روزنامه اعتماد در یادداشتی به قلم عباس عبدی، نوشت: تقریبا همه رهبران کنونی غرب به جز آلمان (آن هم تا حدودی) اشتباه چمبرلین، نخستوزیر وقت بریتانیا را پیش از آغاز جنگ مرتکب شدند. چمبرلین توسعهطلبیهای هیتلر را جدی نگرفت و گمان کرد با پذیرش برخی از توسعهطلبیها و اقدامات آلمان در اتریش و بخشی از چکسلواکی و منضم کردن آنها به خاک آلمان، میتواند مساله را حل کند و مانع از جنگ فراگیر شود. او اشتباه کرد و موجب تقویت بیشتر آلمان و افزایش خسارات جنگ دوم جهانی شد.
اگر ایتالیا و اسپانیا دیرتر از زمان مناسب متوجه حضور کرونا شدند و اشتباه مرگباری را مرتکب گردیدند، ولی هر سه کشور امریکا، بریتانیا و فرانسه کمابیش در زمان مناسب و پیش از فراگیری کرونا متوجه حضور این ویروس بودند و اطلاع داشتند ولی آن را بیاهمیت دانستند. ملاقات چمبرلین و نخستوزیر فرانسه با هیتلر در مونیخ تفاوت چندانی با اظهارنظرات ترامپ و بوریس جانسون درباره بیخطری یا فاقد اهمیت بودن کرونا نداشت. چه بسا این بیتوجهی بدتر هم بود زیرا هم دانشمندان متذکر شدند و هم تجربه کشورهای دیگر پیش چشم آنان بود.
آنان در جنگ دوم جهانی فقط هنگامی به خود آمدند که دانمارک، نروژ، بلژیک، هلند و فرانسه به اشغال آلمانها درآمدند. ولی آلمان در نهایت شکست خورد. چرا؟ دلایل زیادی میتوان ارایه کرد، ولی یکی از دلایل مهم آن جانشینی چرچیل به جای چمبرلین در لندن بود، مدیریت ژنرال دوگل بر نیروی مقاومت فرانسه بود، و بالاخره ریاست روزولت بر کاخ سفید بود که در نهایت دست بالا را برای متفقین و پیروزی بر آلمان و ژاپن فراهم کرد. در شوروی نیز فردی چون استالین حضور داشت که عملکرد بینظیرش در مواجهه با ارتش آلمان در سه جبهه لنینگراد، مسکو و استالینگراد (نامهای آن زمان) برای او سرمایه مهمی بود و نیز تصمیم او در انتقال سریع صنایع شوروی از غرب به شرق برای در امان ماندن از آلمانها همچنان فراموشنشدنی است.
روزولت که ده سال پیش از ریاستجمهوریاش فلج شده بود و با ویلچر حرکت میکرد، تنها فردی است که در ایالات متحده 4 دوره رییسجمهور شد. چرچیل نه فقط سیاستمدار زیرک، بلکه یک نویسنده و ادیب زبردست بود. ویژگیهای کاریزما و شجاعت و پایداری ژنرال دوگل نیز بر کسی پوشیده نیست. حال این رهبران را مقایسه کنید با ترامپ، بوریس جانسون و مکرون! تا ببینیم که آنان چقدر امکان مواجهه عقلانی و شجاعانه با مساله کرونا را دارند؟ البته بخشی از برخورد این کشورها محصول ساختار اداری و نظام سیاسی آنها است ولی در هر حال آن نیز متاثر از رهبرانشان میشود. البته شاید بتوان گفت که چنین روند سراشیبی در کیفیت مدیریت جوامع را در بسیاری از کشورهای دیگر نیز میتوانیم مشاهده کنیم. حضور مسوولانی به نسبت هوچی و کمدانش به یک واقعیت معمول در جهان تبدیل شده است و دیگر از آن سیاستمداران کلاسیک و با درک و شعور خبری نیست.
در هر حال عمومیت داشتن یا نداشتن این واقعیت یا علت آن مساله اصلی نیست. مساله این است که جهان اکنون با بحرانی جدی مواجه است که گره آن باید به دست همین افراد باز شود. ولی چقدر میتوان به چنین اتفاقی امیدوار بود؟ آنهایی که باید راهحل باشند خودشان به مساله تبدیل شدهاند! چند ماه دیگر انتظار سر خواهد آمد و نتیجه روشن میشود، ولی یک چیز مسلم است، اینکه هیچگاه رهبران قدرتهای جهانی این آمادگی را ندارند که در کنفرانسهایی مشابه تهران، یالتا و پوتسدام گرد هم آیند و درباره مسائل جهانی گفتوگو کنند و تصمیم بگیرند. امروز ترامپ قادر به چنین تعاملی نیست، نه میتواند دیگران را به سیاستی قانع کند و نه دیگران قادر به قانع کردن او هستند، چرا که او اصلا اهل گفتوگو نیست، فقط میخواهد به او تلفن بزنند، چون امریکا اول است! و تا هنگامی که امریکا اول است، کشور دومی در جهان وجود ندارد. اصولا دیگران اعتباری ندارند، بدون استثنا! و تا چنین است، بهجای امریکا، باید گفت: کرونا اول!