نزدیک ۳۰ سال قبل، به قصد افطاری دادن، چلوکباب ها را آماده توزیع بین ایتام و بچه های نیازمند کردیم، وقتی بچه ها بسته غذاها را باز کردند با حسرت گفتند که فکر می کردیم پیتزا باشد، بعد از آن تصمیم گرفتیم که هر ساله به تعدادی از ایتام و کودکان نیازمند تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی(ره) پیتزا افطاری بدهیم. این جمله طیبه عسگری یکی از خیران پایتخت است که به گفته خودش عضو هیچ هیات و موسسه خیریه نیست.
طی روزهایی که کرونا شرایط زندگی را برای همه مردم تغییر داده، سبک احسان و نذری دادن نیز برای رعایت نکات بهداشتی و حفظ فاصله اجتماعی تغییر کرده و تعطیلی رستوران ها حتی برنامه افطاری برخی خانواده ها را نیز برهم زده است.
با این حال آنهایی که همه ساله نذری و احسان افطاری داشتند و ماه مبارک رمضان سفره خود را برای همه باز می کردند، امسال تصمیم گرفتند رفتار خود را تغییر دهند و سفره باز خانه و رستوران خود را به محل زندگی روزه داران مناطق مختلف به ویژه در نواحی کم بضاعت و محروم ببرند.
پرده اول: هیات خانوادگی
طیبه عسگری و همسرش متولی نذری و افطاری ویژه ای هستند، هر سال ماه مبارک رمضان، ایتام و نیازمندان برای صرف پیتزا مهمان آنان می شوند.
عسگری ماجرای نذری پیتزا را اینگونه تعریف می کند: «وقتی با واکنش بچه ها برای چلوکباب نذری مواجه شدیم و انتظار آنان برای دریافت پیتزا را دیدیم، تصمیم گرفتیم هر سال به جای هر نوع غذای نذری دیگر، آنان را مهمان پیتزا کنیم».
این زوج خیر تهرانی که به گفته خانم عسگری هر کار خیری که بتوانند انجام می دهند، هر سال کودکان را مهمان خود می کردند تا آنکه دیدند بخش زیادی از غذاها اضافه می آید و باید دور ریخته شود، از همین رو برای جلوگیری از دورریز این غذاها، تصمیم گرفتند که غذاها را همراه با بسته بندی به کودکان بدهند تا اگر خوراکی نیمه خورده باقی ماند بتوانند همراه خود ببرند.
عسگری این را اضافه می کند که امسال اوضاع متفاوت شد، کرونا برنامه ها را به هم ریخت و برای همین تصمیم گرفتیم که پیتزا را به خانه ایتام و نیازمندان ببریم؛ این خانواده ها را کمیته امداد امام خمینی(ره) به ما معرفی می کند، از همین رو از بابت نیاز و مستمندی آنان اطمینان داریم.
عسگری می افزاید: ایتام، کودکان بد سرپرست و خانواده های نیازمندی که نمی توانند معاش خود را تامین کنند، هدف ما هستند؛ در روز میلاد امام حسن(ع) ۲۵۰ پرس پیتزا آماده و بین این نوع خانواده های نیازمند پاکدشت توزیع شد و همزمان با شهادت امام علی(ع) هم ۲۵۰ پیتزای دیگر به دست نیازمندان رسید.
این خیر تهرانی که مسئول رستوران را داماد خود معرفی می کند، می گوید: همسرم متولی تامین جهیزیه برای عروس های نیازمند است؛ هیاتی نداریم، موسسه خیریه هم تاسیس نکرده ایم، خانوادگی دور هم جمع شده ایم و تا آنجا که در توان داریم، دست نیازمندان را می گیریم، امیدوارم که خدا قبول کند.
وی با اینکه معتقد است بسیاری از مردم دوست دارند مستقیم احسان و نذری خود را میان نیازمندان توزیع می کنند، به خیران توصیه می کند که اگر می خواهند کمکی بکنند، حتما به دست خانواده های مورد اعتماد کمیته امداد امام خمینی(رع) و بهزیستی برسانند زیرا به تعبیر او «این نهادها مو را از ماست بیرون می کشند و تا از حقیقت زندگی کسی مطمئن نباشند، اسم آنان را وارد لیست خود نمی کنند».
ساعت نزدیک به پنج عصر و خیابانها بخاطر روز جمعه خلوت است؛ اقوام و دوستان این زوج خیر نیز خود را به رستوران رساندهاند، پیتزاها، نوشابه ها و سس ها را بار می زنند و راهی می شوند؛ مقصد: کوره های آجرپزی چهاردانگه در جنوب غرب تهران.
در مقابل مصلای شهدای گمنام چهار دانگه مسئول کمیته امداد این منطقه منتظر خانواده عسگری است تا آنان را به محل مورد نظر هدایت کند.
پرده دوم: کوره های آجرپزی
به خیابان گلستان که انتهای آن به کوره های آجرپزی می رسد، وارد می شویم، از همان ابتدای خیابان زنان و مردان دسته به دسته کنار هم به انتظار پیتزای نذری نشستهاند؛ کودکان و نوجوانان به دنبال هر خودرویی که وارد این خیابان می شود، می دوند و اگر خودرو نگه داشت، به شیشه ماشین می کوبند که آقا یکی هم به ما بده! بدون آنکه بدانند نذری آنها چیست.
انتهای خیابان گلستان پر است از دختران و پسران قد و نیم قدی که ماشین های خانواده عسگری را دوره می کنند، جعبه پیتزاها را از شیشه خودروها دیده اند.
شخصی که از طرف کمیته امداد چهاردانگه همراه گروه است، از خودروی خود پیاده می شود و به سمت خانم و آقای عسگری میآید و می گوید: اینجا نمیتوان این غذاها را توزیع کرد، دعوا می شود و ممکن است به برخیها نرسد؛ برویم انتهای همین محله شاید کمی خلوتتر باشد، یکی از همین بچهها از شیشه ماشین داخل را نگاه می کند و به شیشه می کوبد: آقا یکی هم به من بده!
ماشین ها به دنبال خودروی مسئول کمیته امداد چهاردانگه به سمت خانهها (مثلا خانهها) می روند، به حوزه استحفاظی «وجدان پاک» میرسیم و خودروها توقف میکنند؛ توقف خودروها همان و جمع شدن کودکان، زنان و مردان هم همان؛ بچه ها یکی پس از دیگری مدام پیتزا میخواهند.
خانواده عسگری میدانند که بیرون آوردن پیتزاها در این محدوده و با تجمع و شلوغی مردم تصمیم میگیرند به کمک یکی از اهالی همین محدوده ۲ تا صف تشکیل بدهند، یکی برای زنان و دیگری برای مردان، کودکان هنوز هم با قامت کوچکشان دنبال گرفتن پیتزا هستند.
صفها که درست این سوی اتاقهای ۱۲ متری محل سکونت مردم این محل تشکیل می شود، زنان و مردان و کودکانی هم از همان اتاقها خارج میشوند تا به صف دریافت پیتزا بپیوندند، بچه ها خود را لا به لای جمعیت جا میکنند و جمله «یه پیتزا هم به من بده!» از زبانشان نمی افتد.
اتاقهای ۱۲ متری که تنها محل ورود نور به داخل آن همان درهای آهنی است، درست کنار جایی بنا شده که کارگران صبح تا عصر لا به لای گِلها و خاکها عرق میریزند تا آجری قالب بزنند و کورهها را یکی پس از دیگری پر کنند، گِلهای خشک شده پایین خانهها نشان می دهد که چندی هست کسی آنجا آجر درست نکرده و اکنون صدای جمعیتی این فضا را پر کردهاست که یکی پس از دیگری می گویند: یه پیتزا هم به من بده!
سرویس بهداشتی و حمام عمومی، اتاق های ۱۲ متری تاریک که در برخی از آنها به پردهای پاره محدود می شود، زنان و مردانی که به گفته خودشان یا از اتباع خارجی هستند یا از استانهای دیگری چون گلستان، خراسان جنوبی و سیستان و بلوچستان به امید زندگی بهتری به پایتخت مهاجرت کرده اند و اکنون در صف پیتزای نذری ایستاده اند بخشی از واقعیت های این نقطه از چون تهران است که برجهایش در سایه آجرهای همین کورهپزخانهها قد کشیده اند.
زمین خاکی و فرسنگها از زیبایی ظاهری پایتخت دور است؛ بالای تپههای خاکی که میایستی میتوانی برجهای بلند تهران را ببینی و نگاهی هم به گودال بزرگ شکل گرفته از برداشت بی رویه خاک برای آجرپزی داشته باشی و مردمی که پشت سر هم ایستاده اند و نگرانند نکند پیتزا به آنان نرسد.
خیلی از آنهایی که به صف شده اند، کفش ندارند و دمپاییهای پلاستیکی پارهای به پا کرده اند، شخصی که خود را مسئول کمیته امداد چهاردانگه معرفی می کند، آرام گوشه ای به تماشای توزیع پیتزای نذری ایستاده است و می گوید: این راهش نیست، بارها به سراغ آنها بخصوص زنان آمده ایم و پیشنهاد کردیم به آنها پیاز زعفران بدهیم تا کشت کنند و برای خود درآمدزایی کنند؛ کار یاد بگیرند تا دستشان جلوی کسی دراز نباشد اما قبول نکرده اند.
دلیلش را هم اینطور توضیح میدهد : «اینها به این نوع زندگی عادت کردهاند، وقتی به آنان کسب و کاری پیشنهاد میکنم، میگویند میخواهیم چه کار، وقتی هر روز و هر هفته مردم غذا و لباس نذری میآورند و نیازمان رفع می شود؟»
زنان و مردان یکی پس از دیگری پیتزاها را دریافت می کنند، آقای عسگری از میان جمعیت خارج میشود و خطاب به بچه ها میگوید: اگر میخواهید پیتزا بگیرید، این طرف بایستید؛ بچه ها به صف میشوند و این بار بزرگترها سر و صدا می کنند که پیتزا نگرفتهاند!
خانواده عسگری تعدادی پیتزا هم کنار میگذارند و آن را میان خانواده هایی که دورتر از محل توزیع زندگی میکنند، می برند.
پرده سوم: هر اتاق ۲۰۰ هزار تومان
خانم عسگری در حین اینکه مشغول توزیع معدود پیتزاهای باقیمانده در میان خانوادهها است، با ساکنان هم سر صحبت را باز می کند و به خانه هایشان سر میزند؛ زنی میگوید: اینجا و این اتاق ها موقوفه هستند، اما صاحبش حاضر نیست رایگان آنها را در اختیار ما بگذارد؛ هر ماه بابت هر اتاق ۲۰۰ هزار تومان اجاره میگیرد.
زن اتاق دیگری را هم نشان می دهد که قرار است مرتب شود و اضافه می کند: به زودی تازه عروس و دامادی به اینجا نقل مکان می کنند، صاحب خانه گفته مرتبش کنم تا بتوانند ایجا زندگی کنند.
میپرسم تازه عروس و داماد اینجا را از کجا پیدا کرده اند و زن می گوید: برادرم و زنش هستند، جایی نداشتن، قرار است اینجا زندگی کنند.
پیتزاها تمام شده و اکنون دیگر غذایی برای توزیع نیست اما هنوز بچه ها از هر دو طرف به شیشه ماشین می کوبند و می گویند: آقا یه پیتزا هم به من بده! اگر نداری پولش را بده تا خودمان بخریم.