
سریال پایتخت با هدف ارتقا فرهنگ بومی و عمومی جامعه و نیات خیرخواهانه و معنوی، کار خود را آغاز کرد و به رغم ضعفهای هنری و ساختاری که صنوف سینمایی بهتر می دانند، جنبه سرگرمی و تفریحی خوبی برای ایام نوروز بوده و همدلی و همراهی گروه زیادی از مردم را با خود داشته است.
کما اینکه بنده نیز که اصولاً هیچ یک از برنامه های تلویزیون را در طول سال نمی بینم حتی برنامه های نوروزی، سریال پایتخت را دیده و حتی بازپخش آن را هم می بینم و صحنه های بیاد ماندنی و اثرگذار فراوان آن را در یاد دارم به عنوان مثال هنگامی که «نقی» بر مزار مادر با او درددل می کند یا «بهبود»محیط بان درستکار و بی ادعا مورد تشویق قرار می گیرد و از محیط بانان عزیز و مظلوم دفاع می کند من هم زارزار اشک ریختم!
شاید میلیون ها بیننده به فراخور در صحنه های فراوان متاثر از دیالوگ ها صحنه های سریال شده اند و این همان اثر گذاری هنر است. متاسفانه در پایتخت ۵ سطحی بودن سفارشات حامیان مالی و ایضا عجیب بودن دستورات به سازندگان فیلم خروجی خوبی نداشت که باعث شده بود «شله» ای بدمزه و چهل تکهای بدقواره تولید شود که قدری نیت ناسالم و شیطنت آمیز داشت.
ضایع کردن برخی سیاستمداران در حد یک انیمیشن کودکانه،نابود کردن داعش، ضربه به صنعت توریسم ترکیه با سقوط بالن، زورگیری در ترکیه از بچه ها، نکوهش مصرف مواد مخدر و .... همه پیام هایی بودند که به صورت سطحی و نازل در فیلم گنجانده شد. اما گرفتار کردن دبیر بازنشسته مدرسه آنقی و خواهرزاده گرامی روی پل و تحقیر و بی احترامی به او چه معنی و پیامی داشت که هنوز نقطه ابهام است و فکر میکنم همین وصله ناجور چهل تکه را از قواره انداخت و آش شله ما را بی مزه کرد!
ناخودآگاه این گونه به ذهن مترتب می گردد که در دقیقه نود و پایان نگارش فیلمنامه یکی از اسپانسرها یا هنرپیشگان سریال با مدرسه فرزندش مشکلی پیدا کرده و گفته ضدحالی هم به دبیران و فرهنگیان بزنیم و حالشان را بگیریم و ایضاء نوع رفتار نقی و خواهر گرامی کاملا نشان از عقده گشایی داشت.
اگر هنرپیشگان و بازیگران فیلم و سریال بخواهند نام هنرمند را با خود داشته باشند باید دقت بیشتری به فیلمنامه کرده و طوطی وار زمین و آسمان را به هم ندوزند.
جای بسی تاسف است که نه وزارت آموزش و پرورش و نه سازمان بازنشستگی (مسئولان وقت) هیچ عکسالعملی نشان ندادند و شاید در صحنه گیر افتادن دبیر زبان (آقای بیاتی) خیلی هم خندید!
توجه به فیلمنامه و حساسیت به صحنه و دیالوگ ها به همه عوامل فیلم مربوط است از بازیگر تا تهیه کننده و کارگردان و...... از کارگردانی که آنقدر توانایی دارد باباپنجعلی ۸۰ ساله را با آن شرایط جسمانی و ظاهری در آن طوفان سهمگین صدها مایل دورتر از مبدا، در کشوری دیگر سالم در چند متری اعضای خانواده قرار دهد، انتظار بیشتری می رود.
ضمنا خوب بود یاد بهبود هم بهتر گرامی داشته شود. خلاصه آنقی معمولی مراقب باشد مرز معمولی و سفارشی بسیار قابل تشخیص و عیان است و احتیاج به دقت مخاطب ندارد مگر یک اشتباه از سوی سازندگان فیلم.
تبلیغ دوغ و ماست، تلویزیون و جاروبرقی، اتومبیل و موتور سیکلت و ده ها کالای دیگر از سوی هنرمندان و شخصیت های هنری و اجتماعی آن قدر آزاردهنده نیست که انسان بخواهد در فیلم به گروهی از جامعه بیاحترامی کند که عمر و زندگی را با کمترین ها سپری می کنند چه در زمان شاغل بودن و چه بازنشستگی. بی احترامی به اقشاری مانند پرستار، معلم،پلیس و... کاملا بی انصافی است.
این گروه اقشاری هستند که برای لاکچری خوردن، پوشیدن و سفر رفتن و خرید خانه و ماشین و کالای لوکس هر عملی را برنتابیده و نام نیکان را به زشتی نمی برند! و عمر را در خدمت خلق خدا سپری میکنند.
و باید یادآوری کرد به آنقی معمولی که نقی جان «تو نقی معمولی هستی» نه کس دیگر نقی، معمولی فیلم می سازد و بازی می کند همانطور که همه صفات خوب و بد را دارد. او خانواده دوست، پدر مهربان و همسری غیرتمند، فرزندی بامعرفت و نیز قدری خودخواه و خالی بند و ... است که با جمع همین صفات معمولی محبوب مردم می شود. مردمی معمولی مثل خودش.
توصیهای هم به کارگردانان و تهیه کنندگان فیلم که در کنار عوامل فیلم، گروه ریکاوری و بیرون آوردن افراد از قالب های نقش را تشکیل دهند. گاهی اوقات نقش بزرگ است، مثل نقش شخصیتهای تاریخی، مذهبی و دانشمندان که بازیگر با جایگاه مجازی حاصل از ایفای آن نقش و مخاطبان عام در کوچه و بازار، دچار نوعی خودشیفتگی شده که تا آخر عمر نمی خواهد از فضا خارج بشود.
در پایان دست اندرکاران هنری باید بدانند که هیچ یک از اقشار و اصناف مفید و سودمند جامعه که بعضا با کمترین ها زندگی می کنند هرگز به آنها اجازه نمی دهند که برای بدست آوردن یک زندگی لوکس از سرهای آنها به عنوان پله های یک نردبان استفاده کنند!