تاریخ انتشار: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۶:۱۹

تهران- ایرنا- مالکوم ایکس به‌عنوان رهبر مسلمانان سیاه‌پوست در آمریکا و مسلمان مدافع حقوق بشر محسوب می‌شود که در زندگی به دنبال مبارزه با برده‌داریِ نُوین بود. او می‌خواست تا سیاه‌پوستان درک کنند از ساده‌ترین حقوق انسانی محروم هستند زیرا نژادپرستان اجازه نمی‌دادند، آینده‌ای روشن و آباد در انتظار آنان باشد.

آنها آنقدر ما را کاکاسیاه، دودی و موشی صدا کرده بودند که دیگر برای خود ماه هم این القاب عادی شده طبیعی و عادی شده بود؛ اینها بخشی از گفته های مالکوم ایکس رهبر مسلمانان سیاه‌پوست در آمریکا است که نشان می دهد که چگونه تخم مبارزه در دل او رویید تا تمام زندگی خود را صرف فعالیت برای احقاق حقوق سیاه پوستان کند.

تولد و خانواده

مالکوم ایکس در  ۱۹ می  ۱۹۲۵ میلادی در نبراسکا به دنیا آمد. نام اصلی وی مالکوم لیتل است که بعد از پیوستن به گروه امت الاسلام، نام «مالکوم ایکس» را برای خود انتخاب کرد و در جریان سفر حج، نام اسلامی «الحاج مالک الشباز» را برخود گذاشت.

خانواده

مالکوم ایکس هفتمین فرزند خانواده بود. پدرش ارل لتیل کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد. بعد از تولد مالکوم در اوماها، خانواده لیتل برای دستیابی به شرایطی بهتر به میلواکی رفتند. این اقامت چندان نپایید و این‌بار عازم لانسینگ، مرکز میشیگان شدند. ارل لیتل آنجا به کار در کلیسا مشغول شد و به ترویج اندیشه‌های مارکوس گاروی رهبر ملی‌گرای سیاهان پرداخت اما به دلیل فعالیت‌های گسترده در کسب حقوق پایمال شده سیاه پوستان بارها از جانب سازمان‌های سیاسی وابسته به سفیدپوستان به مرگ تهدید شد و پیوسته مورد حمله و کینه گروه‌های نژادپرست از جمله کوکلاکس‌کلان‌ها بود.
مالکوم یکی از این حملات را اینطور توصیف می‌کند: کابوسی که هرگز در ذهنم نمی‌میرد. شبی از شب‌های سال ۱۹۲۹ بود. کوچکترین خواهرم ایوون تازه به دنیا آمده بود. ما همه خواب بودیم. از خاطرم نمی‌رود که ناگهان چیزی مرا به بالا پرتاب کرد. چشم که باز کردم، خودم را دنیایی از آتش و دود دیدم. صدای تپانچه‌ها با فریاد آدم‌ها در هم آمیخته بود. هرج و مرج عجیبی بود، شعله‌های آتش همه جا زبانه می‌کشید. سفیدها خانهٔ ما را به آتش کشیده بودند. پدرم، دشنام‌گویان، با تپانچهٔ خود آن‌ها را هدف قرار می‌داد. برای فرار از آن جهنم یکدیگر را به زمین می‌انداختیم و از روی هم می‌گذشتیم. مادرم در حالی که نوزاد خود را در آغوش داشت، با آنکه شعله‌ها همه جا زبانه می‌کشید و جرقه‌های آتش به هر سو پراکنده می‌شد، از میان شعله‌ها گذشت تا قبل از فرود آمدن سقف فرزندش را نجات دهد. فراموش نمی‌کنم، ما تمام آن شب را، عریان و بی‌پناه زیر طاق آسمان، گریان وحشت‌زده سرکردیم. مأموران آتش‌نشانی و پلیس‌های سفید نیز آمدند اما ایستادند که تماشا کنند خانه تا کف می‌سوزد و تلی از خاکستر می‌شود.
این رخداد باعث شد تا ارل لیتل به همراه خانواده‌اش به حومه شرقی لانسینگ نقل مکان کنند. آنها در این ایام بیش از پیش طعم فقر و تنگدستی را می‌چشیدند و درآمد اصلی خانواده تنها از طریق فعالیت‌های مذهبی پدر بود اما سرانجام ۲ سال بعد از آتش سوزی خانه آنها، جسد بی جان ارل لتیل در کنار جاده‌ای در حومه شهر پیدا شد.

از مدرسه تا زندان

رهبر سیاهپوستان مبارز آمریکا، دوران کودکی را در فقر و یتیمی پشت سرگذاشت اما امیدوار بود که بتواند در نظام آموزشی آمریکا رتبه ای کسب کند و به شغل مورد علاقه اش یعنی وکالت برسد و یک روز این آرزو را با معلم خود در میان گذاشت با تمسخر او مواجه شد تا جایی که حتی معلم رنگ پوست را نیز به سخره گرفت و گفت هرگز به چنین آرزویی نخواهی رسید.

مالکوم اندکی بعد از مدرسه اخراج شد و تصمیم گرفت آزاد باشد. از بوستون به نیویورک رفت و هرگونه قید و بندی را از پای خود گشود و یک دوره بی بند و باری را در جامعه آن روز آمریکا تجربه کرد تا اینکه در ۲۰ سالگی به دلیل بزهکاری به زندان افتاد.

آشنایی با جمعیت ملت اسلام

ملکوم در زندان با جمعیتی به نام «ملت اسلام» آشنا شد و به عضویت آن درآمد و در ۱۹۵۲ میلادی با عفو مشروط از زندان آزاد شد و مدتی بعد سخنگویی سازمان ملت اسلامی را بر عهده گرفت و به دستور ریاست سازمان، مسجدهای متعددی را در ایالت های «دیترویت»، «میشیگان» و «هارلم نیویورک» ساخت. وی در راه نشر پیام های سازمان ملت اسلامی از روزنامه، رادیو و تلویزیون استفاده کرد و موفق شد تا تعداد اعضای این نهاد را از ۵۰۰ تن در ۱۹۵۲ میلادی به ۳۰ هزار تن در ۱۹۶۳ میلادی افزایش دهد. بدین ترتیب هدف والای این مبارز چیزی جزء رویارویی با برده داری نُوین در آمریکا نبود. وی می خواست تا سیاه پوستان درک کنند که از ساده ترین حقوق انسانی محروم هستند زیرا نژادپرستان اجازه نمی دادند، آینده ای روشن و آباد در انتظار آنان باشد.

این مبارز مسلمان به مدت ۱۲ سال، حامی برتری سیاه پوستان و طرفدار جدایی آمریکایی‌های سیاه و سفید بود و تاکید «جنبش حقوق مدنی» بر یکپارچگی را به تمسخر می‌گرفت تا اینکه در ۱۹۶۴ میلادی از جمعیت «ملت اسلام» جدا شد و اندیشه‌های این جمعیت را تا حدود زیادی مورد انتقاد قرار داد. سپس به چند کشور آسیایی و آفریقایی سفر کرد تا به جهانیان ثابت کند، مبارزه با تبعیض نژادی و برده‌داری، تنها به جامعه آمریکا محدود نیست.

سفر حج

مالکوم در یکی از همین سفرها برای انجام فریضه حج راهی عربستان شد و حالا «حاج ملک شبّاز» شده بود. پس از انجام فریضه حج به دبی رفت و در آنجا صحبت‌های زیادی درباره سفرش به عربستان انجام داد و گفت: وقتی فهمیدند که من وارد عربستان شدم بسیار مرا تحویل گرفتند و برای جلسات مختلف مرا دعوت کردند. آن‌ها حاضر بودند هر آنچه که می‌خواستم را در اختیارم قرار دهند تا در کشورشان برای وهابیت تبلیغ کنم اما نمی‌دانستند که من یک مسلمان شیعه هستم.

او با روحی پاک و صیقل داده به محل سکونت خود در آمریکا بازگشت و درصدد ایجاد تشکیلاتی گسترده برآمد تا به وسیله آن، مسلمانان جهان را با نژادهای گوناگون به همدلی و ظلم ستیزی فراخواند.

عقاید و اندیشه

این مبارز سیاهپوست با اقدامات خود در پی بیدار کردن غرور خفته نژاد سیاه پوست ساکن آمریکا از طریق فعالیت‌های مدنی و اجتماعی بود. وی هنگامی که پشت میکروفون قرار می‌گرفت، اعلام می‌کرد که تمام شورش‌های نژادی، تحول و خشونت که سفیدان به وجود آورده‌اند، محکوم است. مالکوم همچنین تاکید می‌کرد که برخی از مسایل مانند خشونت پلیس‌ها در۵۰ سال اخیر تفاوتی نداشته و فعالان را به این مساله تشویق می‌کرد که این دسترسی‌ها را به دست بیاورند که قدرت را همانطور که در بیرون سیستم به دست می‌آورند در درون آن نیز کسب کنند. مالکوم این موضوع را تاکید می‌کند که او مردی نیست که به تنهایی عمل کند. وی خشم را با سخنرانی‌های خود ایجاد نمی‌کرد، بلکه مسیر را نشان می‌داد.

ترور ناموفق

همکاری مالکوم پس از مدتی با جمعیت امت اسلام قطع شد زیرا با الیجا محمد رهبر آنها به خاطر رفتارهای خارج از اخلاق وی و اعتراض به این رفتارها اختلاف پیدا کرد. در پی این اختلافات نشریه «سخن محمد» که متعلق به ملت اسلام بود در شماره دهم آوریل ۱۹۶۴ میلادی خود کارتونی منتشر کرد که در آن سر قطع شده مالکوم مثل یک توپ در برخورد چند باره با زمین و بلند شدن به هوا نشان داده می‌شد و جملاتی از دهانش بیرون می‌آمد. انتشار این کارتون تنها پس از گذشت چند روز از سخنان تند الیجا محمد صورت می‌گرفت که به لوئیس فراخان از رهبران ملت اسلام گفته بود: متظاهرانی چون مالکوم باید سرشان از بدنشان جدا شود.


این سخن الیجا محمد از طریق چهره‌های سرشناس امت اسلام در روزهای بعد تکرار شد. بسیاری معتقد بودند که تهدید جانی مالکوم ایکس در میان این سخنان مشهود است. برای آنهایی که اخبار مسلمانان آمریکا را دنبال می‌کردند، تقریباً هویدا بود که میانه شکراب شده مالکوم و الیجا محمد بستر حادثه‌ای خونین است.
در ماه‌های پس از آن پلیس فدرال آمریکا، اف بی آی، دست کم ۲ بار تهدید جانی مالکوم ایکس را به ثبت رساند. در۱۴ فوریه ۱۹۶۵ میلادی بمبی در منزل محل اقامت مالکوم، بتی همسرش و چهار دخترشان منفجر شد که به هیچ‌یک از آنان آسیبی وارد نیاورد.

سرانجام مالکوم ایکس

سرانجام این مسلمان شجاع و حامی حقوق سیاه پوست ها در ۲۱ فوریه ۱۹۶۵میلادی برابر با سوم اسفند هنگام سخنرانی در سالن «آدوبون» در «منهتن» نیویورک به وسیله سه مرد افراطی مسلمان به رگبار بسته و با اصابت ۱۵ گلوله کشته شد. پیکر این مبارز در آرامگاه «فرن کلیف» در نیویورک به خاک سپرده شد.