باران، دو روزی است که می بارد، امروز، صدایش چند بار مرا تا آستانه پنجره کشانده است. آخرین باری که پیشترها کنار پنجره آمده بودم یادم نیست اما خانه نشینی های کرونایی، این روزها مرا با قاب پنجره زیاد مانوس کرده است.
در اولین روزهای کاری سال جدید، از خانه که بیرون می روم و راه اداره را در پیش می گیرم. در کوچه پرنده پر نمی زند، هیچکس نیست. کرونا این ویروس مخوف، همه را در این روزهای بهاری در خانه نشانده است.
مادرم می گفت که شنیده روس ها در خیابان ها و معابر شیر رها کرده اند تا مردم از ترس در خانه بمانند، واقعا هم این روزها بیرون زدن از خانه دل شیر می خواهد.
مردم قید دید و بازدیدها را زده اند، عید امسال، همه خانه نشین شده اند و تبریک سال نو، به تماس تلفنی و یا ارسال پیام در فضای مجازی، محدود شده است.
خیابان ها هم سوت و کور است. نوروز هم با تمام شور و اشتیاقش، از پس کرونا برنیامده و نتوانسته مردم را از خانه ها بیرون بیاورد.
یک ماه پیش که هنوز کرونا، بساط هیاهوی خود را نگسترده بود، میان مردم حرف از نوروز و خریدهای عید بود اما بازار در فصلی که اوج گرمی معامله ها بود، در سکوت فرورفت و کرکره مغازه ها هنوز هم پایین است.
جز نانوایی ها و سوپری ها، مغازه ای باز نیست. از مقابل نانوایی گذر می کنم، صفی نیست، تنها یک مشتری در حال خرید است که البته در حال جدل با شاطر است که «این نان ها سرد شده و من اینها را به خانه نمی برم» و نان داغ و تازه می خواهد و شاطر هم با تحیر و البته خنده بر لب، می گوید که «ای بابا، باور کن نانها کرونایی نیست، ما همه اصول بهداشتی را رعایت می کنیم» و می افزاید که تازه اگر مساله ای هم باشد اگر نان را روی بخاری بگذارد، مشکل برطرف می شود...
هنوز در حال صحبت هستند، صدایشان را می شنوم، هنوز بر سر نان گرم و سرد، جدل می کنند.
شهر باران خورده، خلوت خلوت است، کاش این ویروس زیر باران شسته می شد و می رفت.
پیر مردی که ماسک بر صورت دارد، با کلی وسیله، از مغازه ای بیرون می آید، انگار به اندازه یک هفته، خرید کرده است.
پاکبان محله مشغول رفت و روب است، دستکش ها و ماسک های رها شده در پیاده رو، صحنه زشتی را ایجاد کرده است.
ماسک ها و دستکش ها، با وزش باد میان شمشادها و شاخه های درختان گیر کرده و پاکبان مجبور شده که آنها را جمع آوری کند، تا دست کرونا، از جولان دادن بیش از این کوتاه شود.
کرونا، این روزها خیلی از شغل ها را به تعطیلی کشانده است، اما کار پاکبانان تعطیلی ندارد و در این روزهای کرونایی، بی مبالاتی برخی شهروندان و رها کردن دستکش و ماسک های مستعمل کارشان را سخت تر کرده و سلامت آنان را به مخاطره انداخته است.
جلو چشمان پاکبان، کمی آن طرف تر، فردی از مغازه بیرون آمده و دستکشش را درآورده و کمی آنسوتر می اندازد.
دوست دارم به او بگویم که نمی داند که این دور انداختن، شاید به کسی از اطرافیان خود او نزدیک باشد، گیریم که اطرافیان هم از این دستکش دور بمانند، بالاخره اگر دامن یکی از شهروندان را بگیرد، می شود حلقه ای از زنجیره کرونا، و بالاخره مشکل دامن گیر همه می شود.
این روزها، خبرهای خوبی از شیوع کرونا شنیده نمی شود، خبرها حاکی از وضعیت نگران کننده دارد، پرستاران و پزشکان، از جان مایه گذاشته اند تا پای دیگران به بیمارستان ها کشیده نشود.
برخی با گریه و التماس در پست های فضای مجازی و برخی با نوشته های روی لباس های سفیدشان، در خانه ماندن را فریاد می زنند، البته سکوت کوچه و خیابان ها، نشان از این دارد که عمده مردم به توصیه ها گوش کرده اند.
به اداره که می رسم، درها را با آرنج باز می کنم و با پا می بندم، این روزها، کارکردهای دست و پا هم تغییر کرده است.
وارد اداره می شوم، برخی همکاران، مرخصی اند و برخی در محل کار حاضر شده اند. اداره هم رنگ و بوی مبارزه با کرونا به خود گرفته است. ماسک، دستکش، بوی مواد ضدعفونی کننده سلاح این روز های کارزار با این ویروس شده است.
ساعتی نمی گذرد که صدای پرنده ای، نشسته بر روی درخت مرا به سوی پنجره می کشاند، به سمت پنجره می روم، پسرک همسایه، کنار پنجره اتاقش، بیرون را تماشا می کند.
این روزها، کارکرد پنجره ها بیشتر شده است.