به قول حکیم عمر خیام نیشابوری، وقتی عمر به سر رسد، شیرین و تلخ نمی‌شناسد و چون پیمانه‌اش پر شود، بغداد باشی و بلخ، فرقی ندارد، به هر روی، تو را درمی‌نوردد.

«همو – عزّوجل – فرمود که شما را در خیر و شر می‌آزمایم، و رجوع شما به ماست.»

تاریخ بیهقی / ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی

مرگ، از آن دست قاصدانی است که وقتی سر می‌رسد، راه گریز و گزیری از آن نیست. پس باید تنگ در آغوشش گیری، که به گفته شاملوی بزرگ:

باید اِستاد و فرود آمد

بر آستانِ دری که کوبه ندارد،

چراکه اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و

اگر بی‌گاه

به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.

آنان که در این سال، جان سپردند، اگرچه هیچ مرگ را دوست نمی‌داشتند، اما از آن هراسی نیز به خود راه نمی‌دادند. آنان زندگی را زندگی می‌کردند و تا آخرین دم، در راهی که برگزیده بودند، تردید به خود راه ندادند اما دست از جهان شسته نیز بودند، که به قول مولانا جلاال‌الدین محمد بلخی:

گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد.

برای آنان، آن‌طور که سهراب سپهری سروده است، مرگ، «پایان یک کبوتر» و «وارونه یک زنجره» نبود، برای آن‌ها

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد

و همه می‌دانیم ریه‌های لذت پر اکسیژن مرگ است.

یکی‌شان، دوبلور بود، و یکی دیگر بازیگر، و آن یکی کارگردان. هم در میان‌شان نقاش بود و هم موسیقی‌دان. هم ادیب و شاعر ما را ترک گفت، و هم روزنامه‌نگار. از اهالی فلسفه در میان‌شان بود تا حقوق‌دان. هم صنعت‌گر و اقتصاددان داشتند، و هم فعال سیاسی و اجتماعی. هم آنان که جامه طبابت بر تن داشتند به دیار باقی شتافتند، و هم کسانی‌که عمامه بر سر داشتند، دعوت حق را لبیک گفتند.

و این یادنامه، از برای آنان است. آنان که برگرفته از آن سخنِ الف. بامداد، «یگانه بودند و هیچ کم نداشتند».

اما جز این، بیست نفر، که ذکرشان و نام‌شان خواهد رفت، بالتبع کسان دیگری نیز بودند، اما مجال و مقال اندک بود و کوتاه. و البته، جز این نامداران، نشد تا از پرکشیدگانی چون فاجعه سقوط هواپیما، تشییع‌کنندگان کرمانی، حوادث آبان امسال، سیل بهار به‌ویژه در شیراز، دو زلزله در آذربایجان و دست آخر، بیماری کرونا، و حوادث دیگر، یادی و نامی به میان آید. هریک از آنان که نشان و نشانه این خوش‌گفتاریِ سهرابِ جان است که

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق‌های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید.

صداش

به شکلِ حزنِ پریشانِ واقعیت بود.

و پلک‌هاش

مسیرِ نبضِ عناصر را

به ما نشان داد.

***

ولی نشد

که روبه‌روی وضوحِ کبوتران بنشیند

و رفت تا لبِ هیچ

و پشتِ حوصله نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میانِ پریشانیِ تلفظِ درها

برای خوردنِ یک سیب

چقدر تنها ماندیم...

سال ۱۳۹۸، حالا دارد به تاریخ می‌پیوندد، و ما با کوله‌باری از غم، و بی‌آنان، خود را به سال ۱۳۹۹ پیوند می‌دهیم، اما امید را «بذرِ هویت»مان می‌دانیم و در خود زنده نگاهش می‌داریم، و آن شعر امیرهوشنگ ابتهاج، حضرت سایه را زمزمه می‌کنیم که

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند

رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست

 زنده باش...

* عنوان، وام‌گرفته از فرازی از شعر «عشق عمومی»، سروده احمد شاملو

برچسب‌ها