نوروز نوزایی طبیعت، پایان زمستان مرگ و آغاز بهار زندگی است. نوروز فقط یک آیین با مراسم گوناگونی برای گرفتن جشن بهار، فصل گرما، باران و زیبایی نیست بلکه برگرفته از اندیشهای هستی شناختی و انسان شناختی است که پدران و مادران ما را از دیگران متمایز میکرد. نگرشی که بر اساس آن جهان مراتب گوناگون اما با یک پیکره واحد و پیوسته است. در این نگرش پیکره ای (ارگانیک) تمام جهان پدیده ای یکپارچه و تودرتو بوده و همه اجزای آن با هم مرتبط هستند. بنابراین دگرگونی در هر جزئی می تواند موجب دگرگونی در کل هستی گردد. آسیب به یکی آسیب به همه و تقویت یکی تقویت کل است. نوروز پیش از اینکه یک آیین یا مراسم و جشن حتی روایتی اسطوره ای باشد یک باور و اندیشه است، اندیشه نوروزی یعنی اندیشه ارگانیکی به هستی و در برابر اندیشه مکانیکی و ناپیکره ای قرار می گیرد. در اینجا به طور مختصر به این نگرش متضاد همچنین نتایج آنها بر زندگی امروزی انسان کرونازده پرداخته می شود.
اندیشه نوروزی
در روایت های اسطوره ای آمده است که نوروز خود یادآور روز پایان آفرینش و آغاز هستی است و طبیعت، این روز نخستین را در روز اول بهار تکرار می کند. انسان ایرانی نیز به یاد آفرینش نخستین و یادآوری آن در آینه بهار طبیعت، آیین هایی را برای زنده نگه داشتن این دو انجام می دهد و با آن آیین ها می کوشد تا این لحظات ازلی را زندگی و بازسازی کند. بازآفرینی این روایت و محاکات آن موجب انتقال نیرویش می شود. نوروز روایتی تودرتو از هستی شناختی تا طبیعت شناختی و از جامعه شناختی تا روانشناختی را در بر می گیرد. بدین سان از اورمزد (جهان مینوی) به اسپندارمذ (جهان گیتی) و سپس به فره پاشاهی (جهان اجتماعی) و دست آخر به فروهر (جهان فردی) می رسد. تصویرپردازی از جهان به عنوان انسان کبیر و از انسان به عنوان جهان کوچک یا خرد و این قبیل نظرات متناظر محصول همین بینش است. روایت جهان از نظر ایرانی ها روایتی تودرتو، پوسته ای، پیوسته و یکتارچه است. این اهریمن است که به عنوان ضدقهرمان می کوشد تا این روابط پیوسته را مختل و به جای نظم، آشوب ایجاد نماید.
در نوروز، جهان دوباره وحدت نخستین و بی مرز خود را پیدا می کند و ارواح مردگان یعنی فروهرها یا فروشی ها به زمین رفت و آمد می نمایند. به دلیل همین فروهرهاست که نخستین ماه سال فروردین نامگذاری می شود. آنها به خانه زندگان می روند و زندگان به خانه آنها یعنی قبرستانها محل این دید و بازدید بین دو جهان می شود تا هیچکدام دیگری را فراموش نکند. برای هم برکت به ارمغان می آورند. درهای آسمان بر روی زمینی ها و درهای زمین بر روی آسمانی ها گشوده می شود. رسم بر این بوده که در این شب ها آتش بر سر خانه ها روشن نگاه می داشتند تا نشانه ای از پذیرش و پذیرایی باشد. جشن مردگان که نزد همه اقوام و فرهنگ های باستانی، روایت ها و نمایشنامه های آنها دیده می شود نزد ایرانیها بخشی از روایت و آیین نوروز است.
یکی از همین روزهای نخستین بود که جم بر دیوها غلبه کرد و بر تخت زرین نشست و به آسمان عروج نمود، با خورشید یا شید همراه شد، گفته اند مردم در آن هنگام دو خورشید در آسمان می دیدند و جم جمشید نام گرفت. سیاوش که نماد سبزی و آب است بدست افراسیاب که نماد خشکسالی و استبداد است ناجوانمردانه کشته می شود. سیاوش اسطوره کشت بود و افراسیاب کشتار. اما این اسطوره گیاهی که از خونش پرسیاوشان رویید و هم دشت بی علف پادشاه عقیم را دگرگون کرد و هم زمینه های رهایی را فراهم آورد. گویا رهایی نیاز به قربانی بزرگی چون او داشت. آیینهای سوگواری و موی افشانیهای زنان برای او قیامتی بپا می کند تا فرزند بلند قامتش کیخسرو به همراه همه پهلوانان سرافراشته ایرانی بر سرما و خشکسالی بتازند و بهاری انسانی را با کشتن افراسیاب به ارمغان بیاورند. هر سال در این روزهای نوروزی بود که جهان غیب اسرارش را هویدا می کند تا کیخسرو بتواند در جام اسطوره ای نادیده ها را ببیند و بیژن که نماد همه چاه ماندگان است بیابد و رهایی بخشد.
در نوروز است که مردم ایران سبزه های غلات را که در ظروف به معنای جهان خرد کاشته اند ارزیابی می کنند تا ببینند سرنوشت سال آنها چه بوده و چه چیزی را بهترست بکارند. آنها با طبیعت گفتگو داشتند و حرف همدیگر را نیک می دانستند. به هم احترام می گذاشتند مانند دو موجود زنده. ایرانی حق نداشت نه خاک را، نه آب را و نه آتش و هوا را که مظاهر گوناگون طبیعت بودند آلوده کند. که آلوده کردن گناهی بزرگ محسوب می شد.
در طول تاریخ انسان ایرانی امانتداری کرد چنانچه با همه ناملایمات و تهاجم های بسیار و کشتارهای بی رحمانه نوروز را حراست و آنرا به نماد فرهنگی تبدیل کرد. در مقابل نوروز نیز از او و هویت او پاسداری نمود که این جشنها نگذاشتند تا ایران کشوری مانند مصر یا عراق شود که دیگر خبری از میراث غنی میان رودان یا مصریان و یا فینیقی ها باقی نماند. نوروزیان کوشیدند تا به هر شکل که شده این میراث را زنده نگه دارند تا جاییکه امروزه به بزرگترین میراث معنوی جهان به ثبت یونسکو رسیده شده است و هر سال کشورهای بیشتری خواهان پیوستن به آن می شوند. این استقبال بی دلیل نیست که انسان معاصر بیش از هر دوره دیگر به اندیشه نوروزی نیازمند است.
انسان غربی و طبیعت
برعکس از همان اول اروپاییها نسبت دیگری با طبیعت و با هستی اتخاد کردند؛ نگرش متفاوت و منش متفاوت دستاوردهای متفاوتی را به دنبال داشت. آن چیزی که به عنوان نگرش غربی معرفی می شود به این معنا نیست که همه اندیشمندان همین نگاه را داشتند یا همه به یک درجه به این نگرش مکانیکی یا دوگانه ای خیر و شر اعتقاد داشته باشند اما آنها نظراتی در خصوص طبیعت و انسان ارائه داده اند که در تفکرات شرقی یا نیست یا وجه تسلطی پیدا نکرده است. سخن از نگرشهایی است که وضعیت امروز ما نتیجه آنهاست. در این خصوص می توان گفت که فرهنگ غربی از طبیعت سه بار فاصله گرفته است:
نخست در یونان قدیم بود. گرچه برخی از حکما و بیشتر شاعران انسان و طبیعت را آینه یکدیگر قلمداد می کردند و بر این باور بودند که طبیعت خاستگاه انسان، مستحق ستایش و رفتار احترام آمیز است. اما اغلب متفکران دست به دوگانه سازی فرهنگ و طبیعت زدند و انسان یونانی خود را نماینده فرهنگ و در تقابل با طبیعت و برتر از دیگران می دید که نماینده طبیعت به شمار می آمدند. این اندیشه تصویرپردازی های زیادی به دنبال داشت که بر اساس آن طبیعت نسبت به فرهنگ پدیده ای ناکامل، غیرقابل پیش بینی و گاه وحشتناک به نظر آمد. در اسطوره شناسی یونانی اورانوس همه فرزندان گایا یعنی مادر-زمین را از بین می برد ولی بلاخره کرنوس با تدبیر گایا پنهان و بزرگ شد و اورانوس را از قدرت خلع کرد. در اسطوره شناسی بابلی که یهودیان بسیار از آن متاثرند وضعیت بدتر هم می شود زیرا مردوک، تیامت را از بین برده و پیکر وی را در اقصا نقاط هستی می پراکند تا با مرگ تیامت آفرینشی نو رقم بزند. در فلسفه هم دست کم یکی از مهمترین گرایش ها یعنی فلسفه افلاطونی این عالم را سایه عالم مثل می دانست و برای آن ارزش چندانی قائل نبود.
در مرحله دوم دین مسیحیت بود که دوگانه تازه ای یعنی جهان قدسی و جهان مادی را ساخت. جهان طبیعت را در مقابل جهان بهشتی قرار داد و به تحقیر آن و هر آن چیزی که به آن تعلق داشت پرداخت. تفسیر بدی از خدا محوری نمود که دست آخر به کلیسا محوری رسید و طبیعت پست ترین درجه وجود به شمار آمد که جز حقارت نصیبی نمی برد. این ناچیزی و تحقیر مجوزی بود تا هر طوری با آن رفتار شود یا از آن تصویرپردازی گردد. محل هبوط و تبعیدگاه اجباری بیش از این ارزش نداشت. به همین دلیل کناره گیری از طبیعت در معنای طبیعت مادی در جلوه های گوناگون آن مانند جنسیت از آموزهای مسیحیت به خصوص برای پدران و خواهران روحانی تلقی گردید. زندگی رهبانی و اقامت در دیرها توصیه می گردید.
بار سوم پس از رنسانس بود که به مراتب نگرش ویرانگر کننده ای بود. زیرا اگر اندیشه مسیحی دوری را تجویز می کرد، اندیشه اومانیستی مداخله و بهره وری از طبیعت را پیشه خویش ساخت. انسان مدرن با تکیه بر خرد تهی شده از باورهای معنوی (راسیونالیسم) و دانشهای نو و تخصصی شده (سیانتیسم) با گذار از جامعه دین محور در غیاب خدا خود را کانون هستی فرض نموده و بر این باور بود که همه طبیعت -و البته همه انسانهای غیر اروپایی- نسبت به وی از مرتبه نازلی برخوردارند. این فاصله گذاری به آنها این مجوز را می دهد تا هر گونه که می توانند از آنها بهره ببرند.
به دنبال آن نظریه های روابط ارگانیکی هستی به نظریه مکانیکی تبدیل گردید. نگرش مکانیکی که به پارادایم این دوره تبدیل می شود به آنها این اجازه را می داد تا جهان را با انسانها تمرکزگرایی کنند و انسانها را با انسان اروپایی. روابط میان عناصر سیاره زمین را به روابط عمودی تبدیل نماید که در راس آن برگزیده های همین انسان غربی قرار می گیرند. بدین شکل عصر تازه ای آغاز می شود که یکی از جلوه های آن استعمار است. استعماری که به خود حق می دهد به نام عمران کردن تمام منابع انسانی، فرهنگی و طبیعی مناطق دیگر را در طول چند قرن ببلعد درست همانند کرونوس بلعنده که یکی از اسطوره های مهم یونانی است. انسان شرقی خوابزده و استبداد زده تا به خود بیاید مصیب بزرگی را به نام استعمار تجربه می کند که تا امروز نیز به شکلهای گوناگون ادامه دارد. سرمایه داری برای بهره بیشتر به هیچ جای طبیعت رحم نمی کند و جنگلهای بیشماری نابود می شوند، صید انبوهی با فن آوریهای در دریاها شروع می گردد، زمینهای زیادی به زیر کشت می روند و موجب فرسایش می گردد. نگاه مکانیکی این انسان که امکان فهم کلیت آسیب را ندارد سبب میشود تا حد امکان طبیعت خود را حفاظت و دیگر مناطق را در رقابتی سخت و بی رحمانه تا حد امکان استخراج نماید. او برای سودجویی بیشتر دست به دستکاری طبیعت زد و به بهانه اصلاح ژنتیک هزاران خطر تازه آفرید و حتی به انسان نیز رحم نکرد و به دستکاری او هم دست و هیولاهایی را ساخت که نمونه ای از آن را ذهن خیال پردازانه نویسندگان در رمان فرانکشتاین با زیر عنوان معنادار «پرومته مدرن» به نمایش می گذارند. خلاصه اینکه اکوسیستم سیاره بهم می خورد و حال سیاره بد می شود.
قرن بیستم آغاز بازگشت؟
قرن بیستم بود که انسان غربی متوجه خطرات این اندیشه گردید. هنگامیکه هوا و آبهای بسیاری آلوده و فرسایش خاکها مانند آب شدن یخها سرعت گرفت و لایه های ازون پاره شد. او متوجه وضعیت نامساعد شرایط زیست محیطی شد. ناامنی زیست محیطی هر سال بیشتر می شود. کمبود فزاینده عناصر حیاتی مانند آب سالم آشامیدنی، زمین مناسب کشاورزی همچنین دستکاری های ژنتیکی محصولات دامی و کشاورزی نگرانی های زیادی ایجاد کرده است. همه اینجا به غیر از استفاده زیاد از سوخت های فسیلی، استخراج بی رویه منابع طبیعی و فرسایش جنگل ها و بسیاری دیگر است. شکار بی رویه در جنگل ها، کوه ها، دشت ها و دریاها تنوع زیستی را بشدت کاهش داده است.
جنگ جهانی اول و دوم، بمباران اتمی بر سر هیروشیما و ناکازاکی، انفجار چرنوبیل و حادثه فوکوشیما، استفاده از سلاح های شیمیایی در جنگ ها مانند حلبچه، سونامی شرق آسیا، طوفانهای غرب آمریکا و گردبادهایی مانند کاترینا، باران های خشکسالی و سیل آسا در خاورمیانه، تشدید رانشهای زمین، ظهور گروههای ترویستی چون القاعده، داعش، نبردهایی خانمان سوز در سوریه، لیبی، یمن، اکراین، ... و بسیاری دیگر نشان می دهد حال جهان و حال انسان خوب نیست. به طور کلی خطرات متنوعتر، محتومتر، فشرده تر و بحرانهای زیست محیطی تهدید کننده تر از هر زمانی شده اند.
بیم آن می رود تا نبرد زیست محیطی زودتر از آنچیزی که حدس زده می شد آغاز گردد. امروزه برای مثال اطراف ایران رقابت ها برای آب هر لحظه شدیدتر می شود و خرده درگیریهایی به دلیل ساختن این سد یا آن دریاچه شروع شده است. ذخایر غذایی کم می شوند برای مثال اگر به همین منوال پیش برود ماهی تن قرمز با صید بی رویه به زودی تمام می شود. مسئله مهم اینست هنوز ما دقیقا نمی دانیم چه مقدار به محیط زیست آسیب وارد کرده ایم. جهان نیازمند یک آمایش زیست محیطی است تا صدمات را محاسبه و برای جلوگیری از آن برنامه های متناسب ارائه شود. این وضعیت همه دانشمندان را نگران کرده است و به همراه هنرمندان و شاعران آژیر خطر را کشیده اند.
در واقع، مدتهاست که دانشمندان رشته های گوناگون هشدار می دهند که وضعیت زمین و انسان خوب نیست و رو به بدتر شدن می رود. آنها با نظریه ها و فرضیه های گوناگون کوشیدند تا وضعیت را تشریح نمایند. جنبشهای متعددی در حوزه محیط زیست شکل گرفت تا خطرات را گوشزد کنند. فیلسوفانی مانند ژیل دلوز (Gilles Deleuze) شاخه دوستدار محیط زیست (Ecosophie) را طرح کردند به دنبال آنها اغلب رشته به مسائل زیست محیطی روی آوردند و شاخه ای بینارشته را با این حوزه شکل دادند. شاخه هایی مانند ادبیات زیست محیطی (ecopoetique)، نقد زیست محیطی (ecocritique)، نشانه شناسی زیست محیطی (ecosemiotique)، زبانشناسی زیست محیطی (ecolinguistique) و معماری زیست محیطی (ecoarchutecture)، شکل گرفتند و اکولوژی به پارادایم دوره معاصر تبدیل گردید.
در واقع، کمتر پدیده ای به اندازه کرونا می توانست کاری کند تا این نظریه ها جدی گرفته شوند. هشدار شاعران و دانشمندان که اغلب توسط سیاستمداران، تجار و بسیاری از مردم مورد بی توجهی قرار می گرفتند با شیوع ویروس کرونا آنها را نیز مجبور کرد تا توجه نمایند. خوشبختانه شرایط برای محیط زیست سالاری (Ecocratie) تا حدی آماده شده است. همچنین موضوع بحث زیست محیط آرمانی (Ecotupia) نیز می تواند طرح گردد. انسان معاصر یا دستکم روشنفکران آن متوحه شده اند نه فقط آرمانشهر آینده نمی تواند به محیط زیست بی توجهی نمایند بلکه سرشت آرمانشهری بستگی به سرنوشت زیست محیطی دارد. در این میان خوبست به چند فرضیه در این خصوص اشاره شود.
فرضیه های تبیینی
در مقابل وضعیت پیش آمده نظرات و مقاومتهایی نیز صورت می گیرد و گاهی موجب می شود تا برخی از دولت ها تصمیماتی را اتخاد نمایند. اما در حوزه نظریات چندین نظریه بیش از دیگر نظریه ها معروف شده اند و با وضعیت کرونایی این روزها نیز منطبق هستند:
فرضیه گایا: جیمز لاولاک در سال ۱۹۶۵ نظریه گایا را مطرح کرد. در این فرضه کل سیاره زمین مانند پیکره ای جاندار مانند درخت فرض شده است که تمام اجزای آن مانند اعضای یک پیکره با هم ارتباطی زیستی و تنگاتنگ دارند. زمین یا گایا به عنوان یک ابرارگانیسم معرفی می شود که تخریب یک قسمت می تواند به همه پیکره ضربه وارد نماید. سپس وی با همکاری یک زیست شناس این نظریه را کامل کردند. نظریه گایا که از روایت اسطوره شناسانه آن بهره برده بر این عقیده است که همه کره زمین با هر آنچیزی که در آن وجود دارد در چرخه زندگی دخیل هستند و بخشی از این ابرزنده محسوب می شوند. بنابراین فرضیه های پیشین که معتقد بودند کره زمین به دو عنصر حیاتی و غیرحیاتی تقسیم می شود و بخش حیاتدار خود را با شرایط گوناگون سیاره بی جان منطبق می کنند را رد می نماید. نظریه یاد شده در حوزه هواشناسی و سپهرشناسی نیز گسترش یافت در سالهای هشتاد تعدادی از محققان در این زمینه نسبت به لایه ازون، گرایش زمین و دگرونیهایی که در آب و هوا رخ می دهند اظهار نگرانی نمودند و آنها نیز بر همین نظریه گایا نتاکید ورزیدند. به مرور این نظریه وارد حوزه ها و رشته های دیگر نیز گردید.
فرضیه اثر پروانه: این فرضیه بر این عقیده است که بال زدن پروانه در شرایطی می تواند منجر به آشوب در تمام سیاره گردد. یعنی در جایی خاص اگر اتفاقی بسیار کوچک بیافتد می تواند زمینه های اتفاقاتی بسیار بزرگ را فراهم آورد. این فرضیه بر اساس نظریه نظامهای آشوبناک بنا می شد. در این نظامها که به وضعیتهای غیرخطی می پردازد تغییری کوچک در وضعیت اولیه می توان منجر به دگرگونیهای بسیار بزرگ در احل بعدی شود. ادوارد لورنتس در مقاله در سال ۱۹۷۲ برای نخستین بار این موضوع را به عنوان یک پرسش مطرح می کند و می گوید: «آیا بال زدن پروانه ای در برزیل می تواند علت شکل گیری تندبادی در تگزاس گردد؟» وی بر روی مدلهای ریاضی هواشناسی و پیش بینی های هواشناسی فعالیت داشت که به این فرضیه علاقمند شد. البته این ایده اول بار مانند بسیاری از ایده ها توسط ذهن خلاق یک نویسنده داستانهای کوتاه علمی-تخیلی یعنی ری بردبری در اثر به نام آوای تندر مطرح گردید. بی تردید بال پروانه وجه استعاری دارد و لورنتس می خواست بگوید بی تاثیرترین جیز ممکن امکان دارد موجب تحولی بزرگ گردد اگر شرایط آماده باشد. همین ویروس کرونا به احتمال زیاد از یک حادثه به ظاهر بسیار کوچ شروع شده است یعنی از اقدام یک نفر در یوهان چین اما جهان را تکان داد و هزاران نفر را به کشتن و میلیون بلکه میلیارها انسان را متضرر نمود... همه آن یک نفر در آن لحظه به خاطر آن اقدام در آنجا انجام گردید.
دهکده کوچک و خطرات آن: بنابراین باید حرف افرادی مانند مک لوهان را جدی گرفت که جهان به دهکده ای تبدیل شده است که همه اعضای آن بیش از اندازه به هم پیوسته و وابسته اند. اگر هر اتفاقی نزد یکی از اعضای این دهکده پیش آید همه گرفتار آن می شوند. یعنی به همان اندازه که فرصتها میان آنها تقسیم می شود تهدیدات نیز میان آنها با همان رشد توزیع می گردد. در این مدت که تکنولوژی رشد کرده و روابط میان انسانها فشرده تر و سریعتر گردیده است شرایط مناسبی هم برای انتقال ویروسهایی مانند کرونا بوجود آمده است. عدم تناسب میان اخلاق و تکنولوژی مخاطرات را هر لحظه بیشتر می کند. چنانچه ملاحظه می شود این کوچ شدن جهان موجب آسیب پذیری بسیار زیاد آن نیز شده است.
فرضیه انتروپوسن (Anthropocene): طرحی است که از سوی پل-ژوزف کروتزن هواشناس، شیمی دان اتمسفر هلندی ارائه می گردد. وی که در سال ۱۹۹۵ برنده جایزه نوبل شد این موضوع را مطرح می کند که عصر فعلی برخلاف عصرهای پیشین عصری است که انسان تاثیر تعیین کننده ای بر محیط زیست و سیاره زمین دارد. این تاثیر انقدر مهم است که می توان دوره ای از زمین شناسی یعنی دوره کنونی را با همین عنوان «انتروپوسن» یعنی «عصر انسانی» نامگذاری کرد. بر اساس این نظریه انسان بیش از هر عنصر دیگری بر تغییرات و تحولات زیست سپهری موثر است و تاثیرات در همه سطوح اعمال و مشاهده می گردد. البته این دخالتها همواره بوده است اما با دوره مدرن و انقلاب صنعتی شدت گرفت تا اینکه در قرن بیستم تعیین کننده گردید. به عبارت دقیقتر انسان پسااومانیستی است که متوجه عصری انسانی می شود، عصری که دخالتهای انسان به ویژه دخالتهای مضر وی و تاثیرات آن غیرقابل چشم پوشی است. این نظریه می خواهد بر مسئولیت پذیری انسانها که اربابان عصر جدید هستند تاکید بورزد. دیگر مسئولیت سیاره در دستان انسانهاست و خوب و بد آن نیز بر عهده اوست. او باید این مسئولیت را بپذیرد و بر وظیفه خود که خطیر و حساس است کوشا باشد.
همه این نظریه ها و هشدارها خوبند اما اگر دولت ها برای نجات طبیعت بسیج و یا مجبور نشوند، تاثیرشان اندک خواهد بود. جهان به تغییر نگرش و پارادایم و همچنین تغییر در شکل تشکیلاتی مقابله جهانی با این وضعیت نیازمند است. مردم باید بر دولتها فشار بیشتری وارد کنند تا دولتی مانند دولت ترامپ یکباره همه قرارها و قواعد زیست محیطی را منکر نشود و این تلاشها را عقیم نگذارد.
نوروز کرونایی
حال امسال از انجام آیینهای نوروزی محروم شده ایم. شاید همین محرومیت به ما کمک کند تا یکبار به طور عمیق به نوروز و اندیشه نوروز بیاندیشیم. اندیشدین به اندیشه نوروزی در غیابش بیشتر ما را با اهمیت و با رمز و راز این اسطوره-آیین آشنا می کند. به عبارت دیگر حال که امسال ما یک نوروز بی نوروز و یک نوروز آخرالزمانی را تجربه می کنیم می توانیم بهتر به باورها و نگرشهایی که با خود حمل می کرد و ما به آنها توجهی جدی نداشتیم توجه نماییم. تضاد وضعیت آخرالزمانی که با کرونا ایجاد شده است با نوروز که سرشت اول الزمانی دارد می تواند عمق فاجعه ای که در آن زندگی می کنیم را بیشتر روشن کند. چرا با وجود یادآوریهای نوروز در مورد آغازها یکباره جهان و ایران به پایانها می اندیشد. آیا به خاطر بی توجهی به محتوا و فلسفه این آیینها و روایتها نبوده است. آری دستکاری طبیعت و برخلاف هنجارهای آن رفتار کردن ممکن است یکباره به یک بحران بزرگ تبدیل گردد. در شرایطی که جهان ما کوچکتر و پیوسته تر شده است دیگر جوامع حق ندارند بومی و منطقه ای رفتار کنند زیرا خطرات آنها می تواند دنیا را به خطر بیاندازد. باید فرهنگهای گوناگون مسئولیت با هم زیستن را بیشتر درک کنند و نگاههای بخشی و ایدئولوژیک را به خصوص از آنجاییکه به مسئله زمین و انسان مربوط می شود کنار بگذارند. حفظ فرهنگهای بومی خوبست به شرطی که به کلیت انسانی ضربه وارد نکند.
همچنین باید دید ایرانیها که داعیه تفکر نوروزی دارند، چگونه مواجهه ای با طبیعت داشته اند. لازمست این نکته یادآوری گردد که در دهه های اخیر فلسفه نوروز و آیینهای نوروزی فراموش شده است و بجای اینکه نوروز ما را با طبیعت نزدیک کند و این نزدیکی عمیق و از جنس اسطوره ای و فلسفی سپس اجتماعی و فردی باشد موجب شده بود تا برعکس ما موجب تخریب طبیعت شویم. پایان تعطیلات نوروزی بخشهای بیشتری از طبیعت آلوده می شدند. مواد پلاستیکی و تخریب آبهای جاری و یا گیاهانی که جلوی فرسایش خاک را می گرفتند در روزهای نوروزی گسترده تر می شد. متاسفانه در اغلب جاهایی که مسافران نوروزی اقامت داشتند تلی از زباله به یادگار می ماند. دلسوزان محیط زیست پیوسته هشدار می دادند اما چندان کارساز نبود. باز هم جای تاسف است که کشور ما یکی از کشورهایی به حساب می آید که با شکارهای بی رویه و جنگل زدایی هایی مخرب، مصرف فراوان انرژی و ... بسرعت از تنوع حیوانی و گیاهی خود میکاهد.
مناسب است با تفکر ارگانیستی نوروز تحولی در نگرش و منش ما نسبت به طبیعت صورت گیرد. ژرفنای از دست رفته اسطوره ها و آیینهایی مانند نوروز به آنها بازگردانده شود. برای نمونه بجای آب بازی و آتش بازی به آیینهای آب، آیین های آتش رجوع نماییم و معناهای گمشده را به این روایتها پس بدهیم. ما نیاز به متفکرانی داریم که نظریه های تازه ای با رجوع به روح فرهنگی ایرانی-اسلامی ارائه نمایند. نیاز به تشکلهای مناسب و بومی در عین حال مقاوم زیست محیطی داریم تا جدی به حراست از آنچیزی که باقی مانده بپردازند. نیاز به دولتهای فرهیخته ای داریم که مسئله را خوب بفهمند و با همکاری مردم و تشکلهای مردمی به حراست از میراث طبیعی و فرهنگی ما همت گمارند. هر چه زودتر نیاز به تبیین قوانین دقیق و «اخلاق زیست محیطی» و به طور کلی «منشور جامع زیست محیطی» کشور داریم.
سخن پایان
کرونا به ما نشان داد که جهان کوچک است شاید کوچکتر از دهکده جهانی، کرونا به ما نشان داد که گاهی اتفاقی به مقیاس بال زدن پروانه می تواند جهانی به آشوب بکشید، نشان داد که همه زمین را می بایستی به عنوان موجودی زنده در نظر بگیریم، نشان داد که پدرانمان چه یادگاریها و سنتهای خوبی برایمان به جای گذارده اند، پس خوبست فلسفه آنها درک شود، معنای از دست رفته شان را به آنها بازگردایم. بی شک روزی آیندگان -اگر آینده ای باشد- در مورد همه اعمال ما از جمله چگونگی مواجهه با محیط زیست و طبیعت ما را ارزیابی خواهند کرد. امیدواریم در آن روزی که نیستیم از خجالت رویمان سرخ نشود!