پس از رویکارآمدن پوتین در سال ۲۰۰۰ و اتخاذ سیاستهای واقعگرایانه، ایدئولوژیزدایی از سیاست خارجی، تعریف جدید از منافع ملی و تصویب آیینهای جدید در ابعاد اقتصادی، سیاسی، امنیتی و نظامی، روسیه جایگاه خود در نظام بینالملل را تغییر داد. بر این اساس، بهترین گزینه برای روسها پرهیز از رقابت بیفایده و تخصیص منابع و امکانات کشور در امر توسعه و بازسازی اقتصاد و نیز گرفتن سهم مطلوب در ساخت اقتصاد بینالملل از جمله اقتصاد انرژی، تجارت جهانی و کسب فناوری نوین بودهاست.
پوتین و سیاست خارجی روسیه
کارشناسان بر این باورند که رویکردهای پوتین، تاثیرات بسیاری بر سیاست خارجی روسیه داشتهاست. هر چند پوتین به دنبال افزایش قدرت روسیه به مانند دوران جنگ سرد بوده، اما دریافته که فضای جنگ سرد و ماهیت نظام بینالملل تغییر کردهاست. از این رو، مولفههای گسترش نفوذ در زیر سیستمهای مختلف، ارتباط و همکاری با آمریکا، سیاست خارجی انرژیمحور و واقعگرایی در سیاست خارجی روسیه، مورد توجه قرار گرفت. اوج رویکردهای واقعگرایانه پوتین در سیاست خارجی روسیه، بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و به ویژه در مناسبات با آمریکا رخداد. بازگشت دوباره پوتین به قدرت در سال ۲۰۱۲ روند جدیدی در سیاست خارجی روسیه بهوجودآورد. روسیه در حال حرکت به سمتی است که قدرت بین المللی خودش را تثبیت کند و با غلبه بر مشکلات داخلی، حضور منطقهای در خاورمیانه را افزایش دهد.
برنامهریزی درست برای سرمایهگذاری درآمد نفت و گاز بعد از افزایش آن در دهه ۲۰۰۰ میلادی، روسیه را قادر ساخت وابستگی اقتصادی خود را به حداقل رسانده، حاکمیت سیاسی خود را تحکیم بخشد. پوتین برای این منظور، بخشی از صنعت نفت و گاز روسیه را ملی اعلام کرد و صنعت تسلیحاتی روسیه را متحول ساخت. با فهم درست از اهمیت راهبردی آسیا در قرن ۲۱، روسیه ابتدا تنشهای مرزی با چین را آرام کرد و سپس با همکاریهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی، اتحادی راهبردی با پکن تأسیس کرد. پوتین همچنین روابط اقتصادی روسیه را با آسیای مرکزی، هند، ژاپن و کره جنوبی گسترش داد تا از سویی به تبادل فناوری برای تولید محصول و از سوی دیگر به بازاری برای فروش محصولات دست یابد.
تأسیس و توسعه سازمانهای چندجانبه مثل سازمان همکاری اقتصادی شانگهای، بریکس (روسیه، هند، چین، آفریقای جنوبی، برزیل) و ریک (روسیه-هند-چین) در دوره پوتین انجام شده و به روسیه اجازه داده در قبال این اتحادیهها، منافع خود را با قدرتی فراتر از قدرت اولیه پیگیری کند. ورود نظامی روسیه به سوریه در سال ۲۰۱۵ میلادی فرصتی به پوتین داد تا هم نشان دهد میتواند منافع کشورش را با دانش درست از منطقه پیگیری کند و هم یک نقش بینالمللی جدید برای روسیه تعریف کند. مسکو نشان داد همانند دوره اتحاد جماهیر شوروی میتواند در قامت یک قدرت بینالمللی عرض اندام کند، بدون اینکه درگیر صدور ایدئولوژی یا مانند آن شود. صادرات انرژی، تسلیحات، انرژی هستهای و مواد غذایی، روسیه را قادر ساخت تا با برقراری روابط راهبردی، خود را به عنوان پشتیبانِ تداوم برخی حکومتها در خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین معرفی کند.
چالشهای پیش روی پوتین در احیای قدرت روسیه
مسکو در سالهای ابتدایی حکومت پوتین تلاش کرد یک جایگاه مستقل برای خود در اتحاد اروپایی-آمریکایی دست و پا کند، اما از آنجا که نمیخواست رهبری آمریکا در جهان غرب را به رسمیت بشناسد، بعد از مدتی در این تلاشِ خود ناکام ماند و سیاست خود را از یک اروپای قدرتمند، به یک اوراسیای قدرتمند تغییر داد. مشکل این بود که اروپا حاضر نشد بعد از پایان جنگ سرد، از دوگانه شرق-غرب دست بردارد و به یک اروپای قدرتمند فکر کند. در نتیجه، اتحادیه اروپا میخواست بدون اینکه روسیه را به عضویت بپذیرد، هنجارهای اجتماعی خود را در آن نهادینه سازد.
تحلیلگران میگویند، مسکو نتوانست رهبری خود در اوراسیا را به دلیل عدم تمایل رهبرانِ اقمار گذشته شوروی جهت تبدیلشدن به اقمار روسیه و نیز رقابت قدرتهای دیگر در منطقه احیا کند. بحران اوکراین، این آتشِ زیرخاکستر را آشکار کرد و نشان داد اروپا اکنون بهرغم روابط اقتصادی، علمی، فرهنگی و بشردوستانه با روسیه، از نظر نظامی و ژئوپولتیک در تضاد با آن در اوراسیا قرار گرفته است.
پوتین وعده کرده بود نخبگان شوروی را در چگونگی پیگیری منافع ملی روسیه متحد میکند اما در این عرصه تاکنون موفق نشدهاست. نخبگان سیاسی روسیه در مواردی اسیر منافع اقتصادی و سیاسی گروهی، و نه ملی هستند. روابط روسیه با هند، به اندازه روابط روسیه با چین گسترش نیافته است و این ممکن است برای موازنه ژئوپولتیک روسیه در اوراسیای بزرگ یک تهدید باشد. همچنین در شرایطی که روسیه نتوانسته است ژاپن را نیز به منبع قدرتمندی برای تقویت فناوری خود تبدیل کند، وابستگیاش از این لحاظ به چین بیشتر شده و میشود.
اتحادیه کشورهای مستقل همسود و اتحادیه اقتصادی اوراسیا، اهداف محدودی داشتند و نتوانستند با ایجاد تحول ساختاری، به یک مرکز جدید اقتصادی در جهان تبدیل شوند. این مسأله روسیه را بر آن داشت که اوکراین را با اصرار به عضویت اتحادیه اقتصادی اوراسیا درآورد که نه تنها بینتیجه ماند، بلکه بهانه خوبی برای خیزش در کییف فراهم کرد و حتی روابط سیاسی و اقتصادی مسکو با غرب را وارد یک چالش جدی کرد.پیوستن تعدادی از اقمار سابق شوروی در اروپای شرقی به ناتو، قدرت ژئوپولتیک روسیه را نیز تضعیف کرد.
مسکو و روابط با تهران
با حضور پوتین در صحنه سیاسی روسیه، روابط این کشور با ایران نسبت به دورههای قبل بسیار متحول شد. دوره «بوریس یلتسین» و اواخر دوره شوروی، روابط ایران و روسیه آنطور که ایران انتظار داشت پیش نرفت. در دوره یلتسین دایره سیاسی کرملین بیشتر متمایل به غرب بود و بسیاری از نخبگان روس انتظار داشتند که از امکانات و امتیازات غرب برخوردار باشند.
در پایان سال ۱۹۹۹ میلادی که پوتین به عنوان کفیل ریاست جمهوری روسیه انتخاب شد و یلستین از صحنه سیاست خارجی این کشور کنار کشید، در آن دوره نیز روابط دو کشور از سطح مطلوبی برخوردار نبود. پس از روی کار آمدن پوتین تحولات بسیاری در داخل روسیه رخ داد. وی ناگزیر بود که بیشتر بر سیاست داخلی کشور تمرکز کند و مسائل مربوط به بحران اقتصادی، بحران سیاسی، ناآرامی در برخی مناطق این کشور را حل و فصل کند.
گسترش روابط با ایران پس از آن زمان آغاز شد و امضاء قرارداد همکاری در زمینه تکنولوژی صلحآمیز هستهای ایدهای بود که بین دو کشور شکل گرفت. همانطور که پیش از انقلاب اسلامی شوروی تنها کشوری بود که قرارداد ذوب آهن را منعقد کرد، پس از انقلاب اسلامی و همچنین فروپاشی اتحادیه شوروی، روسیه به ایران در زمینه دستیابی به تکنولوژی هستهای کمک کرد و در سایر زمینهها، از جمله همکاری تسلیحات نظامی نیز اقداماتی در راستای منافع دو طرف صورت گرفت.
پوتین همواره نظر مثبتی نسبت به ایران داشته و رفتار دو کشور در دوره زمامداری وی نسبت به یکدیگر تغییرکرده و به طور کل، بهبود یافتهاست. ایران به عنوان قدرت منطقهای خواهان همکاری با روسیه است و در طول دو دهه، روابط سیاسی نزدیک و دوستانهای بین تهران و مسکو به وجود آمدهاست. با توجه به مولفههای سیاستهای پوتین در عرصه مسایل منطقهای، تهران میتواند از این پتانسیل در راستای منافع ملی کشورمان استفادهکند.