روزنامه اعتماد یادداشتی را به قلم جهانبخش محبینیا، منتشر کرده است که در ادامه آن را می خوانیم: روسای جمهور امریکا مطلق خودشان را پیامبران آزادی قلمداد میکردند و جهان را وامدار و مدیون خویش میپنداشتند. البته در قرن بیست به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم امریکاییها تکسوار جامعه جهانی بودند. نقش جدی آنها در مخالفت با گسترش کمونیسم و اجرای طرحهای اقتصادی برای نجات اروپا از بحران و مداخله صریح و بیرحمانه در امور کشورهای جهان یابوی امپراتوری را سرکش و چموش نشان میداد. آبشخور سربلندی امریکا در قرن بیست، غفلت شهروند اروپایی بود، چراکه اروپا اختیار مطلق خویش را به دست نظامهایی سپرد که این قاره را به بیماری وحشتناک فاشیسم، جاهطلبی، برتری نژادی و جنگ آلوده کرد و النهایه اروپا به خرابهای تبدیل شد که حاصل آن آوارگی، در به دری و کشتار میلیونها نفر از ساکنان اروپا و کره زمین شد. از سوی دیگر اختلال ماندگاری در امر اخلاق، دموکراسی، روابط بینالملل، توسعه و رشد جهانی به وجود آورد که تا حال امکان بررسی آن برای موسسات علمی و دانشگاهها مقدور نبوده است. به عبارتی امریکاییها بر غفلت و انحراف اروپاییان، کاخ سلطه، قدرت و حاکمیت را بنا نهادند و کاپ سیادت را به آسانی از دست اروپاییها ربودند و ایده حکمرانی بر جهان را مهندسی کردند. اما در حال حاضر شرایط به گونهای دگر است. ویروس کرونا و افتادن طشت تبعیض نژادی از پشت بام گهواره آزادی، در شاهراه پایان تاریخ راهبندان بزرگی به وجود آورده است و داعیههای بزرگ برخورداری از سعادت، رفاه و معیشت را مورد راستیآزمایی قرار میدهد. گویا پایان ماه عسل امریکایی جماعت فرا رسیده است به نحوی که در خود امریکا و اروپا عدهای از وفاداران به لیبرالیسم، قرن بیست و یک را قرن علیه امریکا میخوانند. در واقع سیلاب پیشبینیهای سقوط، تضعیف و فروپاشی در مطبوعات، مجلات و مباحث دانشگاهی راه افتاده است و قدری عجیب مینماید، چراکه دغدغه و ترس محافظهکاران و دموکراتهای بدبین، از مارکسیستها و رادیکالهای جهان سوم بهطور کامل پیشی گرفته است.
عمده دلایلی که گفتمان فروپاشی سلطه امریکا را رخسارهگری میکند حداقل در سه لایه مشهود است (تجربهای تلخ، گزنده و مسموم که برای همه مدعیان قدرت بینالمللی و جاهطلبان جهانی میتواند موجب یادگیری و عبرت باشد).
۱- اتخاذ استراتژی عالمگیر کردن و هژمونی لیبرال از طریق دولتهای امریکاست. تاکید بر زور، دلار و به کارگیری شیوههای فریب، نفوذ و انحراف در کشورهای مستقل جهان از طریق سازمان اطلاعاتی سیا، پنتاگون و دستگاه خارجی به دلایل متنوعی ذائقه شهروند جهانی را تلخ کرد. در کنار این فرآیند مخالفت رویکردهای بزرگ فلسفی، مارکسیستی، دینی و جنبشهای رهاییبخش با جاهطلبی امریکا باعث واکنشهای شدید و روایتسازی کلان در کل جهان شد. جنگهای پر هزینه و غیر ضروری اقتصاد خیلی از کشورها را بر باد داد و ماهیت اقتصاد امریکا را امپریالیستی و جنگی نشان داد. تقارن این تحولات با ناشیگریهای ترامپ باعث شد تا پرده کامل برافتد و حتی همپیمانان امریکا هم لب به اعتراض بگشایند. در حوزه نخبگان فرید زکریا از همکاران سیانان سلطه موصوف را هژمونی توخالی توصیف میکند. استفاده از این عنوان در تحلیلها دم به دم بازنمایی میشود .
۲- اشتباه بزرگ دیگر اختلال در کارکرد نهادهای عمومی است که کمبود منابع و هک کردن مشروعیت، اقتدار و ناکارایی اقتصادی، اداری، نظامی و سیاسی را در بر داشت. انسان امریکایی و شهروند غربی به بهانه رشد، آزادی، دموکراسی و رفاه به سراب کشیده شد و امکان برگشت هم به انسان داده نشد. وقتی حاکمان به دروغ متوسل میشوند در کنار رفیعترین کاخهای قدرت بزرگترین چاه بدبختی و فلاکت انسانها را هم حفر میکند و فرقی هم ندارد این اقدام به نام لیبرالیسم یا هر شیوهای سر راه انسانها پدید آید؛ بالاخره ترانه آوارگی انسان سروده میشود.
۳- سوءتفاهم بعدی جنگی کردن سیاست و تسلیح آن بود. در یک دوره زمانی به ویژه از اوایل قرن ارتش امریکا در خدمت نظام اطلاعاتی و بعدها سرسپرده اقتصاد بود. هم اینک ارتش با مقوله سیاست هم پیوندی یافته است و از سیاستمداران فرمان میبرد. سیاست در حال حاضر به ورزش خون، انفجار سلامت و فربه کردن هوسهای فردی حاکمان تبدیل شده است. حاصل آن کنار زدن منافع ملی و اسیدی کردن رابطه با چین، روسیه، ایران و حتی بعضی از همپیمانان بینالمللی امریکاست. پژواک این رویکرد در اندیشه سیاسی رشد بیمارگونه ناسیونالیسم و پوپولیسم و تقویت تفکرات تند و افراطی است. به همین دلیل والت هالت مدعی است امریکا در دنیای به هم پیوسته کنونی باید از سیاستهای بینالمللی معطوف به
۱- تغییر رژیم
۲- ملتسازی
۳- مهندسی جهانی اجتماعی
بپرهیزد.
با این وصف قطار اشتباهات که قبل از ترامپ به کندی راه افتاده بود هم اینک با بروز کرونا و بهار ناآرامیهای مستمر و برجسته شدن اشتباهات ریشهای دونالد ترامپ سرعت مضاعفی به خود گرفته است. اگر در قرن بیست جهان از فهم انسان خارج از کنترل مدرنیته گریزان بود در قرن بیست و یک فهم کمابیش مستقلی جهانگیر و به مقاصد عینی ملتزم میشود. در خود امریکا با افتخار صوتی بر شیپور دمیده میشود که طلوع قرن ضد امریکایی همان چیزی است که جهان و امریکا به آن نیاز دارد. البته در این بین فریاد عدهای در داخل و خارج بلند است که افول مذکور با طلوع قدرت در شرق تقارب و ملازمت دارد. با وجود همه آشفتگیها و اختلالهایی که متوجه سلطه امریکاست آیا چین یا ترکیبی از تعاون چین و روسیه صلاحیت تحویل این شیفت را دارد یا نه جهان به آیندهای نامعلوم پا مینهد که آثار آن از سلطه امریکا و تخریبهای ویروس کرونا به مراتب وخیمتر است.