آنقدر گفتیم و شنیدیم و تکرار کردیم و غره در جوانیمان شدیم که نه این همه جوانی را که بر اثر بی احتیاطی جان دادند را دیدیم ونه صدای شکستن قلب پدربزرگ و مادربزرگ ها را از پشت نفس های آسوده از پایین بودن احتمال مرگ خودمان و بالا بودن احتمال مرگ سالمندان شنیدیم.
با این حال اما ویروس کرونا تمام آنچه چینی ها حساب کرده بودند را تغییر داد و در ایران قربانیانش را از همه سنین انتخاب کرد و البته ثابت کرد مبارزه پدربزرگ و مادربزرگها با ویروس کرونا جدی تر و واقعی تر از همه جوانانی است که در فضای مجازی هشتگ در خانه بمانیم می زنند و در کوه و دشت در حال نوشیدن چای آتشی و خوردن کباب هستند.
کرونا چهره دوگانه جوانهایی را نشان داد که در خیابان ویراژ می دهند و کورس می گذارند و همزمان هم در گوشی خود مطالبی را که از مردم می خواهند برای کارهای غیر ضرور بیرون نروند لایک می کنند.
کرونا نشان داد بسیاری از ما مردمان احساساتی هستیم که وقتی در جو قرار می گیریم فقط حرف می زنیم و به دیگران می گوییم چه کنند و چه نکنند اما خودمان برای انجام همان ممنوعه ها بیقراریم.
اما در عوض سالمندان ما چه کردند؟ آنها در خانه ماندند وچشم بر روی همه دلتنگی هایشان بستند و برای سلامتی بچه ها دست به دعا شدند.
من آفتاب لب بومم
حاجیه خانم جان یکی از کهنسالانی است که ده ها نوه ،نتیجه و ندیده دارد و در روستا زندگی می کند. او می گوید قبل از این بیماری اگر یک هفته بچه هایم به دیدنم نمی آمدند قلبم می شکست و گلایه می کردم اما این روزها از بچه ها و نوه ها خواسته ام که به خانه ام نیایند.
مادربزرگ شنیده هایش که همه تلویزیونی هستند را تکرار می کند و اینکه کرونا مسن تر ها را درگیر می کند و راحت تر از پای در می آورد پس می گوید «من آفتاب لب بوم هستم نمی خواهم بچه ها بیایند اینجا و بیمار شوند و نمی خواهم بیمار شوم و زحمتی برای فرزندانم ایجاد کنم.»
حاجیه خانم جان ذهنش به گذشته ها می رود از سالهای شیوع سرخک و آبله آن هم در روستای دورافتاده اش که دکتر و درمانی نبوده و آبله داغ پسر ۶ ساله اش را روی دلش گذاشت.
او می گوید خیلی از بچه های آبادی می مردند و همه داغدار بودند. ما زنان از صبح تا شب شیون می کردیم و برای نجات جان بچه ها هر کاری از دستمان بر می آمد امتحان می کردیم. نه من و نه هیچ کدام از اهالی روستا سواد نداشتند.
حاج خانم جان دقیقا به یاد نمی آورد خودش خواب دیده یا کسی راهنماییش کرده اما خوب به یاد دارد که روی دست بچه هایش زخمی ایجاد کرده و از تاول های آبله توی آن کوبیده است و بچه ها تب و لرز کرده اند و بعد از چند روز علائمشان از بین رفته و شفا یافته اند.
او می گوید: ما آن روزها را که مثل کابوس بودند پشت سر گذاشته ایم. سالهای سرخک، قحطی، آبله و حالا خداراشکر همه چیز هست. دکترها زیاد شده اند.همه مردم با سواد هستند و تلویزیون و رادیوهم از صبح تا شب می گویند تنها راه مبارزه با این بیماری ماندن در خانه است پس چرا نباید بمانیم.
داغ بچه ام فراموش نمی شود
کربلایی احترام هم یکی دیگر از کهنسالانی است که نوه و نتیجه دارد و دریکی از شهرهای استان زندگی می کند. می گوید تلفنی روزانه به بچه هایم زنگ می زنم و التماسشان می کنم که بیرون نروند تا به امید خدا این بیماری هم بگذرد.
او هم در سالهای شیوع سرخک پسر خردسالش را از دست داده و می گوید من ۸ بچه بزرگ کرده ام اما هیچ وقت داغ آن بچه دو ساله ای که از دست داده ام سرد نمی شود و هر وقت یادش می افتم دلم می گیرد.
مادربزرگ می گوید من خواهر ندارم چون همه خواهرانم را وقتی نوجوان بوده اند در سالهای شیوع بیماریها از دست داده ام و مادر خدا بیامرزم همیشه عزادارشان بود.
کربلایی احترام هم می گوید جوانها نمی دانند اگر عزیزی بر اثر بی مبالاتی از دست برود چه احساس گناهی به سراغشان می آید. من دیده ام که می گویم.
نباید سر و کارمان به مطب ها بیفتد
و در آخر سراغ کهنسالی می رویم که نه تنها در مقابل ویروس کرونا که در مقابل هر ویروسی که شیوع پیدا می کند هم خود را محافظت می کند و هم دیگران را به رعایت اصول بهداشتی دعوت می کند.
او می گوید خداراشکر این سالها دکتر زیاد است اما باید تا می توانیم خودمان را محافظت کنیم که سر و کارمان به مطب دکترها نیفتد.
این مادربزرگ با خوشحالی می گوید چند سالی است که سرما نخورده ام چون همه می دانند من چه حساسیتی دارم وحتی نوه های کوچکم وقتی سرما خورده اند به خانه ام نمی آیند و زمستان که می شود به خانه هر کس می روم از قبل می پرسم که سرما خوردگی نداشته باشند.
مشهدی بگم جان از جوانان گلایه می کند که چرا در خانه نمی نشینند هم سلامت خودشان و هم خانواده هایشان را به خطر می اندازند.
او می گوید یک ضرب المثل قدیمی می گوید «شتر با یک گلوله پنبه مرد» حالا این جوانها در فکر می کنند خیلی بدنهای قوی دارند اما نمی دانند ما که توانستیم از آن سالهای شیوع بیماریها عبور کنیم با ماست ، دوغ ، گوشت شکال ، نان تیری و بلوط بزرگ شده ایم بنیه ما با این نسلها فرق دارد. اینها نسلی هستند که با شیرهای پاستوریزه و مرغهای هورمونی بزرگ شده اند و یک سرما خوردگی کوچک چند هفته آنها را خانه نشین می کند.
او بر این باور است این بیماری بالاخره می گذرد اما هزاران بیماری دیگر در آینده پیدا می شود که از این بیماری خطرناکتر هستند و به همین دلیل از جوانان می خواهد در برابر هر بیماری خود را محافظت کنند تا حسرت کارهای انجام نداده روی دلشان نماند.
با اینکه ویروس کرونا ویروسی ناشناخته است ونحوه شیوعش برای آنها که در نیم قرن اخیر زیسته اند تازگی دارد اما مادربزرگ های می گویند در زمان شیوع همه بیماری ها تنها راه مبارزه و پیشگیری همین توصیه هایی بوده که امروز پزشکان می کنند. شستن دست ها با آب چشمه های تمیز ، ماندن در بهون ها(سیاه چادرها) و دوری از آدمهای مبتلا به بیماری ، توصیه هایی است که آنها در آن سالهای محرومیت به تجربه دریافته بودند. توصیه هایی که در روزگاری آبهای بهداشتی لوله کشی ،اینترنت و دورکاری انجام آنها چندان دشوار نیست .
مادربزرگ های این گزارش سال شیوع بیماری ها را دقیقا نمی دانند اما حسن غفاری عکاس برجسته کشور در شرح یکی از عکس های خود نوشته است تا نیم قرن پیش ساکنان (لرهای) کهگیلویه و بویراحمد بر اساس پیش آمدهای مهم اجتماعی سالهای زندگی را نامگذاری می کردند.
و شیوع امراض نیز جز این پیش آمدهای مهم و تاثیر گذار بود. یک قرن پیش مرضی به جان مردم افتاد که گهگاه جماعتی دار فانی را وداع می گفتند. چشمه ها و رودها به طور مرتب پذیرای شستشوی جسد افراد ایل بود و آن سال را «سال مرضی» نام نهادند.
بعد از آن دردی به جان اسب ها افتاد و گله های اسب در مراتع سرسبز و دشت های پر آب و علف ناگهان در حال چرا و یا به تاخت و گاه پس از شیهه ای نقش زمین می شدند و آن سال را «سال مرض اسبی» نام نهادند.
و تاریخ این سرزمین پر از ادبیات شفاهی نام هایی همچون سالهای« گری»(کچلی)،« گامیرون»(مرگ گاوها)و« آدم میرون»(مرگ آدم ها) است.سال هایی که مرض آمد
و مردم این دیار با دستان خالی و با کمک طبیعت بر بیماری ها پیروز شدند و به الگوهایی گرانبها برای اکنون ما تبدیل شده اند.
پس از سالیان فروان جمعیت سرزمین اریوبرزن چند برابر آن دورانها شده و حال که ویروس کرونا به جان مردمان سرزمینمان افتاده است امارها از ابتلای ۳۲نفر از همشهریان به این بیماری حکایت می کند.
اکنون این سرزمین بار دیگر با بیماری و مرضی دیگر که نام کرونا بر او نهاده اند دست و پنجه نرم می کند و هنوز معلوم نیست که تا چند ماه دیگر گرفتار این مرض خواهد بود.
انچه بیشتر از هرچیز این روزها اهمیت دارد عمل کردن به توصیه های این پیرزنان مو سپید کرده دامنه های زاگرس است که همچون متخصصان حوزه بهداشت و درمان همه را به ماندن در خانه دعوت می کنند تا این بیماری از دیار و کشورمان رخت بربندد.
اکنون باید دستان پینه بسته زنان کهنسال دیارمان را بوسید و صبوری و ماندن در خانه را از آنان یاد گرفت.