آرزو رسولی (طالقانی) که عضو هیئت علمی و استادیار گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی است، در یادداشتی که اختصاصاً برای «ایرنا» قلمی کرده است، از سال‌های شاگردی در محضر ایران‌شناس و زبان‌شناسِ فقید، «بدرالزمان قریب» نوشته است.

آشنایی من با استاد نازنینم به سال ۱۳۷۳ بازمی‌گردد که در دورۀ کارشناسی ارشد رشتۀ فرهنگ و زبانهای باستانی در دانشگاه تهران پذیرفته شدم و درس فارسی باستان را با ایشان آغاز کردم. آغازی که پیوند عاطفی عمیقی میان ما ایجاد کرد تا جایی که آیندۀ تحصیلی من را رقم زد. زبان سُغدی را با خانم دکتر قریب شناختم و بخاطر عشقی که به ایشان داشتم، موضوع پایان‌نامه‌ام را سغدی انتخاب کردم تا ارتباط بیشتری با ایشان داشته باشم و این ارتباط باقی ماند.

در آن زمان، زبان سغدی آنقدر مهجور بود که وقتی جایی نام سغدی را می‌آوردیم، ناچار بودیم توضیح دهیم که زبان یکی از اقوام ایرانی و زبان میانجی جادۀ ابریشم بوده است. این زبان مهجور و ناشناخته به لطف پروفسور بدرالزمان قریب شناخته شد و حتی کرسی تدریس آن در ایران ایجاد شد. زبانی که استاد بیست سال از عمر خود را صرف آن کرد تا موفق شد فرهنگی سه زبانه برای آن تألیف کند: سغدی-فارسی-انگلیسی. و این اقدام هوشمندانه باعث شد فرهنگ سغدی در همۀ بخشهای ایرانشناسی و زبانشناسی جهان مورد استقبال قرار بگیرد. فرهنگی که تألیف آن در بنیاد فرهنگ ایران به ریاست دکتر پرویز ناتل خانلری کلید خورد و بعد از انقلاب که بنیاد فرهنگ در مؤسسات علمی و فرهنگی دیگر ادغام شد، هیچ ناشر و مؤسسه‌ای حاضر به چاپ این فرهنگ ارزشمند و جهانی نبود و زمان زیادی طول کشید تا سرانجام انتشارات فرهنگان که ناشری خصوصی بود، این مهم را بر عهده گرفت و توانست فرهنگ سغدی را پخش جهانی و در مرحلۀ بعد به صورت اینترنتی منتشر کند، اقدامی که باعث شادی استادم شد و نیز جایگاه خانم دکتر قریب را در مطالعات جهانی زبانشناسی و ایرانشناسی بیشتر شناساند و در همه جا، بحق با عنوان پروفسور خطاب می‌شد.

خانم دکتر قریب در سال ۱۳۳۶، با کسب رتبه اول، لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفت و وارد دوره دکتریِ همین رشته شد. در سال ۱۳۳۸ پس از گذراندن یک سال از دوره دکتری، با استفاده از بورس تحصیلی برای ادامه تحصیل به دانشگاه پنسیلوانیای امریکا رفت و نزد مارک درسدن (M. J. Dresden) که ختنی‌شناس بود، به پژوهش در زبانهای شرقی ایرانی میانه خصوصاً سغدی روی آورد و زبان سنسکریت را نزد نورمَن براون (William Norman Brown) آموخت. در ۱۳۴۰ / ۱۹۶۰ همزمان با اتمام بورس تحصیلی، از دانشگاه مذکور فوق‌لیسانس گرفت. از ۱۳۴۱ / ۱۹۶۱ تا ۱۳۴۳ / ۱۹۶۳، در دانشگاه برکلی کالیفرنیا نزد والتر برونو هنینگ (Walter Bruno Henning) به فراگیری و پژوهش بر زبانهای سغدی، پارتی، فارسی میانه تورفانی پرداخت، همچنین فراگیری وِدا را نزد اِمِنو (Murray B. Emenau) و زبانشناسی هندواروپایی را نزد بیلر (Madison S. Beeler) تکمیل کرد. در ۱۳۴۲ / ۱۹۶۳ به دانشگاه پنسیلوانیا بازگشت و در ۱۳۴۳ / ۱۹۶۵ رساله دکتری خود را باعنوان «تحلیل ساختاری نظام فعل در زبان سغدی» زیر نظر مارک درسدن به پایان رساند و مدرک دکتری گرفت.

در آن زمان، به دانشجویانی که موفق به کسب رتبۀ اول در رشتۀ خود می‌شدند، به راحتی و فارغ از اینکه دختر است یا پسر، ازدواج کرده یا نه، و از چه خانواده‌ای است، بورس تحصیلی داده می‌شد و با هزینۀ دولت ایران برای کسب دانش، به دانشگاههای مهم جهان فرستاده می‌شدند. خانم دکتر قریب هم از همین تسهیلات استفاده کرد، رفت و مهم اینکه هدف خود و کشورش را فراموش نکرد. تمام همّ و غم خود را صرف آموختن علمی کرد که در ایران ناشناخته بود، علم زبانشناسی. خوب خواند و آموخت و بهره برد و سپس به کشورش بازگشت و خوب آموزش داد.

آرزو رسولی (طالقانی)

او نخستین کسی بود که کرسی زبان سغدی را در ایران ایجاد کرد.

نخستین ایرانی بود که یکی از کتیبه‌های متعلق به دورۀ هخامنشی، کتیبۀ خشایارشا، را قرائت و ترجمه و منتشر کرد.

نخستین ایرانی بود که فرهنگ یکی از زبانهای باستانی را تألیف کرد.

نخستین و تنها بانویی بود که عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی شد.

نخستین و تنها ایرانی بود که به عضویت افتخاری انجمن ایرانشناسان اروپا درآمد.

با همۀ این دانشی که داشت، هیچگاه قاطعانه نظر نمی‌داد، همیشه نظریّاتش با شاید و احتمالاً همراه بود که عینِ روش علمی است. اگر نظریّه‌ای به‌عقیده‌اش صائب نمی‌آمد، باز با همین شاید و احتمالاً آن را کنار می‌گذاشت و هیچگاه کار علمی دیگران را تحقیر نمی‌کرد.

اما گذشته از همۀ این افتخارات، مادر علمی شاگردانش بود. همۀ ما عمیقاً دوستش داشتیم و زمانی که به دیدارش می‌رفتیم از وجود پرمهرش، از اشتیاقش به هنگام سخن گفتن از یافته‌هایش، از صدای لطیفش، از شعرهایی زیبایی که می‌سرود و برایمان می‌خواند، و از خنده‌های قشنگش لذت می‌بردیم. چنان روح لطیفی داشت که می‌توانست برای تخته سنگی هم شعر بگوید، بیستون، تخته سنگی که البته میراث باستانی ماست اما شاید خطر آسیب دیدن آن کمتر کسی را آنگونه تحت تأثیر قرار دهد که برایش شعر بسراید:

ای کوه سرفراز

ای جایگاه خدایان در نامت

می‌بینم استواری اندامت

بر چهره فراخ تو چندین زخم

آورده تازیانه ایّامت

گنجی به سینه داری وزان رنجی

تلخاب غم فروشده در کامت

آغاز تو فروزش تاریخ است

آوخ، چه بی‌فروغ بینم فرجامت!