امروز در این روزهای پایانیِ سال ۹۸ میبایست طبقِ عادتِ معهود و رسمِ مألوفِ سالیانِ مردمِ ایران، همگان از خرد و کلان در تب و تابِ خرید عید نوروز و خانهتکانیهای به استقبالِ بهار باشند؛ اما...، امسال تب و تابی دیگر جامعه ایران را فراگرفته است؛ تب و تابِ «کرونا». ویروس ناخواندهای که بسیاری از عادتها را تغییر داده و بیشماری از قرارها را لغو کرده و برنامههای فراوانی را برهم زده است. همه اینها بدین سبب است که کرونا رسم و قاعده خود را آورده است.
اصلش همواره اینگونه بوده که با شیوعِ یک بیماریِ همهگیر، برخی از رسمها و قاعدهها و عادتها، جای خود را به رسمها و عادتها و قاعدههای تازه و گاه ناپسند و نادلخواه میدهند. در سالهای اخیر، بسیاری عادت داشتهاند که با هر تعطیلی، سر از شمال درآورند و وقتِ خویش را به دریا و جنگل و ویلا و جوجه بگذرانند؛ کرونا اما این عادت را میخواهد تغییر دهد! شاید بسیاری از ما حتی تصور هم نمیکردیم که روزی فرابرسد که پلیس بر سر جادههای شمالی بایستد و نگذارد، مسافران و غیربومیان قدم به خاکِ استانهای شمالی بگذارند؛ اما چنین شد تا بهدرستی قدمی در راه کاهش سرایت این مرض برداشته شود.
تا دیروز بسیاری از ما تنها در هنگامِ تزریقات، آن هم نه به دلخواهمان، با پنبه الکلی و الکل طبی و بوی خاصشان سر و کار داشتهایم. همچنین بسیاری از ما تا دیروز اصلاً با ژلها و محلولهای ضدعفونیکننده سر و کاری نداشتهایم؛ اما امروز نهتنها در پیِ این متاعهای نایاب حاضریم دهها داروخانه را زیر پا بگذاریم، که اگر بدانها دست یابیم، میخواهیم آنقدر دستانمان را بدانها عادت دهیم که بیچاره پوستِ دستمان خشک شود و ترک بردارد.
برخی از ما تا دیروز، شاید اینگونه به هم نگاه نمیکردیم؛ اما امروز داریم طور دیگری یکدیگر را مینگریم. از پرستاران و پزشکانی که روزها و شبها در همنفسی با کرونا دارند، ایثار میکنند تا آنانی که در کارگاهها و کارخانهها سهشیفت پای دستگاهاند تا نیازِ مردم را رفع کنند؛ و آنانی که بیمزد و منت به نظافت و ضدعفونی شهرها و معابر و اماکن مشغولند و نیز آنان که ضمنِ خدمت، اسیر کرونا شدهاند تا شرمنده وجدانِ خویش و نگاهِ نگران مردم نباشند؛ همگی طور دیگری به خود و پیرامونشان مینگرند. حتی آنانی که خود را خانهنشین کردهاند تا ناقلِ احتمالی این بیماری نباشند، آنان نیز دارند، طور دیگری امروز را نگاه میکنند. همه این نگریستنها، نگاهی پاک و مقدس است؛ نگاهی است ایثارگرانه و خدایی.
البته، دیگرانی هم هستند که نگاهشان تنها به خودِ خویشتنشان است. آنانی که فارغ از غمِ همنوعانِ خویش، کالاهای ضروری مردم را احتکار میکنند تا از خونِ هموطنانِ خود و از اشکِ چشمِ کودکانِ یتیمشده این روزها و غمِ مردان و زنان و پدران و مادرانِ نگران و یا مصیبتدیده، خروارها ریال و دلارِ متعفن برای خود بیندوزند تا بلکه سیر شود اشتهایِ لئامتشان؛ هرچند، چشمِ سفیدِ اینان را تنها خاکِ سیاه گور تواند پُر کرد.
اما همه این تغییرها، چه خوب، چه بد، تحت تأثیر شرایط تازهای است که یک بیماری مسری به نام کرونا با خود به همراه آورده است. بسیاری از افرادی که امروز نفس میکشند، شاید تجربه زیست در شرایط شیوعِ اینطور گسترده یک بیماری واگیردار را نداشته باشند؛ چراکه طی سالیانِ گذشته، امراضِ همهگیر در این سطح وسیع به این سرزمین وارد نشده بود اما برخلاف ذهنها و خاطرها، صفحههای کاغذیِ کتابها بهخوبی به یاد دارند، روزهای پُرتلاطمی را که با شیوع وبا و یا طاعون در این سرزمین، مصیبتهای بسیاری رقم میخورد. مقصود از این گزارش نیز، بازخوانیِ اندکی از شرایطِ تهران (پایتختِ ایران) در روزگار قاجاری است، آنگاه که طوفانِ وبا بیرحمانه آن را درمینوردید؛ و شاید یکی از فایدههای بازخوانیهای اینچنینی، جلوگیری از تکرار برخی رفتارها و تصمیمهای نابهجای فردی و اجتماعی باشد.
وباهای پُرتکرار در تهرانِ عهد قاجاری
از بیماریهای واگیرداری که در روزگار قاجار در دفعههای متعدد در پایتخت شیوع مییافته، وبا بوده است. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، در کتابِ «مرآت البلدانِ» خویش گزارشی از چندین مورد وبایی که در تهرانِ عهد قاجار با فاصله چند سال به چند سال روی داده بوده، آورده است. آقامحمدخان زمانی که پس از مرگِ کریمخانِ زند از شیراز میگریزد و با مطیع کردنِ ایل قاجار، سودای سلطنت در سر میپروراند، میکوشد تهران را که تحتِ حاکمیتِ یکی از منصوبانِ زندیه، به نام غفورخانِ تهرانی بوده، به تصرف خویش درآورد. وی در نخستین حمله، از غفورخان شکست میخورد، اما در سال ۱۱۹۷ هجری که بار دیگر، قصد میکند تهران را تصرف کند، «وبا در تهران بروز کرده، غفورخان و جمعی کثیر درگذشتند؛ و چون این مرض از شهر به اردو سرایت کرد، حضرت آقامحمدشاه از هوای تهران متنفر و از خارج شهر کوچ کرده، چشمهعلی دامغان را محلِ خیامِ بااحتشام فرمودند. در آن سال وبا و طاعون خَلقی از ری و تهران را بکشت». [۱]
طبقِ گزارش محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، بیماری وبا بار دیگر در سال هزار و دویست و چهل و شش هجری و در عهد فتحعلیشاه در تهران رواج مییابد. در این وبا، برخی صاحبمنصبان نیز همچون میرزامحمدزکی مستوفی نوری و محمدحسن خان نسقچیباشی قاجار نیز جان میبازند. [۲]
پنج سال بعد هم وبا دوباره در عهد محمدشاه قاجار به تهران میآید. اعتمادالسلطنه آورده است که در این سال، یعنی سال ۱۲۵۱ هجری که میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی در باغ نگارستان به امر شاه خفه شد، «مرض وبا در دارالخلافه اشتداد یافت. حضرت پادشاهی به شمیرانات تشریف بردند و در کار وزارت و پیشکاری چندی تفکر و اندیشه فرموده، عاقبت رشته مهام مملکت را به تصرف حاجی میرزا آقاسی ایروانی... داده، به تشریف و منشور صدارتش اختصاص بخشیدند... و در این سال هشت هزار نفر از اهالی دارالخلافه تهران به مرض وبا درگذشتند.» [۳]
صاحب مرآت البلدان به وبای سال ۱۲۶۱ هجری که در عهد ناصری روی داده بوده است، نیز اشاره میکند؛ وبایی که به سبب شیوع آن، «موکب پادشاهی به لواسان رفت و از شهر و مضافات، کثیری تلف شدند» [۴] پس از این نیز وبا دوباره در سالهای ۱۲۶۹، ۱۲۷۲، ۱۲۷۸، ۱۲۸۴، ۱۲۸۵ و ۱۲۸۸ هجری به پایتخت هجوم میآورد و در این موارد، موکبِ سلطانی برای در امان ماندن به نواحی ییلاقیِ اطرافِ تهران، همچون دِه امامه در لواسان میرفته است. [۵]
البته این خروجِ از شهر برای در امان ماندنِ از بیماری، تنها مختص سلطانِ صاحبقران نبوده و همچنانکه در نمونههای پیشتر نیز آمده است، دیگر شاهان نیز اغلب در مواقعِ شیوع بیماریهای مُسری، چنین میکردهاند.
باد سام و سال سام
مرحوم استاد جعفر شهری در کتاب ارزشمند «طهران قدیم»، به بادهای شدید موسمی و غیرموسمی اشاره کرده است که از جانب شهریار به سوی تهران میوزیده. شدتِ وزش این بادها درحدّی بوده که گاه درختانِ قویریشه پایتخت را نیز ریشهکن میکرده است. اما این بادها به جز خسارتهای اینچنینی، مصیبتِ دیگری را هم در پی داشتند؛ مصیبتِ شیوعِ بیماریهای همهگیر چون وبا. این بادها در مسیرِ وزیدنِ خود به سوی تهران از روی زبالهدانها و پلیدیها و آلودگیهای اطراف شهر میگذشتند و وقتی به شهر میرسیدند، موجی از بیماری را برای اهل شهر سوغات میآوردند.
از جمله این بادهای زهرآگین، بادی بوده مشهور به «سام» [۶] که در عهد مظفرالدین شاه قاجار «آمده بود و موجب مرض وبا شده بود و شمار بسیاری از پایتختنشینان را به جهانِ دیگر فرستاده بود. [۷] طبق آنچه مرحوم شهری ثبت کرده است، سالی که بادِ سام وبا را با خود به شهر میآورد را سالِ «سام» میخواندهاند. «سالِ وبایی، یکی از سالهای هولناکی بود که... هر کس در معرض تعرض آن قرار میگرفت، دچار بیماری وبا میشده، در کمتر از دو ساعت با بالا و پایین (قی و اسهال) و عطش و قلبگرفتگی و کندی نبض و کبودشدن لبها و قطعِ بول و التهاب، تلف شده بود.
مرگ و میر این سال به جایی میرسد که نعشها را در کنار کوچه و بازار، چپ و راست، هیزموار بر روی هم دسته کرده، با گاری حمل میکنند و مردم با همه خیراندیشی و ثوابخواهی آنروز که از عقایدشان بوده و وظیفه هر فرد مکلّف میدانستند که باید تا هفت تن مسلمان را شسته، به خاک بسپرد، باز از کفن و دفنِ آنها عاجز میمانند؛ و سالی دیگر در زمان احمدشاه، که مردۀ یکی هفت قِران [۸] را بلدیه بابت کفن و دفنشان دوازده هزار تومان به کنتراتچیِ گورستان بدهکار میشود». [۹]
مردمانِ بیخیال و حرفگوشنکن
آنچه از لابهلای سطرهای برخی از وقایعنگاریهای عهد قاجاری برمیآید، این است که هنگام شیوعِ بیماریهای همهگیر، شمارِ چشمگیری از مردم، آنچنان که باید و شاید، شرایطِ بحرانی را درک نمیکردهاند و ذره ای در افزودن به مراقبتهای بهداشتی اهتمام جدّی نمیورزیدهاند. همین جدّی نگرفتنِ شیوعِ بیماری شاید خود یکی از دلایلِ بالابودنِ تعداد مرگ و میرِ ناشی از همهگیری بیماریهایی چون وبا و طاعون در روزگاران گذشته بوده باشد. البته امروز نیز با وجودِ اندوخته شدن به تجربههای بشر در زمینه نحوه مواجهه با بیماریهای همهگیر، باز میبینیم که شماری از افراد نمیتوانند یا نمیخواهند شرایطِ تازه را درک نمایند.
آرتور دو گوبینو، سیاستمدار، مورخ و نویسنده فرانسوی که مدتی هم سفیرِ فرانسه در تهران بوده است، مشاهدههای خود از وبایی را که در سال ۱۲۳۵ خورشیدی (۱۸۵۶ م.) در تهران همهگیر شده بوده است، ثبت کرده. بخشی از این واقعهنگاری تاریخی که در کتابِ «سرگذشت تهران» به نقل از «سه سال در ایران» دو گوبینو آمده، از این قرار است:
«در همان روزهای اول که بیماری بروز کرد، از طرف سفارت فرانسه برای جلوگیری از توسعه بیماری اقداماتی شد؛ مِنجمله ما به دربار تأکید کردیم که به وسایل مقتضی به مردم بفهماند که به هیچوجه آبِ خام (منظور آبِ نجوشیده است) ننوشند و همواره آب را پس از اینکه پانزده دقیقه جوشید، میل نمایند. ولی هیچکس به این حرف گوش نمیداد و مردم مثل همیشه آبهای جوی را مینوشیدند... . دیگر یادآوریهایی که ما میکردیم، این بود که مردم مطلقاً سبزیِ خام نخورند و از خوردن میوه تا آنجا که ممکن است، خودداری نمایند و در صورتی که میل به خوردن میوه دارند، آنها را با شکر بجوشانند، لیکن این حرفها در گوش کسی اثر نمیکرد.
بهزودی چند تن از اطرافیان ما نیز از بیماری وبا مردند. من هم که وضع را چنین دیدم، برای فرار از این مرض، تهران را ترک کردم؛ زیرا بیمناک بودم که تمام خانواده من فوت نمایند. لذا مصمم شدم که علاوه بر فرار از تهران، خانواده خود را از راه روسیه به فرانسه بفرستم. ما اواسط تابستان تهران را ترک کرده، به طرف تبریز رهسپار شدیم، ولی شیوع بیماری به قدری بود که تمام آبادیهای وسط راه را خالی از سکنه کرده بود. اصول قرنطینه که حتی در اعصار قدیمه هم معمول بوده، در این کشور معمول نیست و به همین جهت یک بیماری مسری به سرعتِ برق در تمام کشور منتشر میشود و فقط فرارسیدن فصل زمستان و یا اعجاز خدایی آن را قطع مینماید» [۱۰]
جویهایی که وبا را حمل میکردند
در اواخر عهد ناصری، بار دیگر در سال ۱۳۱۰ قمری وبا به تهران هجوم میآورد. بنا بر آنچه فووریه فرانسوی، طبیب ناصرالدین شاه، نگاشته است، در اواسط شوال این سال از مشهد مقدس به پایتخت خبر میرسیده که از مدتی قبل، وبا در افغانستان شیوع یافته و وارد ایران شده و به تربت جام رسیده است. چندی بعد این بیماری همه خراسان را درگیر میکند و حتی به گیلان میرسد. خبرها از نزدیکیِ وبا به پایتخت حکایت دارد. [۱۱] فووریه در خاطراتِ خود از روز هفدهم محرمِ سالِ مذکور، زمانی که همراه موکبِ سلطان در راهِ بازگشتِ به تهران در حوالی ساوه به سر میبرده، نوشته است که «امروز از طهران نامه ای رسید که تاریخ ۱۳ محرم را داشت، مشعر بر اینکه وبا از شش روز پیش در طهران ظاهر شده و سخت نیز هست؛ و اجازه خواسته بودند که فوراً بقیه زنان حرم را به صاحبقرانیه بفرستند». [۱۲]
به هر ترتیب موکبِ سلطان به تهرانِ وبازده میرسد و ناصرالدین شاه با ملاحظه وضع، تصمیم میگیرد از تهران، به روستای شهرستانک در ناحیه کوهستانی شمالِ توچال [۱۳] برود. شاه و همراهان به شهرستانک میروند اما وبا نیز با آنان همراه میشود و تعدادی از افراد را درگیر میکند. دکتر فووریه که در اینجا نیز همراهِ شاه بوده است، درباره اوضاعِ اردوی شاهی در شهرستانک آورده که «من شبهه ندارم که علت سرایت وبا به اندرون، غذاهایی بوده است که از آشپزخانه به آنجا برده بودند، زیراکه چند روز پیشتر از آن، یک نفر مبتلا به وبا در یکی از چادرهای آشپزخانه مرده بود. عقیده من این بود که اگر فوراً مرضای اولی را از دیگران جداکنند، سرایت مرض محدود خواهد شد و اگر در معالجه فوری مرضی [= مریضان] تعللی نشود، عدد اموات کمتر میشود، به همین شکل هم عمل کردیم، ولی کاملاً موفق نگردیدیم... . سعیم این شد که اردو را به هر نحو که باشد، در کمال نظافت نگاه دارم؛ مواد ضدعفونی به مقدار وافر همه جا بپاشم و مواظب باشم که لباس کسانی را که به وبا مردهاند، بسوزانند و چادرهایی را که در زیر آنها مردهاند، بردارند». [۱۴]
شاه و همراهان برای دوری از وبایِ همهگیرِ تهران، پنج ماه از پایتخت فاصله میگیرند و با رسیدنِ اخبارِ فروکشکردن وبا، پس از این مدتِ دوری، به تهران بازمیگردند. فووریه درباره علتِ شیوع وبا در سال یادشده نیز نکته جالبی را درج کرده که فارغ از صحتِ آن، از این دید که میتواند تصویری از شرایطِ آن روز را مجسم نماید، سودمند خواهد بود. این فرانسوی یادآور شده است که «تمام مطلعین میدانند که وسیله عمده سرایتِ مرض، جویهای آب است که در هر چند قدم به چند قدم، سر آنها را باز میگذارند و از محله ای به محله دیگر میرود و خانه به خانه را مشروب میسازد. شاهدِ این قضیه، آنکه در همین اواخر یکی از زوّاری که از مشهد آمده بود، مقداری از لباسهای یک نفر حاجی [؟] را که در آنجا یا در بین راه مرده بود، با خود همراه داشت و چون به طهران رسید، آنها را در آب روانی شست و طولی نکشید که وبا در خانههای مجاور و بعضی نقاط دورتر بروز کرد. همین طرز تقسیم آب، خود به تنهایی کافی است که مرض را از نقطه ای به نقطه مجاور منتقل سازد» [۱۵]
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه نیز در روزنامه خاطرات خویش درباره این وبای سال ۱۳۱۰، نکاتی را ثبت کرده که درخور تأمل است. وی که از موجِ وحشتِ ناشی از مرگ و میر روزافزون آن بلیه بسیار نگران بوده، به سبب اینکه نسبت به سلامتیِ اهل و خانواده خویش غصهدار بوده است، دلش راضی نمیشود که همراه شاه به شهرستانک برود؛ و در محلِ اقامت خویش، در حسنآباد تهران میماند. او آورده است که «همان روز ورود من به حسنآباد، مرده وبایی از امامزاده قاسم آوردند به سر قناتِ من که باغ را مشروب میکند، شسته بودند؛ معلوم است که بر من چه گذشت». [۱۶]
با این وصف که مردمِ آن روزگار، جنازه اشخاصِ درگذشته به علتِ وبا را آبِ قناتها و جویهایی میشستهاند که به خانهها و باغهای شهر وارد میشده، پُرواضح است که سرعتِ سرایتِ بیماری به افراد مختلف تا چه اندازه افسارگسیخته میتوانسته بوده باشد.
دزدان و متکدیانِ وبا
باوجود اینکه به هنگامِ شیوعِ بیماریهای خطرناک، طبیعی است که افراد مرگ را به خود نزدیکتر ببینند و بر اثرِ آن، کمتر از پیش در پی آزارِ دیگر بندگانِ خدا باشند اما متأسفانه بودهاند و هستند افرادی که از غم و اضطرار و وحشتِ مردم به نفع جیبِ خویش بهرهبرداری میکردهاند و از درد مردمانِ درمانده سکه طلا (بخوانید هیزم دوزخ) برای خویش میاندوختهاند.
اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خویش درباره شرایط جامعه در هنگامه وبای سال ۱۳۱۱ هجری در تهران، نوشته است «از کارهایی که امسال در طهران میشود و بیشتر مردم بیچاره را به وحشت میاندازد، این است که شخصِ ناخوش آورده در وسط کوچه میخوابانند و دو سه نفر درویش جمع میشوند و به سایرین میگویند این وبا گرفته است؛ پول دوا و غذا ندارد. مبلغی پول جمع میکنند. باز فردا همین مساله را تجدید میکنند. چنانچه یک نفر عمله نهاوندی یا طالقانی را از ششم تا چهاردهم [ماه] نزدیک خانه من دَمِ در کاروانسرای زغالی سراج الملک به همین صورت انداخته و اسباب تکدی فراهم آوردهاند.» [۱۷]
فووریه نیز در مشاهداتش به هنگامِ بازگشت به تهران، به نکته مهم دیگری اشاره کرده است که از طریقِ آن میتوان به بخشی از تبعاتی که ممکن بود، پس از مصیبتِ شیوعِ بیماریهای واگیر دامنِ اهلِ شهر را بگیرد، پی برد. وی نوشته است از آنجایی که به علت وبا «میرزاعیسی نایب الحکومه طهران مرده و دیگر کسی نبوده است که نظم شهر را حفظ کند، زندانها را بازنموده و محبوسین را آزاد ساخته بودند. یک دسته از همین دزدان به خانه من آمده و غیر از آنچه قابل حمل نبوده، همه چیز را بردهاند؛ حتی سعی کردهاند که قلابی را هم که محکم به سقف اطاق بزرگ کوبیده بودیم، از جا بکنند». [۱۸]
چند برابر شدن قیمت هندوانه و لیمو
از دیگر مسائلی که در روزگاران گذشته سبب افزایشِ شمارِ مردگان به علتِ بیماریهایی چون وبا و طاعون میشد، کمبودِ طبیبِ حاذق و نیز داروی مناسب بوده است. به قول مرحوم شهری، در مواقعی که وبا شیوع مییافت، «تنها علاجِ این مرض، دودکردن بخوراتِ خوشبو امثال عود و عنبر و مصطکی در خانهها و خوردنِ خنکیها مانند هندوانه و لیمو و آب لیموترش [بود] که البته آن نیز شامل حال دولتمندان میشد».[۱۹]
از دیگر کارهایی که مردم برای حفظ خویش در برابر وبا انجام میدادند، «دوری از بیمار وبایی و کنارهگیری از همبستری و اجتناب از خوردنیهای حار، مانند فلفل و دارچین و ادویه و گوشت و چربی و میوهجات نشسته و آب نجوشانده و احتراز از مستراح عمومی بود، که آن را هم قلیلی رعایت کرده... و دیگر، گرفتن و آویختن دعای وبا و خواندن نماز خوف و نبردنِ اسم و با مخصوصاً جلو اطفال و «موچ کشیدن» [۲۰] به جای آن بود؛ که بردن اسم وبا را هم باعث سرایت و دریافت مرض میدانستند». [«طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۱، ص ۱۶۱.]
در این شرایطِ بحرانی وقتی کمبودِ اجناس و افزایشِ تقاضای مردم، در کنار خدانشناسی و بیوجدانیِ عده ای سودجو قرار میگرفت، سبب میشد که قیمتِ همین اندک خوردنیهای مفید به حالِ و بازدگان نیز چندین برابر شود و کار به جایی رسد که تنها ثروتمندان توانِ خریدنِ آنها را داشته باشند. از اینروی در چنان ایامی، «هندوانۀ یک مَن سه چهار شاهی، به سه چهار تومان و آب لیموی یک من سه قران، به چارکی بیست تومان رسیده بود». [۲۱]
آنچه ملاحظه شد، گوشه ای از رویاروییِ ساکنانِ قدیم تهران با بیماریهای همهگیر بود که میتواند درسی و تجربه ای برای ما باشد. انشاءالله به لطف و عنایت حضرت باریتعالی، این بیماری منحوسِ کرونا نیز از ایران عزیز و دیگر کشورهای جهان ریشهکن شود.
ارجاعها:
۱. «مرآت البدان»؛ محمدحسن خان اعتمادالسلطنه؛ تصحیح عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث؛ تهران: دانشگاه تهران؛ ۱۳۶۷؛ ج۱، ص ۸۴۶ و ۸۴۷.
۲. همان. ص ۸۹۴.
۳. همان. ص ۹۱۵ و ۹۱۶ و ۹۱۷.
۴. همان. ص ۹۳۹.
۵. همان. ج۲ و ۳، ص ۱۱۵۹ و ۱۲۳۹ و ۱۳۸۶ و ۱۵۶۱ و ۱۵۷۹ و ۱۶۵۵.
۶. مشتق از سم (زهر)؛ بنابراین، بادِ سام یعنی بادِ زهردار، باد مریض. (رک: «طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۱، پاورقی ص ۱۵۹).
۷. «طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۱، ص ۱۵۹.
۸. قران: عنوانِ واحد پول ایران در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی که برابر با یک ریال کنونی بوده است (رک: لغتنامه دهخدا. «قران»).
۹. «طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۱، ص ۱۶۰.
۱۰. «سرگذشت تهران؛ حسین شهیدی؛ تهران: راه مانا؛ ۱۳۸۳؛ ص ۳۷۱ و ۳۷۲.
۱۱. رک: «سه سال در دربار ایران»؛ ژوآنس فووریه؛ ترجمه عباس اقبال آشتیانی؛ تهران: علم؛ ۱۳۸۵؛ ص ۲۴۹ و ۲۷۲.
۱۲. همان. ص ۲۸۴.
۱۳. این روستا در آستارا از توابع کرج واقع شده است.
۱۴. همان. ص ۲۸۷ و ۲۸۸.
۱۵. همان. ص ۲۸۹.
۱۶. «روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه»؛ محمدحسن خان اعتمادالسلطنه؛ به اهتمام ایرج افشار؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۵۰؛ ص ۸۲۹.
۱۷. همان. ص ۹۱۰.
۱۸. «سه سال در دربار ایران»؛ ژوآنس فووریه؛ ترجمه عباس اقبال آشتیانی؛ تهران: علم؛ ۱۳۸۵؛ ص ۲۹۰.
۱۹. «طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۱، ص ۱۶۰.
۲۰. «نشانهیی بود در این مورد میان مردم که به جای گفتنِ «وبا»، از میان دو لب با فشردن و مکیدنِ آنها صدا درمیآوردند (موچ میکشیدند)» («طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۱، پاورقی ص ۱۶۱). در میان تهرانیان قدیم چنین رفتاری به هنگام اسفند دودکردن نیز مرسوم بوده است، که مشتی از اسفند را روی شانههای فرد میگرفتند و موچ میکشیدند.
۲۱. «طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۱، ص ۱۶۰.