تاریخ انتشار: ۱ تیر ۱۳۹۹ - ۱۵:۲۲

تهران- ایرنا- امروز، آخرین «خورشیدگرفتگیِ» قرن چهاردهم خورشیدی به وقوع پیوست. به همین بهانه، نگاهی انداخته‌ایم به خورگرفتگی در سال ۵۸۵ ق.‌م که یک جنگ را به صلح کشاند.

حالا که این نوشته را می‌خوانید «خورشیدگرفتگی» دیگر تمام شده است. آخرین خورگرفتِ قرن چهاردهم خورشیدی. تجربه‌ای که در تهران، از ساعت ۰۹:۰۵ صبح آغاز و در ساعت ۱۰:۱۶ به اوج رسید و در ساعت ۱۱:۳۸ پایان گرفت و چهل‌وهشت درصد خورشید پوشانده شد؛ اما ساکنان سواحل خلیج فارس این رویداد را به مراتب شگفت‌انگیزتر از سرگذراندند. اگرچه این گرفت از نوع جزیی بود؛ نخستین روزِ تابستانِ آخرین سالِ قرن حاضر را به روزی فراموش‌ناشدنی برای مردم ایران بدل کرد. به همین بهانه به سراغ یک کسوفِ تاریخی در ایرانِ باستان رفته‌ایم. رخدادی در دو هزار و ۶۰۵ سال پیش که یک جنگ را پایان داد و به صلح کشاند.

ماجرا درباره جنگی‌ است پنج‌ساله میان مادها و لودی‌ها (Lydia) -که لیدی‌ها هم نگاشته‌اند - به نام «هالیس» (Halys). محل جنگ کنار رودخانه‌ای بود که در منابع یونانی چنین ضبط شده است و امروز قزل ایرماق (Kızılırmak) خوانده می‌شود و در ترکیه واقع است. در آن روزگار، هردوسوی این جنگ، نماد یک تفکر بودند. تفکر شرق و غرب، چنان‌که هردوتِ یونانی (Herodotus) - که هرودُتوس هم ثبت شده است- هم آن ‌را تعبیر به داستان نبرد شرق و غرب کرده است؛ «مادان در مقام نماینده مشرق‌زمین و تفکر شرقی، و لودیان در مقام نماینده مغرب‌زمین و تفکر غربی.»

آنچه در روز ۲۸ ماه مه ۵۸۵ قبل از میلاد، یک گرفتِ کلی در منطقه آناتولی بوده که فریدریش کارل گینتسل (Fiefrich Karl Ginzel)، اخترشناس آلمانی آن‌را در «۳۴ درجه طول جغرافیایی شرقی و ۳۹ درجه عرض جغرافیایی شمالی» نوشته است. (کتاب ۵۸۵ ق‌م)

برمبنای گاهنگاری دوره بابل نو در تاریخ میانرودان باستان، پایتخت حکومت آشور که نینوا نام داشت، در سال ۶۱۲ ق‌.م به‌دست مادها و البته با کمک بابلیان سقوط کرد و آن‌کس که سبب‌ساز شد، هووَخشتَرَ - که هُووَخْشَتْرَه هم نوشته‌اند - بود. او که در پایتخت، هَگمَتانَ -که امروز هگمتانه می‌گویند- یعنی همدانِ امروزی مستقر بود، فرزندش، ارشتی‌وَئیگَ - که ایشتوویگو هم ثبت شده است - را به نبرد فرستاد اما در میانه راه خبر رسید از پسِ چهل سلطنت- که زمینه‌اش را سرکوبی سَکاها و لشکرکشی به سرزمین آشور و گشودن پادشاهی مانا و شکست حکومت اورارتوها فراهم کرد- مُرده است و فرزندِ تازه بر اریکه نشسته، حالا باید خود فکری به حال سرنوشت این رزم می‌کرد.

آن‌هم درحالی‌که پنج سالی می‌شد نبرد با آلواتِس، شاه لودیان- که برخی الیاتس هم ثبت کرده‌اند- آغاز شده بود. اما «به‌ناگاه در میانه روز خورشید در آسمان عرصه نبرد میان ماد و لودیه به تاریکی می‌گراید، سپاهیان دو طرف به وحشت می‌افتند و دست از جنگ می‌شویند، حتی محتملا شخص پادشاه لودیه و دربار او نیز که معنی و دلیل این پدیده طبیعی را نمی‌دانند به‌سختی می‌هراسند. شاهنشاه مادی اما، که می‌دانیم دربار و هم عقبه سپاهش پُر است از مُغان اخترگوی خواب‌گزار، دست به دامان مُغانش می‌گردد و آنان وی را از علت حقیقی واقعه آگاه می‌کنند، شاید حتی اینان از پیش، از موعد مقرر چنین واقعه‌ای مطلع بودند. پیک‌های صلح و آشتی در میان دو سپاه به راه می‌افتند و شهنشاهِ جنگ‌گریز و عافیت‌اندیشِ ماد از بی‌اطلاعی دشمن لودی خویش  به بهترین نحو سود می‌جوید و با ترسانیدن وی از خشم خدایان، صلح دلخواسته‌اش را به چنگ می‌آورد و از شکستی بسیار محتمل می‌گریزد: این است پیروزی دانش مُغانی بر ناآگاهی ایونی.» (همان. ص ۲۳)

پس از آن بود که ارشتی‌وَئیگَ، سی‌وپنج سال سلطنت کرد تا در سال ۵۵۰ ق.م به‌دست نوه دختری‌اش، کوروش اَنشانی- همان که بعدا کوروش بزرگ لقب یافت- به زیر کشیده شد. از آن پادشاه لودی هم دو فرزند ماند که یکی‌شان، کرزوس (Croesus) -که برخی کرُیسوس نوشته‌اند-، در نبردی موسوم به «تیمبرا» (Thymbra) از کوروش شکست خورد و سرزمینش زیر یوغ هخامنشیان درآمد. زیرا پس از آن جنگ پنج‌ساله او، خواهر خود «آروئِنیس» را به همسری شاه ماد گرفته بود و سقوط مادها، برای او که دیگر هم‌پیمان شده بودند، سخت گران آمد.

رودخانه هالیس (قزل ایرماق) در ترکیه که محل جنگ میان مادها و لودی‌ها بود و از ارتفاعات شهر سیواس سرچشمه گرفته و با عبور از شهر آنکارا در نهایت به دریای سرخ می‌ریزد.

هرودت در نخستین بخش از مجموعه کتب نه‌گانه تواریخ خود، پیش از آنکه درباره جنگ کوروش و کرزوس بنویسد، از نبرد ارشتی‌وَئیگَ و آلواتِس یاد می‌کند و آن خورشیدگرفتگی را چنین شرح می‌دهد: «... جنگ بین مادان و لودیان آغاز شد و پنج سال به طول انجامید، بدون هیچ موفقیتی. در این میان گاهی مادان پاره‌ای پیروزی‌ها بر لودیان می‌یافتند، در خلال این پیکارها گاه زدوخورد تا تاریکی شب ادامه می‌یافت. به هر حال نبرد به گونه برابر برای هردو این مردمان تا آغاز سال ششم ادامه یافت، در همین زمان هنگامی‌که جنگ سخت بالا گرفته بود به‌ناگاه روز به شب دگرگون شد. این واقعه را ثالسِ میلِتوسی پیشتر برای مردم ایونی پیشگویی کرده بود و درست در همان سال مقرر اتفاق افتاد. کادان و لودیان هنگامی‌که این دگرگونی را دیدند دست از جنگ کشیدند و با علاقه بسیار طالب صلح شدند،  سوئِنِسیس از کیلیکیه و لابونِتُس از بابل مردانی بودند که بین آنها سازش و آشتی ایجاد کردند. این دو نفر با ادای سوگند میان دو حریف و با پیمانی که به امضای آنان رساندند میان دو دربار پادشاهی صلح برقرار کردند. اینان آلواتِس را حُکم کردند که دختر خود آروئِنیس را به آستواگِس [ارشتی‌وَئیگَ] فرزند کواکِسارِس [هووَخشتَرَ] بدهد، چه می‌دانستند بدون تضمینِ خویشاوندی، معاهدات دوامی نخواهد یافت...» و البته می‌دانیم لشکریان ماد، به‌سبب این نبرد طولانی، فرسوده شده بود و به‌علت بُعدِ مسافت تا سرزمین خود، چنان‌چه شکست را می‌پذیرفت حتی ممکن بود به برافتادن مادیان و شاهنشاهی‌شان منجر شود، پس شاید بد نباشد در روایت او نیز شک کرد.

این رخداد را اگرچه برخی نوشته‌اند تالس (Thales) - که ثالِس هم نوشته شده است - اول‌بار پیش‌بینی کرده است و آن‌را کهن‌ترین پیش‌بینی برای گرفتگی در تاریخ می‌دانند؛ برپایه آنچه تاریخ‌نگار یونانی نوشته آن کسوفی که او گفته، تنها ممکن است همینی باشد که این نوشتار مُراد از آن دارد. با این حال، صحت وقوع همین رویداد نجومی را هم، بسیاری از اخترنگاران تایید کرده‌اند؛ ازجمله جرج بیدل اریِ بریتانیایی (George Biddle Airy)، یولیوس اوگوست کریستف تسشِ آلمانی (Julius August Christoph Zech)، سایمن نیوکمبِ آمریکایی (Simon Newcomb)، تئودور ایگن ریتر فن اپلسترِ اتریشی (Theofor Egon Ritter von Oppolzer)، کارل فریدریش ویلهلم پترزِ آلمانی (Carl Friedrich Wilhelm Peters)، لودویگ شلاخترِ سوئیسی (Ludwig Schlachter) و فرانتس یوهان اوانگلیستا بلِ آلمانی (Franz Johann Evangelista Boll) که همگی اواخر هجدهم و قرن نوزدهم می‌زیستند و بر آن صحه گذاشته‌اند و حتی گفته‌اند این جنگ شاید به سبب وقوع کسوف، از معدود وقایع جهان باستان باشد که دقیق قابل ردیابی است.

مهرداد ملکزاده در کتابی با عنوان ۵۸۵ ق‌م (۱۳۹۶، پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری و انتشارات پردیس دانش)، این کسوف و صلح ناشی از آن را بر شش‌اساس، نتیجه می‌گیرد: اول؛ چنین می‌پنداریم که نبرد پنج ساله به سود طرف مادی پیش نمی‌رفت، چون سپاه ماد از سال‌ها جنگ دورودراز فرسوده بود؛ این سپاه از موطن خویش فرسنگ‌ها دور بود. دوم؛ چنین می‌پنداریم که نبرد پنج ساله به سود طرف لودی پیش می‌رفت، چون سپاه لودیه تازه‌نفس‌تر بود، همچنین این سپاه در میهن خویش و برای دفاع از خود می‌جنگید. سوم؛ چنین می‌پنداریم که ادامه نبرد به سود طرف مادی نبود، چون مادان فرمانده بزرگ خویش، هووَخشتَرَ را از دست داده بودند و جانشین وی، ارشتی‌وَئیگَ، شاید که رزم‌آوری میدان‌دیده و توانا نبود. چهارم؛ چنین می‌پنداریم که ادامه نبرد به سود طرف لودی نبود، چون لودیان در سپاه خویش علاوه‌بر مزدوران اجیر یونانی که در سپاهیگری بسی ماهر بودند، از سواره‌نظام قابلی بهره می‌بردند. پنجم؛ چنین می‌پنداریم که هنگام خورشیدگرفتگی، مُغان دانشمند مادستانی معنی آن پدیده را می‌دانستند، پس دربار شاهنشاهی ماد از آن واقعه به وحشت نیفتاد. ششم؛ چنین می‌پنداریم که هنگام خورشیدگرفتگی، ایونی‌های دانشور لودی معنی آن پدیده را نمی‌دانستند، پس علاوه‌بر سپاه، درباره پادشاهی لودیه هم به وحشت افتاد. (ص. ۱۱۸)

آخرین کسوف قرن چهاردهم خورشیدی هم تمام شد. کسی چه می‌داند شاید دوهزار سال بعد، درباره اول تیر ۱۳۹۹ هم کسی در جایی حرفی بزند و چیزی بنویسد.