فرشید مثقالی که متولد ۱۳ تیر ۱۳۲۲ خورشیدی در اصفهان است، دربارهٔ زندگی خود چنین میگوید: کلاس پنجم یا ششم دبیرستان بودم؛ در شهر اصفهان، مدرسهٔ سعدی. مدرسهٔ سعدی پشت عالی قاپو بود. مابین میدان نقش جهان و خیابان استانداری. ۲ ضلع مدرسه خیابان بود. نخستین دورهٔ حیات کاری من در این سالها شروع شد؛ نقّاش نشریهٔ دیواری مدرسه. مثل اینکه نشریهٔ ورزشی بود. چون تنها بیستی که من در درسها میگرفتم در ورزش بود که هیچ فعالیت ورزشی نداشتم. احمد میرعلائی هم در این نشریه قلم میزد. مصفّایی خط مینوشت و من هم با قلم فرانسه و مرکب و آبرنگ نقاشی میکشیدم. البته یک نشریهٔ دیگر هم به دیوار نصب میشد. یک نشریهٔ انگلیسی. جوانی به اسم فریدون حاجرسولی نقّاش آن نشریه بود و اهل ساخت و ساز دقیق. در یک شماره آگهی کوکاکولا را از یک مجلهٔ خارجی مدل قرار داده بود و بابانوئلی ساخته بود که هوش از سر آدم میرفت. به او حسودیم میشد و میتوانم بگویم آخرین نقّاش رئالیستی بود که حسادت مرا برانگیخت. در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۰ خورشیدی دبیرستان را تمام کردم. در رشتهٔ ریاضی با معدلی کمی بالاتر از مرز قبولی. سه ماهی آمدم، تهران برای شرکت در کلاسهای کنکوری که میدانستم هیچ باعث پیشرفت دانشم نخواهد شد. در کنکورهای متعدّد نامنویسی کردم. اول دانشکدهٔ فنی بعد دانشکدهٔ معماری. بعد پلیتکنیک و حسابداری. یکی از بچّهها که با من به تهران آمده بود، الکی در دانشکدهٔ مجسمهسازی هم اسم نوشت. بهطور غریزی حس کردم، این راه ممکن است به قبولی در یک دانشکده ختم شود و برای دانشکدهٔ هنرهای زیبا اسم نوشتم. کنکورها که شروع شدند همان نیم ساعت اول میفهمیدم که مرد میدان نیستم و سریع جلسه را ترک میکردم تا از فرصت حضورم در تهران استفاده کنم؛ سینمایی بروم و ساندویچی بخورم. کنکور نقاشی از قضا فقط نقاشی بود. از روی مجسمهٔ هرکول. اولین بار بود با ذغال روی کاغذ بزرگ کار میکردم؛ اما اتفّاقاً بد نشد. به اصفهان برگشتم. هر شب لیست قبولشدگان دانشکدهها در روزنامه میآمد و مادرم زودتر از همیشه روزنامه میخرید. در درون میدانستم که امیدی به اسم من نخواهد بود؛ اما از میان ۹۰۰ نفر شرکتکنندهٔ کنکور نقاشی نفر پنجاهودوم شده بودم. در دانشکده اسم ۲ نفری که در مجلات میدیدم پای تابلوها بودند: ممیّز و آیدین. تا مدّتها نمیدانستم دقیقاً کی هستند. هنگام ورودم به دانشکده، ممیز پروژهٔ جالبی داشت. یک مجلس عروسی با حضور اساتید دانشکده که عروس، مجسمهٔ ونوس بود و داماد، خود ممیز! شانس و تصادف بود که او از جلد یکی از کتابهایی که من ساختم خوشش آمد و ترتیب کار کردن من در یک آژانس تبلیغاتی که خود در آن کار میکرد و دفتر داشت، را داد.
فعالیت حرفه ای و زندگی هنری
آغاز کار حرفهای فرشید مثقالی در سالهای ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ خورشیدی و با همکاری با مجلهٔ «نگین» رقم خورد که در آن تصویرگری و تنظیم صفحات را برعهده داشت.
پس از آن و با فاصلهٔ چند سال، مثقالی همکاری خود را با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرد و برهمیناساس زندگی هنری او برای سنین پایین شکل منسجمی گرفت.
تصویرگری چند کتاب کودک، که «عمو نوروز» نخستین آنها بود، حاصل این دوره از همکاری مثقالی با کانون بود. دورهای دوسهساله که تصویرگری «ماهی سیاه کوچولو» هم در آن جای میگیرد و جایزهٔ اول نمایشگاه «بولونیا» ایتالیا را در۱۳۴۸ خورشیدی نصیب او میکند. جایزهای که در همان سال با افتخار نمایشگاه «براتیسلاوا» چکسلواکی و برای همان کتاب همراه میشود.
مثقالی یکسال بعد یعنی در ۱۳۴۹ خورشیدی همراه با آراپیک باغداساریان بخش فیلمهای کارتونی این نهاد فرهنگی را پایهریزی کرد. فیلمهای کوتاه «آقای هیولا» و «سوءتفاهم» نخستین آثار این هنرمندان جوان بهشمار میآید که بازهم به درخشش مثقالی میانجامند و در جشنواره فیلمهای کودک تهران جایزهٔ مخصوص و دیپلم افتخار را بهارمغان میآورد.
او در ۱۳۴۹ خورشیدی علاوهبر ادامهٔ فعالیتهای قبلی به طراحی پوستر فیلم کودک نیز روی آورد. «پسر، ساز و پرنده»، «شهر خاکستری»، «دوباره نگاه کن»، «کرم خیلیخیلی خوب»، «بهتر، بیشتر»، «یک قطره خون، یک قطره نفت» و نیز مجموعه فیلمهای «آیا میدانید چطور؟» عنوان ساختههای سینمایی این هنرمند اواخر دههٔ ۵۰ خورشیدی بهحساب میآید.
در طول این سالیان، او همچنان به تصویرسازی کتابهای کودک ادامه میدهد و در۱۳۵۰ خورشیدی جایزهٔ افتخار نمایشگاه کتاب «بولونیا» (ایتالیا) را برای تصویرگری کتاب «قهرمان» در ۱۳۵۱ خورشیدی جایزهٔ «سیب طلا» نمایشگاه «براتیسلاوا» (چکسلواکی) را برای تصویرگری کتاب «آرش کمانگیر» و سرانجام جایزهٔ هانس کریستین آندرسن (نوبل ادبیات کودکان و نوجوانان) را در ۱۳۵۳ خورشیدی برای مجموعه آثار تصویرگری کودکان دریافت میکند.
مثقالی در ۱۳۶۵خورشیدی به کالیفرنیا رفت و «دسکتاپ» (استودیوی گرافیکی کوچک شخصی خودش) را در آنجا راه انداخت. اما این دوران هم سرانجام در ۱۳۷۳ خورشیدی و با نقل مکان به سانفرانسیسکو پایان یافت و مثقالی مشغول فصل دیگری از فعالیتهای هنریاش شد، فصلی که با تولید آثار مالتیمدیا و طراحی و ساخت فضاهای رئالیستی همراه بود.
یکی از نمایشگاههای انفرادی مثقالی در گالری هما در تهران از ۲ تا ۱۳ دی ۱۳۹۰ خورشیدی برگزار شد.
مثقالی در۱۳۹۶ خورشیدی بههمراه مهدی حجوانی، بهزاد غریبپور و عاطفه ملکیجو موفق به دریافت «نشان آبان» شد. این نشان هرساله در ۱۵ آبان، روز تصویرگر به برندگان این عرصه اهدا میشود.
سبک و ویژگی های هنری
آثار مثقالی همواره مورد توجه منتقدین بوده است. اعتبار خاص این هنرمند از طرفی به یمن جوایز مختلف بینالمللی است و از طرفی ریشه در نگاه ژرف و پیشتاز او دارد.
شیوهٔ کار و نگاه نوگرای او باعث شد که بسیاری از تصویرگران از کار او الگوبرداری یا حتی در این اواخر با کپی ایدههای او به تولید اثر بپردازند.
شیوهٔ مثقالی برای تصویرگری بسیار ساده و تأثیرگذار است. بر پایه درونمایه و گونهٔ ادبی متن، منبع الهامی میگزیند و سپس این منبع الهام را از فیلتر ذهن و فکر خود میگذراند و با دستان ماهرش به مدد تکنیکهای گوناگون ورز میدهد تا تبدیل به کاری یگانه شود.
او برخلاف برخی هنرمندان که همواره سبکی خاص و منحصربفرد برای خود دارند و گامی به خارج از آن نمینهند، هر سفارش جدیدی را میدانی برای تجربهٔ نو میداند. برخی این موضوع را از نقاط ضعف مثقالی میدانند. بهمثابهٔ دانشجوی سردرگمی که در پی یافتن مسیر خود از کار هر استادکاری گرتهبرداری میکند؛ کنجکاوانه از شاخهای به شاخهٔ دیگر میپرد و به هر گوشه سرک میکشد. رهرویی که به هر راه و کورهراه میپیچید تا شاهراه بیابد؛ اما برای مثقالی این مکاشفهها و تجسّسها در پی یافتن راه نیست بلکه خود راه است.
فرشید مثقالی درباره سبک کاری و تاثیرپذیری خود چنین گفته است: رابطهٔ من با گرافیک از طریق مجّلات روز برقرار شد. مجلهٔ «تهرانمصوّر» و «اطلاعات بانوان» که جزو ملزومات مسلّم خانهٔ ما بود. داستانهای این مجلات مانند «رابعه» و «آفت» نقل مجالس بودند و مثل سریالهای تلویزیونی الان، مردم داستانها و قهرمان های آنها را دنبال میکردند و به سرنوشت کاراکترهای آنان حسّاس بودند. من شروع کردم به نگاهکردن به تصویرها و نقاشیهای این مجلات. علی مسعودی در هر ۲ این مجلّات کار میکرد و سعی میکرد زنان را زیباتر ترسیم کند. دست محکمی هم داشت. اما همهٔ کارهای آن زمان به طرز معصومانهای شبیه هم بود. در همین مرحله بود که با ممیّز آشنا شدم که در در مجلهٔ «ایران آباد» شرکت نفت کار میکرد و جذب نگاه و تکنیک او شدم. به تیتر مقالات نگاه تازه داشت و از تصاویر برداشت متفاوت. هر قضیّهای را بهروایتی تازه مصوّر میکرد و این شکستن رسوم تصویرگران آن عصر برای من جوان تازه و جذّاب بود. تاآنجاکه برای مصّور کردن کار یکی از شعرای مدرسه، عینا کار ممیّز را کپی کردم. من جزو نژادی هستم که از آقای ممیز، زاده شده است. این دوران عملاً دوران درخشان تصویرگری ایران بود و ممیّز کارهای بسیار ارزشمندی در این دوره دارد.