سوم ژانویه مصادف با سالروز تولد سرجو لئونه فیلمساز شهیر ایتالیایی است. کارگردانی که سینمای وسترن را حیاتی دوباره بخشید. تأثیر لئونه بر سینمای پس از خود بهقدری وسیع و شگرف بود که امروزه الگوبرداری از او بسیار متداول و فراگیر شده است. اینکه فیلمسازی به این بزرگی حتی نامزد جایزه اسکار نشده است، بدون تردید تاریکترین نقطه در کارنامه آکادمی اسکار به شمار می رود.
سرجو لئونه، فیلمساز برجسته ایتالیایی است؛ استاد وسترنهایی که چون در ایتالیا ساخته میشد، وسترن اسپاگتی نام گرفت و نه تنها ژانر وسترن روبهزوال را جان تازهای بخشید، قواعد آن را از نو تعریف کرد.
اگر بیوگرافی بیشتر کارگردانان نامدار ایتالیایی را مرور کنیم به این نکته برخورد خواهیم کرد که جنگ جهانی دوم، جنگهای داخلی و فاشیسم تاثیر بسزایی در گرایش آنان به طرف فیلمسازی و به طور خاص تر گرایش به سمت سبک فیلمسازی منحصر به فردشان داشته است. بیشک تلخیهای جنگ جهانی و پدیده فاشیسم بر زندگی بیشتر مردم ایتالیای آن زمان سایه افکنده بود اما این هنرمندان بودند که از این اتفاقات و وقایع به عنوان زمینه ساز شکل گیری نگاه و رویکرد هنری و فکری خاصشان به طور ناخودآگاه بهره بردند.
سرجیو لئونه در سالهای جنگ جهانی دوم، دوران کودکی و نوجوانیاش را سپری میکرد. در همین دوران که سلطه فاشیسم بر هنر و سینما بیش از هر زمانی بود، پدر و مادر هنرمندش سخت در تنگنا قرار گرفته بودند اما این مانع از آن نشد که سرجیوی نوجوان از هنر و سینما دلزده شود و همین سرسختی سرجیو باعث شد تا سینما یکی از خاص ترین و محبوب ترین فرزندانش را بیابد. سرجیو از دل این سختیها به سینما علاقه مند شد.
لئونه و احیای وسترن در سینما
اوج دوران وسترن سازی در هالیوود به دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی بازمیگردد و از اواخر دهه پنجاه میلادی و بعد از فیلمهای ستایششدهای چون «ریوبراوو» ساخته هاوارد هاکس و «جویندگان» ساخته جان فورد، رفتهرفته دوران طلایی غرب وحشی در سینما رو به افول گذاشت تا اینکه با ظهور پدیدهای به نام سرجو لئونه و سهگانه دلار یعنی «به خاطر یک مشت دلار»، «به خاطر چند دلار بیشتر» و «خوب، بد، زشت» نهتنها شماری از پرفروشترین فیلمهای وسترن تاریخ سینما شکل گرفت، بلکه بداعتها و جسارتهای لئونه در روایت و تکنیک، این فیلمها را بهکلاس درس سینما بدل کرد و سینماگرانی چون سام پکین پا، آلخاندرو خودوروفسکی، رابرت رودریگوئز و کوئنتین تارانتینو از آن تأثیر گرفتند (تا آنجا که تارانتینو «خوب، بد، زشت» را محبوبترین فیلمش مینامد)، ضمن اینکه موسیقیهای شگفتانگیز انیو موریکونه برای این فیلمها را شاید بتوان مشهورترین موسیقیهای فیلم جهان نامید.
فیلمهای وسترن اسپاگتی معمولاً در ایتالیا ساخته و گاهی در اسپانیا فیلمبرداری میشدند به طوری که وسترن اسپاگتی نام خود را از کارگردانان ایتالیایی گرفتهاست که در دههٔ ۱۹۶۰ میلادی بسیاری از این فیلمها را کارگردانی کردند. مهمترین کارگردانان این فیلم ها عبارتند از سرجو لئونه، سرجو کوربوچی، سرجو سولیما، انزو جی کاسته لاری، لوئیجی کوئستی و تونیو والری که سرجو لئونه موفقترین کارگردان در این زمینه بودهاست. کشورهای شرقی همانند ژاپن و کُره نیز اقدام به ساخت این نوع فیلم کردهاند.
بهطور معمول گروه وسترن اسپاگتی نیز از یک کارگردان ایتالیایی یا اسپانیایی بهره میبرد. بازیگران این مجموعه، بیشتر بازیگران ایتالیایی، اسپانیایی، آلمانی و گاهی آمریکایی بودند. یکی از شناختهشدهترین بازیگران ژانر وسترن اسپاگتی، کلینت ایستوود است که در مجموعه مشهور سهگانه دلار و با فیلمهایی چون به خاطر یک مشت دلار (۱۹۶۴)، به خاطر چند دلار بیشتر (۱۹۶۵) و خوب، بد، زشت (۱۹۶۶) به کارگردانی سرجو لئونه توانست اعتبار ویژهای برای این ژانر به ارمغان بیاورد. لئونه همچنین فیلم روزی روزگاری در غرب با بازی چارلز برانسون را در ۱۹۶۸ میلادی ساخت که به همراه سهگانهٔ دلار در زمره برترین فیلمهای متنوع ژانر اسپاگتی محسوب می شوند.
لئونه و کارنامه فیلمسازی
حکایت فیلمسازی لئونه با به پایان رساندن فیلم «آخرین روزهای پمپی»(۱۹۵۹) آغاز شد که با بیمار شدن ماریو بونار کارگردان فیلم، کار به لئونه واگذار شد اما نخستین فیلمی که لئونه بهتنهایی ساخت، باز مایهای تاریخی داشت: فیلمی پرهزینه اما بهغایت ناموفق به نام «مجسمه عظیم رودز» (۱۹۶۱) که در صحبت از کارنامه لئونه، نادیده گرفته میشود و نمایش تازه این فیلم فراموش شده در انستیتو فیلم انگلیس نشان میدهد که این فراموشی بیدلیل نیست.
اما فقط سه سال بعد، لئونه با «به خاطر یک مشت دلار»، حضور تازهای را رقم میزند. هرچند قدرت کارگردانی لئونه در این فیلم با ۲ قسمت بعدی این سهگانه قابلمقایسه نیست اما با اینحال تفاوت قدرت فیلمسازی و جهش قابلتوجه لئونه در قیاس با فیلم اولش، حیرتانگیز است: یک بازسازی وسترن از «یوجیمبو» کوروساوا که یک قهرمان ساکت و تنها را در برابر یک عده تبهکار قرار میدهد و بازیگرش، کلینت ایستوود را به ابرستاره سینمای وسترن بدل میکند.
لئونه پس از این سه گانه با دنیای وسترن خداحافظی نکرد و در ۱۹۶۸ میلادی فیلم روزی روزگاری در غرب را ساخت. روزی روزگاری در غرب را یکی از پخته ترین آثار لئونه میدانند. اثری که نشان از پینه بستن دستهای وی در عرصه کارگردانی سینما داشت. لئونه تجربیاتی را که با ساخت سه گانه اسپاگتیاش به دست آورده بود، حفظ کرد و آن را با جهان بینی و اندیشههای موخرترش در هم آمیخت. موسیقی متن این فیلم را نیز انیو موریکونه ساخت که بیش از هر آهنگساز دیگری بر گردن سینما حق دارد و نامش در عنوان بندی بسیاری از شاهکارهای تاریخ سینما وجود دارد.
اما مهمترین اثر او پس از روزی روزگاری در غرب، شاهکار روزی روزگاری در آمریکا است که متاسفانه آخرین اثر او نیز هست. او این فیلم را در ۱۹۸۴ میلادی کارگردانی کرد و نقش اصلیاش را به رابرت دنیرو داد و به این ترتیب پرونده فیلمسازیاش را با یک اثر تحسین برانگیز و البته خاطره انگیز برای علاقه مندان سینما بست.
سرجو لئونه تنها هفت فیلم ساخت و در ۳۰ آوریل ۱۹۸۹ در ۶۰ سالگی درگذشت: یک فیلم تاریخی، پنج وسترن و یک فیلم گانگستری در آخرین سالهای عمرش یک وصیتنامه شگفتانگیز با نام «روزی روزگاری در آمریکا» بود.
لئونه و سبک فیلمسازی
اگر کارل تئودور درایر فیلمساز مولف دانمارکی در «مصائب ژاندارک»(۱۹۲۸)، استفاده ممتد از نمای نزدیک را به سینما هدیه کرد تا بتوان از طریق چشمها به درون شخصیت نفوذ کرد، چند دهه بعد، لئونه در فیلمهایی کاملاً متفاوت و با حال و هوایی اکشن، دوربین خود را بهصورت بازیگرانش نزدیکتر کرد تا نماهای نزدیک چشمها به امضای او بدل شوند.
جسارت لئونه در پشت پا زدن به قواعدی بود که ژانر وسترن را شکل میداد. این بار فیلمساز عجلهای در روایتش ندارد و برخلاف هالیوود که بیشتر در قیدوبند داستانگوییاش است، ذات اروپایی خود را نمایان میکند: هر بار یک داستان سرراست چندخطی را گسترش عرضی میدهد و ازاینرو در فیلمی با ظاهری متفاوت از سینمای روشنفکرانه اروپا، با سینمای مدرن دهه شصت ایتالیا (از آنتونیونی تا فلینی) و فرانسه (از آلن رنه تا ژاک ریوت) پیوند میخورد.
در این وسترنهای سرگرمکننده، چهره انسان به مساله اصلی فیلمساز بدل میشود و دوربین عریض او از طریق صورتهایی سرد و خشن به درون مردانی تنها نفوذ میکند که زنها در زندگی آنها جایی ندارند. سکانس آغازین «روزی روزگاری در غرب» (۱۹۶۸) اوج این سبک و سیاق را به نمایش میگذارد: در سکانسی که بیشتر از ۱۰ دقیقه طول میکشد، سه نفر در یک ایستگاه خلوت منتظر شخصی هستند تا از قطار پیاده شود تا او را بکشند. بهجز چند ثانیه آخرتیراندازی در واقع هیچ اتفاق دیگری در این سکانس طولانی نمیافتد اما استادی لئونه در پرداخت نفسگیری است که از هیچ، همهچیز خلق میکند.