علم بر انسان و جهان تسلط دارد و بر طبیعت نمیتواند مسلط شود، مگر آنکه از قوانین آن آگاهی یابیم. ادراک ما از حقیقت تنها در همان حدی است که مشاهدات ما اجازه میدهد و خارج از حیطه مشاهدات چیزی نمیتوانیم، بدانیم. ذهن مسوول یافتن روابط در ماده به وسیله مشاهده و تجربه است و میان علم عمل و مشاهده فرقی نیست. با کسب دانش طبقه بندی مادیات برپایه ارزش و اعتبار آن، ذهن خود را از تزویر دور دار و برای رسیدن به آن باید ذهن را از بتهایی که آن را احاطه کردهاند، رها سازیم؛ اینها بخشی از گفته های فرانسیس بیکن فیلسوف برجسته انگلیسی است که خلاف جریان زمانه اش حرکت کرد و با پشت کردن به نظام های علمی و فلسفی رایج عصر خود، توانست در دنیای علم و فلسفه انقلابی به پا کند.
تولد و خانواده و تحصیلات
فرانسیس بیکن در ۲۲ ژانویه ۱۵۶۱ میلادی در خانواده ای صاحب نفوذ به دنیا آمد و بعدها کوشید که از این مزیت بهره بگیرد. پدرش سر نیکلاس بیکن مهردار سلطنتی و مادرش آن کوک خواهر زن سرویلیام سیسل خزانه دار ملکه بود.
بیکن در ۱۲ سالگی وارد کالج کمبریج شد اما پس از سه سال آنجا را ترک کرد. با آنکه ۱۶ سال بیشتر نداشت در دفتر سفارت انگلیس در فرانسه مأموریتی به وی پیشنهاد شد و پس از آنکه مضرات و منافع این کار را خوب سنجید، آن را پذیرفت. در حالی که ۱۸ سال داشت، پدر خود را از دست داد. پس از آن وارد رشته حقوق شد و برای به دست آوردن یک شغل سیاسی تلاش کرد.
ورود به عرصه قضاوت و سیاست
وی پس از پایان تحصیلاتش در کالج ترینیتی کمبریج، وارد عرصه حقوق و قضاوت شد و دوران کاری موفقی را در این زمینه آغاز کرد. بیکن شغلش را با سیاست گره زد و در ۲۳ سالگی به عضویت پارلمان در آمد. پس از مدتی بلافاصله پله های ترقی را طی کرد و به مقام سر یا شوالیه، دادستان کل، مهردار سلطنتی، صدر اعظم، بارون و در نهایت وایکنت سنت البنز رسید.
مواجهه با فلسفه زمانه خود
بیکن از همان دوران دانشجویی که در کمبریج مشغول تحصیل بود، راه و روش پیشینیان و معاصرانش را نادرست تشخیص داد و نپسندید و نظام های علمی و فلسفی موجود را بیشتر منازعات و مشاجراتی بیهوده، وراجی و لفاظی انگاشت.
او با به نقد کشیدن فلسفه و منطق حاکم زمانش سعی کرد تا بشر عصر خود را از خواب قرون وسطایی بیدار کند و سایه سنگین فلسفه کهن را از سر او بردارد. به همین دلیل هم تمام نظام های فلسفی، اعم از فلسفه کهن و معاصر خود را بی حاصل دانست و سعی کرد، آن را از حالت خمود و جمود رها کند و این تجدید فلسفی خود را «احیای کبیر» نامید. غایت بیکن در این راه اصلاح تمام علوم و معارف بشری بود و امید داشت که با اجرای این طرح، فلسفه ارسطو را کنار بزند. از نظر وی فلسفه ارسطو که اندیشه مسلط زمانه اش بود، دردی از بشریت دوا نمی کرد و تنها در امر منازعات و مجادلات قوی و مؤثر ظاهر می شد که هیچ حاصلی برای بشر و زندگی او نداشت. به این ترتیب بیکن سعی کرد در برابر فلسفه پیشین روش و منطق جدیدی را عرضه کند که مبتنی بر «علوم طبیعی» باشد که از آن در شناخت بشر از طبیعت و کسب قدرت برای تصرف طبیعت یاری گیرد.
طرح جدید در فلسفه
طرح بیکن که مطابق با اصول و طبقه بندی جدیدی از علوم ریخته شده بود، شامل ۶ بخش می شد.
۱- او معتقد بود باید از مبادی علوم سخن گفت و طبقه بندی کاملی از علوم ارایه کرد. بر این اساس ۲ کتاب «پیشرفت دانش» و «منزلت دانش» را نگاشت که محتوی بخش اول طرح او هستند.
۲- بیکن می گفت که باید روش تحقیق جدید و اصول و قواعد فن جدید «تفسیر طبیعت» را شناخت. به باور او این روش باعث می شود تا بشر از «خرد» خود هرچه بهتر و کاملتر برای شناخت جهان پیرامونش بهره گیرد و در نتیجه بر مصائب و ابهامات طبیعت فائق آید. بیکن این روش را «منطق جدید» نامید و برپایه آن کتاب «ارغنون جدید» را نوشت و مدعی شد که در برابر ارغنون ارسطو، منطق جدیدی را ارایه کرده است و عقیده داشت که این اثر شامل روش و منطق جدید او و حاوی پیامش برای بشریت و عامل تأثیر وی بر اخلاقش است.
۳- این فیلسوف بر این باور بود که باید برای تاریخ طبیعی و تجربی اهمیت قائل شد. بیکن تاریخ طبیعی را «تاریخ پایه» نامید و آن را اساس و بن مایه فلسفه راستین دانست. به این معنا که به وسیله آن، فلسفه موهوم از فلسفه فعال متمایز می شود و مسایل مربوط به طبیعت به مشورت خود طبیعت واگذار می شود و براساس این طرح، خود آثار بسیاری را تدوین کرد که از آن جمله می توان به کتاب های «درآمدی بر تاریخ طبیعی و تجربی»، «الفبای طبیعت»، «تاریخ مرگ و زندگی»، «تاریخ سبک و سنگین» و «تاریخ طبیعی در ده قرن» اشاره کرد.
۴- طرح چهارم بیکن «پلکان خرد» است که نشان دهنده درجه پیشرفت دانش حقیقی بشر است که به تدریج از اصول کلی به اصول کلی تر و بنیادی تر پیش می رود.
۵- دربخش پنجم بیکن می گوید که می بایست به «فلسفه جدیدی» دست یافت که پاسخگوی ابهامات و چالش های بشر درباره چیستی جهان و طبیعت باشد و کتاب «پیش بینی های پیشگامان فلسفه جدید» را بدین منظور به رشته تحریر درآورد.
۶- ششمین و آخرین بخش از طرح بیکن مبتنی بر این بود که فلسفه جدید باید توان این را داشته باشد که «علم پویا» را به بشر عرضه کند.
در مجموع این ۶ بخش بن مایه های اندیشه و آثار بیکن و در نتیجه بنیان فلسفه و علم پیشنهادی او را می سازند. شاید بزرگ ترین تاثیر بیکن در فلسفه غربی همانا نقش او در پیدایی و تاسیس «علوم تجربی» یا «علم مدرن» است.
اندیشه و ادب
با وجود تمام این تلاش ها، فلسفه بیکن آن وسعت، جامعیت و نظم شایسته و بایسته را نداشت تا در تاریخ فلسفه، فلسفه ای با عنوان «فلسفه بیکن» شکل گیرد اما به طور غیر مستقیم اندیشه هایی را متحول کرد که آنها چرخ های جهان را به حرکت درآوردند. بدین ترتیب می توان مدعی شد که او مسیر اندیشه بشر را تغییر داد و افکار عالمان و اندیشمندان بعد از خود را در جریان جدیدی هدایت کرد.
جان درایدن شاعر و منتقد انگلیسی درباره بیکن می نویسد: جهان تنها علم کنونی اش را مدیون بیکن نیست، بلکه آینده اش را نیز مدیون اوست.
در حوزه ادبی نیز بیکن جایگاهی خاص دارد تا آنجا که برخی او را با شکسپیر هم پایه دانسته اند و حتی شکسپیر را متأثر از وی و برخی از نمایشنامه های شکسپیر را به او نسبت می دهند و معتقدند که به قلم بیکن نگاشته شده است.
ویل دورانت در کتاب «تاریخ فلسفه» اش در تأیید مقام ادبی بیکن می نویسد: زبانش در نثر همان اندازه بی مانند بود که زبان شکسپیر در شعر و برخی از منتقدین حتی او را بنیانگذار ادبیات فلسفی به زبان انگلیسی دانسته اند و در اثبات ادعای خود به آثاری از وی چون «مجموعه مقالات، پیشرفت دانش، آتلانتیس نو و تاریخ هانری هفتم» استناد می کنند.
سرانجام
این فیلسوف تا آخرین لحظات زندگی به مطالعه، تفکر، تالیف و تصنیف پرداخت و هرگز از تحقیق و پژوهش دست بر نداشت. تا اینکه سرانجام در ۱۶۲۶ میلادی هنگامی که از لندن به هایگیت می رفت، لرزه بر اندامش افتاد و ضعفی شدید بر او غالب آمد، احساس کرد، نمی تواند به شهر برگردد، در آن نزدیکی به کاخ لرد آروندل رفت و در همانجا به بستر بیماری افتاد و در ۹ آوریل همان سال چشم از جهان فروبست و در وصیتنامه اش نوشت: من روحم را به خدا، بدنم را به گور و نامم را به اعصار آینده و اقوام جهان هدیه می کنم.