تهران-ایرنا- جنگی که تاکنون حدود دو دهه طول کشیده و  ویرانی بیشتر افغانستان و هزاران کشته و زخمی و آواره شدن صدها هزار انسان را در پی داشته به نماد شکست سیاست‌های جنگ طلبانه غرب بدل شده، اما سوال این است که آیا واقعا آمریکایی‌ها بدنبال صلح در افغانستان هستند یا درصدد ادامه جنگ و ناامنی در این کشور و منطقه هستند؟

به گزارش رسانه‌ها، زلمای خلیلزاد نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان برای رهایی از معضلی که آمریکا در آن گرفتار آمده است عازم دوحه، اسلام آباد، کابل، اسلو و صوفیه شد.

بی‌گمان این سفر آخرین تقلای آمریکایی‌ها برای رهایی از مرداب افغانستان نخواهد بود، اما نتیجه بخش بودن این تقلاها و اینکه اراده‌ای همه جانبه برای حل بحران افغانستان وجود داشته باشد، با شک و تردید همراه است.

جای بسی سوال است که چگونه کشوری مانند آمریکا و حتی ناتو با چنان توان نظامی و دارا بودن پیشرفته ترین هواپیماها و پهپادها و دیگر انواع سلاح‌های سبک و سنگین قادر به شکست طالبانی نیست که بزرگترین سلاح‌هایشان هم بر دوش افراد آن قابل حمل است.

آیا واقعا آمریکا نمی‌تواند طالبان را شکست دهد؟ آیا تنها راه آنها مذاکره و صلح است؟ آن هم صلحی که آغاز و انجامش مشخص نیست.به نظر نمی‌رسد صلح و ثبات افغانستان هدف و یا اصلا برای آنها مهم باشد. 

وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر از یک طرف و عدم موافقت طالبان با تحویل سران القاعده بهانه‌ای به دست آمریکایی‌ها و متحدانش داد تا در سال ۲۰۰۱ به افغانستان حمله کنند و حکومت طالبان را از میان بردارند. برای آمریکایی‌ها، این حمله قبل از هرچیز آزمونی بود برای به نمایش گذاشتن هژمونی جهانی خود و ناتو،خارج از قلمرو جغرافیایی آنها، یعنی در اروپا و آمریکای شمالی.

بعلاوه، با شکست طالبان تصور همگان براین بود که روند ثبات سیاسی در افغانستان آغاز شده و در آینده نزدیک با استقرار دولت برآمده از رای مردم، هم این کشور با رهایی از یوغ طالبان مسیر عادی توسعه را در پیش خواهد گرفت و هم زمینه برای خروج موفقیت آمیز ناتو و آمریکا فراهم خواهد شد.

برخی از تحلیلگران استدلال می‌کنند که با خارج شدن جنگ طالبان از حالت رویارویی مستقیم و روی آوردن آنها به درگیری‌های غیرمستقیم از طریق تله‌های انفجاری و حملات انتحاری، ناتو و آمریکایی‌ها با چالش‌ها و مشکلاتی جدی رو به رو شدند. مشکلاتی که روز به روز بر تلفات آنها در افغانستان افزود. برای نمونه و بر اساس گزارش‌های کنگره امریکا سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۹ به خونبارترین سال‌ها برای نیروهای خارجی در افغانستان بدل شد.

اما به نظر نمی‌رسد خنثی کردن تله‌های انفجاری و جلوگیری از عملیات انتحاری برای نیروهای نظامی و امنیتی کاری سخت و ناشدنی باشد. اگر آنها واقعا از چنین کاری عاجز هستند باید خاک آمریکا و کشورهای عضو ناتو به عرصه انفجارهای روزانه و عملیات‌های انتحاری بدل می‌شد. چرا که نیروهای مستعد همکاری با طالبان و القاعده درون خاک این کشورها زیاد هستند، اما اقدامات نیروهای امنیتی مانع از فعالیت آنها است. نمونه‌هایی از عملیات‌های این گروه‌ها در سال‌های گذشته در کشورهای اروپایی اتفاق افتاد، اما از تکرار آنها جلوگیری کردند.

پس چنانچه آنها بخواهند می توانند با استفاده از همین اقدامات و توان امنیتی و نظامی در درون خاک افغانستان هم قادر به جمع کردن مسئله طالبان باشند. موضوع این است که افغانستان همسایه ایران است و ناامنی این کشور بیشتر به کار آمریکا می‌آید تا ثبات و امنیت آن.

به همین خاطر است که جنگ و خونریزی‌ها تاکنون نیز ادامه داشته است و افغانستان نه تنها طعم شیرین «استقرار یک حکمرانی مطلوب» که به عنوان هدف اصلی جنگ از سوی آمریکایی‌ها مطرح شده بود را نچشیدند، بلکه همچنان پس از گذشت چندین سال کشوری است جنگ زده، بی ثبات، فقیر ، بدور از حداقل زیرساخت‌های لازم برای توسعه اقتصادی و مهمتر از همه دارای چهل تکه‌ای هویتی است که به یکی از بزرگترین موانع شکل گیری یک هویت سیاسی ملی بدل شده است.

نکته دیگر اینکه ناامنی افغانستان برای آمریکایی ها بدون هزینه نبوده است. جنگی که تاکنون حدود دو دهه طول کشیده است و  ویرانی بیشتر افغانستان و هزاران کشته و زخمی و آواره شدن صدها هزار انسان را در پی داشته است نه تنها وجهه هژمونیک ناتو و آمریکا را به نمایش نگذاشته است، بلکه به نماد شکست سیاست‌های جنگ طلبانه بدل شده، طوری که آنها برای رهایی از باتلاقی که به دست خود در آن گرفتار آمده اند دست به دامن انواع پروژه‌های صلح و گفت وگو شده‌اند. اما  این صلح و گفت وگو نباید به سرانجامی برسد که امنیت را در همسایه شرقی ایران برقرار سازد. بلکه باید در حد یک بازی رسانه‌ای و تقویت وجهه صلح طلبانه آمریکا نزد افکار عمومی جهان باقی بماند.

 وگرنه به نظر نمی‌رسد به دلیل پیچیدگی ناشی از موقعیت جغرافیایی، تنوع قومی و فرهنگی و گروه‌های سیاسی و نظامی افغانستان و همچنین پیچیدگی خواسته‌های طرف‌های درگیر چنین پروژه‌هایی راه به جایی ببرند.

بنابراین، حتی اگر دست‌یابی به توافق با طالبان را به عنوان نمایشی جهت تأمین خوراک تبلیغاتی آمریکا و به ویژه در شرایط کنونی خوراک انتخاباتی ترامپ تلقی نکنیم، باز هم نمی‌توان نام صلح بر آن نهاد.

بعلاوه اینکه، هدف از تلاش‌های خلیلزاد را کاهش خشونت و مبادله زندانیان و در نهایت فراهم کردن زمینه برای گفت وگوی بین‌الافغانی عنوان کرده‌اند. حتی در صورت دست یابی به چنین اهدافی تا رسیدن به صلح واقعی راهی بس طولانی در پیش است. هرچند دست‌یابی به همین اهدافی که عنوان شد نیز راحت و آسان نیست. برای نمونه دولت افغانستان اعلام کرده‌است که حاضر نیست حدود ۶۰۰ نفر از زندانیان طالبان را آزاد کند.

همچنین، موارد مهم‌تری همچون زمان و نحوه خروج نیروهای خارجی، آینده سیاسی افغانستان، چگونگی سهیم شدن طالبان در قدرت و ده‌ها مورد ریز و درشت دیگر از این دست چشم‌انداز صلح در کشوری که جنگ به بخشی از زندگی روزمره مردمانش بدل شده است را تیره و تار می‌کند.

از این رو سفر خلیلزاد برخلاف ظاهر صلح طلبانه آن اهداف دیگری را نیز دنبال می‌کند و ادعای او مبنی بر عدم همکاری ایران در دست یابی به صلح افغانستان به جز انحراف افکار عمومی جهان و منطقه از نیات اصلی آمریکایی‌ها هدف دیگری ندارد.