هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در دوم خرداد ۱۳۷۶ یکی از مهم ترین برگ های تاریخ سیاست ورزی در ایران را ورق زد و نقطه آغازی بر فعالیت جریان اصلاح طلبی بود. اکنون پس از گذشت دو دهه اصلاح طلبان با ابهامات بی شمار درباره کارایی این جریان در جامعه امروز ایران روبرو هستند. در قدرت بمانند یا به جامعه بازگردند؟ برای ماندن در قدرت تا چه حد از اصول خود بگذرند؟ آیا جامعه بار دیگر به اصلاحات به عنوان یک جریان سیاسی اصلاح گرا اعتماد خواهد کرد؟ جایگاه اصلاح طلبان در منظومه سیاسی ایران کجاست؟ این ها نمونه هایی از پرسش هایی است که جریان اصلاحات برای پاسخ به آن در تقلا است.
اصلاحات؛ نشد و نتوانست
دوم خردادهای پس از سال ۷۶، برای رسانه ها، سیاسیون و احزاب و گروه های نزدیک به جریان اصلاحات یادآور آغاز راهی است که برای پیمودن آن هزینه هایی داده شد اما حتی آسیب دیدگان این راه هم در مقطع کنونی به کاربردی بودن آن مشکوک هستند. اصلاحات با شعار توسعه سیاسی و آزادی های قانونی پای به جامعه ایران گذاشت اما برخی تندروی ها و تندروها در جنبش اصلاحات کار را روز به روز برای آن دشوارتر ساختند و دیگر نیروها و نهادهای سیاسی نسبت به این جریان بدبین شدند. پس از پایان دوران ریاست جمهوری حجت الاسلام خاتمی، اختلافات درونی اصلاحات، آن ها را از عرصه نخست قدرت دور کرد و حوادث انتخابات ریاست جمهوری دهم هم به کلی آن ها را از گردونه سیاست خارج ساخت. سال ۹۲ تلاش اصلاح طلبان در حمایت از حجت الاسلام «حسن روحانی» به منظور بازگشت به قدرت بود و لیست امید این جریان در سال ۹۴ روزنه ای برای تثبیت این بازگشت. اکنون اما اصلاحات در حالی پای به قرن جدید شمسی خواهد نهاد که بسیاری از منتسبان به آن، از اقدامات انجام شده ناخرسندند و برخی دیگر از اقدامات انجام نشده دلگیرند. این دو گروه یا حسرت اشتباهات سران اصلاحات را دارند یا معترض کارهای نکرده آن ها در دوران قدرت هستند. در هر دو صورت هم از اصلاحات اگر نبریده باشند می توان گفت خسته و درمانده هستند. در شرایط کنونی نمی توان گفت کدامیک از این دو گروه عصبانی از اصلاحات، محق هستند اما تجربه نشان داده است پروسه اصلاح هر موضوعی نیازمند صبر سیاسی و استراتژی سنجی اجتماعی است.
اصلاح طلبی دیگر جوابگو نیست
گروه دوم از اصلاح طلبان که آن ها را می توان برائت جویان از اصلاحات نامید؛ استراتژی ها و تاکتیک های این جریان سیاسی را برای جامعه امروز ایران نه تنها مفید نمی دانند بلکه درباره آسیب های تفکر اصلاح طلبی سخن می گویند. گروهی که معتقدند اصلاحات جز شعارهای توخالی پیرامون توسعه سیاسی و دموکراسی، عملکرد موثری برای مردم به ویژه در حوزه اقتصاد و معیشت نداشته است. تمرکز بیش از اندازه اصلاح طلبان بر آزادی، قانونمداری، انتخابات، رای، قدرت، اختیارات و مواردی از این دست، توجه آنان را از چالش های معیشتی بطن جامعه دور کرد و این مهم آبان ماه سال گذشته در شعارهای معترضان به اصلاح قیمت بنزین مشخص شد. تمام شدن ماجرای اصلاح طلبی برای مردم و برخی از طیف های فکری اصلاح طلب در انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی ملموس بود. تفاوت ناامیدان از اصلاحات با گروه حسرت داران در این است که برائت جویان هیچ شرط و شروطی برای احیای اصلاحات قائل نیستند اما گروه دوم معتقدند اگر شرایط خاصی ایجاد شود که اقدامات انجام نشده صورت پذیرد یا اقدامات انجام شده اصلاح شود می توان بار دیگر اصلاحات را در آینده سیاسی ایران صاحب جایگاه دانست.
ارزیابی گذشته مسیر راه آینده خواهد بود؟
گروه سوم از اصلاح طلبان اما به ارزیابی کارنامه ۲۳ ساله این جریان می پردازند و از خلال این ارزیابی ها در پی جبران اشتباهات گذشته و عبرت از آن ها برای برنامه ریزی آینده هستند. یادداشت اخیر «محمدجواد غلامرضا کاشی» مدرس دانشگاه را که به مرور بخشی از اشتباهات اصلاح طلبان در ۲۳ سال گذشته پرداخته می توان در این دسته ارزیابی کرد، وی نوشته است: «اصلاح طلبی از همان روز نخست چند مشکل اساسی داشت، صبور نبود و همه چیز را فوری میخواست، نسبتی با گذشته نداشت، آدرس خانه اصلاحات دقیقاً معلوم نبود کجاست؛ سخنگوی رسمی طبقه و گروه اجتماعی معینی نبود، اصلاح طلبان خود را قادر به تحقق تام اصلاحات میدانستند، هیچ گاه برای تداوم حیات اصلاحات، راههای بدیل نداشتیم و فقط یک مسیر را میشناختیم آن هم شرکت در انتخابات بود.»
تکرار دوم خرداد ۷۶ در خرداد ۱۴۰۰ آروزیی است که اصلاح طلبان چندان بی رغبت آن نیستند اما برای نزدیکی به چنین رویایی دستکم باید تکلیف بسیاری از مسائل را در داخل جریان خود روشن کنند. اصلاح گفتمان دوم خرداد و تعیین مصلحان این اصلاح می تواند گام نخست این فرایند باشد. میزان عبور از شخص، خطوط قرمز و اصول ابتدایی اصلاح طلبی باید مشخص شود. گروه ها، طیف ها و احزاب اصلاح طلب باید زیر یک پرچم جمع شوند و سازهای ناکوک چهره ها کنسرت سیاست ورزی آن ها را برهم نزند، تکلیف رهبر و تصمیم گیر در این جناح مشخص و اعلام شود که از این پس کاریزمای فردی راهبر خواهد بود یا تصمیم گیری ها بر اساس قوانین حزب و اصول دموکراسی است، نسبت اصلاحات با جامعه و توده های مردم از یک سو و با قدرت و نظام سیاسی از سوی دیگر تبیین و اعلام شود، تغییرات نسلی، شکاف های اجتماعی، عدالت اقتصادی و مناسبات بین المللی هم از دیگر موضوعاتی هستندکه اصلاح طلبان یکبار برای همیشه باید بتوانند درباره آن به مانیفست مشخص دست یابند.
اینکه آیا اصلاحات و اصلاح طلبان در هشت سالی که قدرت را در دست داشتند، باید سریعتر اقدامات اصلاحی خود را صورت می دادند و یا صبوری پیشه می ساختند، اینکه پس از دولت خاتمی، برای حضور در قدرت پراکنده می شدند یا منافع جریان را بر منفعت طیف و حزب ترجیح می دادند، اینکه در حوادث ۸۸ چه شیوه ای برای کنشگری برمی گزیدند تا از آسیب حوادث آن دورتر باشند و اینکه در ۹۴ چه لیستی می بستند که انتظارات جامعه را برآورده کند، همگی در برابر این پرسش که در ۱۴۰۰ چه شیوه ای برای تداوم حیات انتخاب می کنند، اهمیت کمتری دارد.
انتخابات ریاست جمهوری سیزدهم می تواند نقطه پیوند دو گروه نخست یعنی کسانی که در حسرت گذشته هستند و کسانی که برای آینده در پی طرحی می گردند باشد. پیوند این دو می تواند حتی خاکستری های گروه دوم را هم به اصلاحات دلگرم کند، اما آیا داعیه داران دوم خرداد می توانند در فرصت یک ساله باقی مانده تا ۱۴۰۰ تکلیف خود را با موضوعات اشاره شده در بالا روشن کنند و همچنان از برند سیاسی خود بهره بجویند یا انشقاق ها و سردرگمی های موجود آن ها را از ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۴ هم به گوشه رینگ سیاست ایران خواهد برد.