۶ پرستار از تجربه مواجهه با بیماران کرونایی به روزنامه ایران، میگویند: این روایتها تنها بخشی از هزاران مرگ غریبانهای است که زخمهای عمیقی بر روح و روان پرستاران بخشهای کرونایی بیمارستانها به جا گذاشته است . در حالی که این روزها بارها ویدئوهایی از پرستاران با رد ماسک و عینک روی صورت منتشر و از فداکاریهایشان گفته میشود اما گفتوگوی ما با پرستاران استانهای خوزستان، خراسان رضوی، تهران و گیلان حکایت از این دارد که جدای از خستگی جسمی، آنها در شرایط روحی و روانی مساعدی به سر نمیبرند. همزمان با طولانی شدن اپیدمی ویروس کرونا در کشور، هر روز درباره خستگی کادر درمان از سوی رسانهها مباحثی مطرح میشود اما حالا پرستاران که نامشان را مدافعان سلامت گذاشتهایم مدتهاست در محاصره ویروس کرونا قرار گرفتهاند و عدم رعایت دستورالعملهای بهداشتی، جان آنها را به خطر میاندازد. محافظان سلامتی که بیش از توانشان از جان مایه گذاشتهاند و حالا که شماری از آنها را از دست دادهایم خیلی از همکارانشان روی همان تختها برای دم و بازدم میجنگند. آمارهای سازمان نظام پزشکی نشان میدهد که تاکنون ۱۳۸ نفر از کادر درمان بر اثر ابتلا به کرونا شهید شدهاند که ۲۰.۳۷ درصد از شهدا در گروه پرستاری هستند.
رئیس کل سازمان نظام پرستاری به «ایران» میگوید تاکنون حدود ۹ هزار نفر از پرستاران مبتلا به کرونا شدهاند و از این ۹ هزار نفر بیش از ۴ هزار پرستار در حال دست و پنجه نرم کردن با بیماری کووید ۱۹ هستند و عملاً از چرخه خدمت در مرکز درمانی خارج شدهاند. این اتفاق در حالی است که هفته پیش معاون بهداشت وزیر بهداشت در گفت گو با ما از صدور مجوز استخدام ۳ هزار پرستار از طرف سازمان برنامه و بودجه خبر داد تا بتوان این تعداد پرستار را جایگزین آن ۴ هزار نفری کرد که از گردونه خدمت در بیمارستانها خارج شدهاند. شش ماه از آغاز بحران کووید ۱۹ میگذرد ولی این روزها و ماهها برای کادر درمان گویی سالها گذشته است و آنها خسته و درماندهاند. گلایههای پرستاران محدود به خستگی جسمیشان نیست شرایط این روزها آنها را در معرض افسردگی قرار داده است و حالا پرستاران از افسردگی و خستگی روحیشان میگویند چون چندشیفته کار میکنند، چون ۱۸ ساعت در بیمارستان کشیک میمانند بدون آنکه یک لیوان آب یا چای بنوشند، چون ما پروتکلهای بهداشتی را آنچنان که باید و شاید رعایت نمیکنیم. پرستارها مدتهاست فرزندانشان را در آغوش نگرفتهاند، ماههاست که از دیدن خانوادهشان محروم ماندهاند. آنها میگویند؛ مریضها زیاد شدهاند و دیگر توانی برایشان باقی نمانده است. کرونا جدای از خستگی جسمی بار روحی زیادی بر کادر درمان به جای گذاشته و حتی در این میان خانواده کادر درمان را هم با خودش درگیر کرده است مانند دختر۲۰ ماهه ناهید پرستار بخش کرونای بیمارستان بهارلو تهران که دچار اضطراب جدایی شده است یا دختر ۷ ساله خانم اصولی پرستار بیمارستان مشهد که از شبکه شاد جا ماند و....
این همه مرگ خستهمان کرد
سمیه اصولی با بیش از ۱۲ سال سابقه پرستاری، در اورژانس بیمارستان امام رضا(ع) مشهد به عنوان سانتر کرونا مشغول است. او وقتی با حجم بالای مراجعات بیماران مبتلا به کووید ۱۹ روبهرو شد، داوطلبانه انتخاب کرد که در اورژانس کروناییها بماند، مثل بقیه همکارانش. او میگوید که رئیس بیمارستان هیچ پرستاری را مجبور به ماندن نکرد.
اصولی ۳۶ ساله است و یک فرزند دارد؛ سارینای ۸ ساله. سوم اسفند ۹۸ رسیدگی و مراقبت از بیماران کرونا رسماً در اورژانس بیمارستان امام رضا مشهد کلید خورد و او از آن زمان تا نیمه اردیبهشت هر روز ۱۸ ساعت شیفت طولانی در بیمارستان میماند و چند برابر ساعت موظفی ماهانهاش کار کرد آن هم با گانهایی که از سرتا پا آنها را محافظت میکند و در کنار آن باید تعرق زیاد، دستکش، سه ماسک، عینک و شیلد را هم اضافه کرد.
پرستار اصولی، سارینای ۸ سالهاش را دست مادرش سپرد و دو ماه تمام هیچ یک از اعضای خانوادهاش را ندید بعد از آن و با روند کاهشی آمار مبتلایان خوشحال شدند اما این شادی چندان دوام نیاورد و یک مرتبه اوایل تیر ماه وضعیت به مراتب بدتر از گذشته شد، مراجعان زیادی که با علائم شدیدتر به بیمارستان مراجعه کردند. از آن روزها تاکنون فاصله او و خانوادهاش بیشتر و بیشتر شده و یک بار هم نتوانسته پدر و مادرش را ببیند و سارینا را در آغوش بگیرد. اصولی از جمله پرستارانی است که حاضر شده از مرگ آدمها وعجیبترین و تلخترین تجربه زندگی و سابقه حرفهایاش تعریف کند. او میگوید «وقتی مهد کودکها و مدارس بسته شد بچه را پیش خانوادههایمان گذاشتیم اما همسران برخی از همکاران با سر کار آمدن آنها مشکل داشتند ولی پرستاران فداکارانه ایستادند و بیماران را تنها نگذاشتند. از همه زندگیمان گذشتیم. سخت است خانوادهات را کنار بگذاری و بروی تو دل خطر یعنی بخش کروناییها. به هر حال جو بدی حاکم بود و بعد هم که مرگ و میر زیاد شد عملاً همه ترسیده بودیم.»
این پرستار در ادامه درباره مشکلات کارش در ۶ ماه گذشته میگوید: «کار در بخش کرونایی از آن جهت سختتر بود و هست که بیماران همراهی ندارند ما باید نقش خانواده را هم برایشان بازی کنیم. در عین حال مجبوریم اطلاعات بیمار را به خانوادههایشان بدهیم به همین خاطر باید همه اطلاعات بیمار را لحظه به لحظه به ذهنمان بسپاریم. این خودش فشار مضاعف است.» میپرسم این ایام پای تختهای بستریها با چه واقعیتی روبهرو شدهاید؟ نمیترسید؟ او میگوید «کشیکهای وحشتناکی را تجربه کردهام. آمار مرگ بالا بود. ما جوانانی را دیدیم که با تنگی نفس و افت شدید سطح اکسیژن خون میمردند، فقط هم بهخاطر اینکه اعتقادی به زدن ماسک نداشتند. خانوادهها نمیتوانستند بپذیرند بیمارشان به این راحتی فوت میکند. ما بیماران زیر ۳۰ سال داشتیم که پس از ساعتها تلاش برای احیا فوت میکردند. همه در بهت بودیم. بیشترشان با تب و تنگی نفس به اورژانس میرسیدند. خیلی از این مریضهای جوان آنقدر دیر رسیده بودند که هیچ کاری برایشان ممکن نبود. آنقدر تنگی نفس داشتند که دستگاه اکسیژن هم کاری از پیش نمیبرد و باید اینتوبه(عبور لوله به مجاری هوایی) میشدند.
آن همه مرگ ما را خسته کرد. خسته شدیم از اینکه هر بار مریض اینتوبه میشد و کمتر از ۴۸ ساعت از دست میرفت. چون همراه نداشتند خیلی تنها بودند هر کاری میکردیم نجاتشان بدهیم اما بیفایده بود و بیماران در مقابل چشممان از دست میرفتند. همه اینها فشار روانی زیادی را به ما تحمیل میکرد. این اواخر هم که آنقدر تعداد مریضها زیاد شد که بعضیهایشان مراقبت و رسیدگی بموقع نگرفتند. ابتلای کادر درمان هم اواخر خیلی زیاد شد خیلی از پرستاران هر شیفت به خاطر ابتلا به کرونا استعلاجی میرفتند به هر حال سیستم دفاعی بدن ما هم تا یک جایی توان و کشش دارد. خیلی از ما پرستاران افسردگی گرفتیم. هر روز با بیمار آلوده سر و کار داشتیم و نمیتوانستیم خانه برویم یا به خانوادهمان رسیدگی کنیم، بچهمان را بغل کنیم، ببوسیم همه اینها مشکلات روحی برایمان درست کرده است.»
پژوهشها نشان میدهد که پرستاران در معرض بیشترین تهدیدهای روانی ناشی از بیماری کووید-۱۹ قرار گرفتهاند. تجربههای منفی روانشناختی ناشی از کرونا در پرستاران از جمله خستگی، ناراحتی، درماندگی ناشی از کار با شدت زیاد، اضطراب و نگرانی درباره اعضای خانواده نکته بسیار مهم و آشکاری است. پرستار اصولی هر وقت حرف از دخترش به میان میآید بغض راه گلویش را میبندد، این را حتی میشود از پشت تلفن احساس کرد که این زن چقدر خسته و کلافه و افسرده است. «دخترم بیش فعال است. بعد از آنکه شبکه شاد راهاندازی شد سارینا از درس و کتاب دور ماند. به هر حال من خودم بالا سرش نبودم و با پایه ضعیف کلاس اول را تمام کرد. اینها را هیچ کسی نمیبیند و شاید کسی نتواند درک کند.»
پرستاران از برخی بدقولیها هم گلایه دارند. به گفته آنها، عدد و ارقام حق کرونایی که وزارت بهداشت به دانشگاههای علوم پزشکی تخصیص داده با آنچه که به پرستاران پرداخت کردهاند خیلی کمتر از دستورالعملهای وزارت بهداشت است. قرار بود برای هر ساعت ۲۵ هزار تومان حق کرونا پرداخت شود که تنها نیمی از این مبلغ به پرستاران پرداخت شد. پرستاران به جای دو میلیون و پانصد هزار تومان در ماه، تاکنون سر جمع چهار میلیون تومان دریافت کردهاند. افزایش میزان بیماران بدحال حالا باعث مشکلات روحی و روانی آنها شده. در آن لباسهای سنگین، عرق کردن و گذراندن ۱۲ تا ۱۸ساعت شیفت بدون آنکه فرصت و امکان رفتن به سرویس بهداشتی را داشته باشند، طاقتفرساست. اصولی میگوید: «اگر هنگام شیفت دستشویی برویم باید گانها را از تنمان در بیاوریم و باز هم به دلیل کمبود تجهیزات چون گان دومی در کار نیست پس ترجیح میدهیم سرویس بهداشتی هم نرویم. ما در هر شیفت نزدیک به ۴۰۰ بیمار را تریاژ(احیا) میکنیم. بخش به قدری شلوغ میشود که خوردن چای و آب کلاً تعطیل میشود. پوست دستمان از شدت اگزما زخم شده است.»
سه روز کامل شیفت بودم
نازنین غلامی پرستار بیمارستان پورسینای رشت است. او از جمله پرستاران فعال در بخش خصوصی است که در بحران کرونا بهدلیل کمبود شدید نیرو در مراکز درمان دولتی بهعنوان شرکتی داوطلب راهی بیمارستان دولتی شد. او از میان تمام بیمارستانهای دولتی به مهمترین سانتر کرونا در رشت و در عین حال شلوغترین بیمارستان آمد تا در کنار مدافعان سلامت قرار بگیرد. او یکی از پرستارانی است که در این دوره شرایط سختی را در بخش کرونایی بیمارستان پور سینای رشت داشته است.
«آن اوایل خیلی از بیمارستانهای خصوصی اجازه گذاشتن ماسک را به ما نمیدادند، میگفتند بیمار ممکن است جبهه بگیرد یا بترسد. مراکز درمان دولتی هم ماسک به تعداد محدود موجود بود، لباس حفاظتی نداشتیم و خیلی از همکاران درگیر این ویروس شدند. کم کم کمکهای مردمی به داد ما رسید. اوضاع در اسفندماه به معنای واقعی فاجعه بود. هر مریضی میآمد، تنگی نفس شدید داشت. ما ترسیده بودیم روز به روز تعداد فوتیها بالا میرفت از جوان تا پیر فوت میکردند.
بیمارستانها بشدت شلوغ شده بود اصلاً تخت خالی نبود هر نقطهای از بیمارستان که فکر کنید مریض خوابیده بود. تعداد مریضها خیلی بالا و تعداد پرستارها بشدت کم بود. سه روز پشت سر هم سر پا شیفت میدادیم. بعضی همکاران هفتهها در بیمارستان میماندند چون همراه خانواده زندگی میکردند و جایی نداشتند بروند.» او در ادامه از برخی رفتارهای بهداشتی مردم گلایه میکند و میگوید: «مردم فکر میکنند ویروس کرونا از بین رفته یا اینکه جوانان کرونا نمیگیرند. این گونه نیست کادر درمان توانایی رسیدگی به بیماران را ندارد، باور کنید خیلیهایشان افسردگی گرفتند. توان شیفت دادن نداریم. ۱۲ ساعت تمام ماسک را داخل بخش از صورتم برنمیدارم حتی یک قطره آب نمیتوانیم بخوریم چون اگر ماسک را برداریم، ماسک دیگری نداریم جایگزین کنیم.»
کسی جرأت نمیکرد جسد مریضش را تحویل بگیرد
«من برای اولین بار از نزدیک صدای اشهد بیمارم را در بخش آیسییو شنیدم. شیفت شب بود. مریض مشکل تنفسی داشت و اکسیژن مداوم میگرفت ازم خواست تنهایش نگذارم. دیدم زیر زبان اشهدش را خواند. یک دفعه علائم حیاتی مریض را روی مانیتور دیدم که انتهای حیاتش را نشان میداد تمام تلاشم این بود که این خانم برگردد ولی برنگشت، این صحنه مدام جلوی چشمانم است.»
بهاره قلیزاده پرستار ۲۸ ساله بیمارستان شهید نورانینژاد شهرستان تالش است. او از تجربیات و مشاهداتش در ۶ ماه گذشته میگوید: «راستش را بخواهید این وضعیت دیگر خیلی خستهکننده شده است. نمیدانیم وضع تا کی این گونه ادامه دارد. بیماران یک مرتبه زیاد شدند. درست است ترخیص داریم اما مرتب در حال بستری بیماران جدید هستیم. خیلیها از ترس بیماری یا فشار خانوادهها خودشان را از این میدان جنگ کنار کشیدند.
بیماران کرونایی که التهاب ریهشان شدید است، به بخش آیسییو منتقل میشوند. با علائم سطح اکسیژن پایین خون، تنگی نفس و خفگی. ریههاشون پر از ترشحات میشود. ما چند تا ماسک و عینک محافظ و شیلد و گان سرهمی میپوشیدیم تا ترشحات ریه را تخلیه کنیم تا التهاب ریه کم بشود. مریض را به ونتیلاتور هم که وصل میکردیم و داروی خوابآور میدادیم تا تنفس مصنوعی بگیرد با مریضها صحبت میکردیم و هر آنچه لازم بود، برایشان توضیح میدادیم. کار با آن لباسها هیچ جایی برای تنفس باقی نمیگذارد. بعد از هر کشیک که میخواهیم شیفت را به همکارمان تحویل دهیم لرز شدید میگیریم که قابل تعریف نیست. هر روز خبرهای بد؛ آمار فوت و بستری و پذیرش بالا خیلی نگران کننده است. یک بار که رفتم داروهای بیمار داخل بخش آیسییو را بدهم، به محض اینکه داروهایش را دادم به طور ناگهانی آب گلویش، پرید روی صورتم. آن لحظه فقط خدا را صدا کردم که اگر کرونا بگیرم به پدر و مادرم منتقل نشود. به هر حال همه کرونا مثبت بودند و سیتیها همه درگیر بودند اما من با عشق و علاقه پرستار شدم. سوگند خوردیم که جان بیماران را نجات دهیم. صادقانه بگویم ترس بر ما غلبه کرده بود از لحظهای که از بیمارستان بیرون میآمدم تا خانه در مسیر گریه میکردم و میگفتم خدایا اتفاقی برای مامانم نیفتد. مادرم بیماری زمینهای دارد. به خانه که رسیدم، رفتم زیرزمین خانه لباسهایم را درآوردم و بعد خودم را در اتاقم حبس کردم. چارهای نبود حتی ماههای اول از پلههای خانه بالا نمیرفتم فکر میکردم قدم به قدمم ویروس است. هر روز پدرم از زیر قرآن من را رد میکرد. پدرم میگفت این قرآن باید محافظ شما و کادر درمان باشد.» قلیزاده در ادامه میافزاید: «هر مریضی که میمرد، ما به اقوامش تلفن میزدیم و خبر میدادیم. آن اوایل گاهی کسی جرأت نمیکرد جسد عزیزش را از بیمارستان تحویل بگیرد و تا این حد شرایط سخت بود. کادر درمان ۶ ماه تمام شاهد مرگ غریبانه هموطنانشان هستند و هنوز هم این مرگها ادامه دارد در حالی که اپیدمی طوری است که با رعایت پروتکلهای بهداشتی کم میشود. هنوز هم که هنوز است در خیابانها ماشین عروس میبینیم که در خانه یا باغ جشن میگیرند. آمار روبه کاهش بود اما دوباره علی رغم توصیههای بهداشتی ، همکاری مردم ضعیف شده است.»
پرستاران در خوزستان ۱۵ کیلو وزن کم کردند
«هر چه از روزهای تلخ بخش کووید ۱۹ بگویم، کم گفتهام. مادری بود که ۲۰ روز تمام پسرش را ندیده بود گفتم که بیمار کرونایی ممنوع الملاقات است و نمیتوانی پسرت را ببینی، آیا حاضری ویروس را با خودت به تاکسی و خانه ببری؟ فرزند این مادر یک روز بعد فوت کرد. خجالت میکشیدم به صورت این مادر نگاه کنم.»
نسرین خالدی، سرپرستار و مسئول بخش کرونای بیمارستان اهواز، یکی از پرستارانی است که با وجود داشتن بیماری زمینهای میدان مبارزه با ویروس کرونا را خالی نکرد. میگوید که برخی از پرستاران بهدلیل شرایطی که داشتند؛ بارداری، پرفشاری خون، دیابت، نقص سیستم ایمنی بدن یا حتی بهدلیل ترس از ابتلا انتخاب کردند که به بخشهای کم خطر منتقل شوند.
او درباره آن روزها میگوید: «گفتم اگر بروم پرسنلم به تبعیت از من میدان را خالی میکنند، میدانستم اگر گرفتار بیماری شوم شاید برگشتی در کار نباشد اما انتخاب کردم که بمانم و مردم را تنها نگذارم. اگر بگویم ۲۴ ساعت تمام در بخش کرونایی بودم، دروغ نگفتهام. از ۴۰ نفر از پرسنل پرستاریام ۳۰ نفرشان کرونا گرفتند. اوضاع خیلی سخت بود دو هفته پشت سر هم ۱۴ نیرو از بخش خارج شدند و به فاصله دو تا سه روز ۴ تست کرونای ۴ پرستار بخش مثبت شد. حساب کنید ۵۰ بیمار بستری در بخش داشتم و مجبور میشدم با دو پرستار بخش را بچرخانم. اگر بگویم تعداد کم پرستار باعث نارضایتی بیمار نمیشد، دروغ گفتهام. کمبود پرسنل خواه، ناخواه باعث کم کاری میشد. نیروی کارآزموده نداشتیم. نیروهای کمکی هم که از بیمارستانهای دیگر ارجاع داده میشدند تا میآمدند و جای دارو، یخچال و تجهیزات را پیدا کنند چند روز طول میکشید با این حال پرسنل بیشتر از توانشان زحمت کشیدند. اینجا باید از بعضی از مدیران گله کنم که با وجود آنکه وزارت بهداشت اعلام کرد حق کرونای پرسنل درمان را پرداخت کرده اما هیچ کدام از این وعدهها از سوی دانشگاه محقق نشد و پرسنل پرستاری بخش کرونا دلسرد شدهاند.» برای پرستاران بخش کرونا هر بار دیدن نفسهای تند بیماران، صدای نالههایشان، تب بالا و افت ناگهانی فشار اکسیژن خونشان بغضی بود که راه گلویشان را میبست و آنها را نگرانتر از همیشه میکرد.
«ما ساعت خواب، غذا و استراحتمان را از دست داده بودیم. مرگ جلوی چشم ما بود و تلاش میکردیم آدمها را زنده نگه داریم. روزهای اخیر از دیدن آن همه مرگ در خوزستان خیلی اذیت شدیم. تصویر ذهنی ما این شده بود که پیک کرونا در خوزستان با شدت بیشتری شروع شده و اکثر بیماران بستری محکوم به مرگ هستند. شما عکسهای قبل کووید پرستاران را نگاه کنید و بیایید وضعیت فعلیشان را هم از نزدیک ببینید هر کدامشان حداقل ۱۵ کیلو وزن کم کردند. با دو ماسک و شیلد و دوتا دستکش و گان اورال که نمیتوان غذا خورد. به همه این مشکلات گرمای خوزستان را هم اضافه کنید وقتی لباسمان را درمیآوردیم، لباسهای زیر گان را میچلاندیم و روی بند میانداختیم.» به گفته خالدی، بیشتر پرستاران دستهایشان دچار تاولهای آبدار شده ولی مجبورند سر کار بیایند. او هم مثل بقیه همکارانش ۶ ماه است دخترش را در آغوش نگرفته و نبوسیده. دخترش بارها گریه کرده و گفته حاضر است کرونا بگیرد اما مادرش را بغل کند.
میپرسم نمیترسین بیمار کرونایی را اینتوبه کنید آن هم به فاصله کمتر از ۱۰ سانتیمتر از مریض کرونایی؟ در جواب میگوید: «یکی از پرسنل من به خاطر سر و کار داشتن با مریض کرونایی با همسرشان دچار مشکل شد، همسرش میگفت که بشین خانه هر چه دولت بابت حقوق پرستار میدهد دو برابرش را میدهد؛ در نهایت با رایزنی ما سر کارش برگشت.
من خودم بهعنوان سرپرستار دچار مشکلات روحی و روانی شدم. واقعاً بریدهام. احساس افسردگی میکنم. فرض کنید بیمار جوان مبتلا به کرونا به بیمارستان میآید و با ناراحتی میگوید که میمیرد، بعد از دو ساعت اینتوبه میشود و در نهایت «ارست» و یک ساعت بعد فوت میکند اینها همه عقده میشود روی دلمان. میشود استرس و ناراحتی.»
سرپرستار بیمارستان اهواز در ادامه با اشاره به کمبود تخت آیسییو و تلخیهای آن میگوید: «کل بیمارستان ما ۸ تخت آیسییو، ۸ تخت جنرال و مسمومیت و ۴ تخت تنفسی داشت. حسابش را بکنید چه وضعی بود وقتی کرونا شیوع پیدا کرد سیسییو را به آیسییو تغییر کاربری دادیم. دستگاه تنفسی هم آوردند ولی نیروی کار در آیسییو نداشتیم. نمیتوانستیم نیروی سیسییو را به آیسییو انتقال دهیم. اینها که نمیتوانستند از پس کار بربیایند. از پرستار بخش جنرال مغز به بخش آیسییو نیرو میفرستادیم که شیفت بدهد این فقط پر کردن نیرو بود، نیروها آموزش ندیده بودند. ما بخش زنان بودیم که ۶۰ تخت داشت. قرار بود به خاطر رعایت فواصل تختها، ۳۰ تخت به کروناییها اختصاص بدهیم ولی ۴۳ بیمار کرونایی کمتر در بخش بستری نمیشد. از او میپرسم کم سن و سالترین بیمارتان چند سال داشت؟ با صدای بغضآلود میگوید: «کوچکترینشان غزال ۱۱ ساله بود که متأسفانه فوت کرد. او حدود یک هفته روی تخت ۷ بستری بود و روز به روز وضعیتش بدتر و تنگی نفسش بیشتر میشد. فقط مادرش را میخواست. گفتم قانونشکنی کنم. اجازه دادیم مادر با لباس حفاظتی بالا سر غزال بیاید. اما دخترک بعد از چند روز در آی سی یو اینتوبه شد و فوت کرد. مادرش گفت با غزال رفته بودند عروسی.»
خالدی میافزاید: مراسم عروسی و عزا اصلیترین علت افزایش تعداد مبتلایان و فوتیها در استان خوزستان بوده است و تا زمانی که از هر خانواده و طایفهای یک یا دو نفر بهخاطر کرونا فوت نمیشد، برگزاری مراسم عروسی و عزا را رها نمیکردند. «الان شما در خیابانهای اهواز راه بروید در هر کوچه سه یا چهار پلاکارد سیاه میبینید. البته بعد از افزایش آمار فوتیها برگزاری این مراسمها خیلی کمتر شده است. قبلاً وقتی از بیمارستان بیرون میآمدم و مردم را بدون ماسک میدیدم دوست داشتم همان موقع جیغ بزنم و بگویم بیایید با من بیمارستان برویم تا ببینید مردم چطور روی تخت با مرگ دست و پنجه نرم میکنند. الان که بیرون میآیم، ۹۰ درصد مردم با ماسک هستند و این خودش دلگرمی است.»
استراحت را فرستاده ایم مرخصی!
سعیده میرزایی پرستار۲۴ ساله بخش کرونای بیمارستان امام تهران است. این پرستار طرحی بیش از دو ماه را در آیسییو بالای سر بیماران اینتوبه بوده است. او میگوید بیشتر ترس کادر درمان در بخشهای کرونایی بهدلیل انتقال این بیماری به اعضای خانوادهشان است. «به هر حال همین ماسک پزشکی که میزنیم خودش هزار تا ایراد دارد گاهی بندش پاره میشود گاهی استاندارد لازم را در برابر ورود ویروس ندارد. شرایط در بخش آیسییو کاملاً فرق میکند. بیماران آیسییو که اینتوبه میشوند مدام ترشحاتشان باید ساکشن شود گاهی عینک و شیلد هم در دسترسمان نیست و همینها ریسک ابتلا را بالا میبرد.
در بخش کرونا مریضهایی که هوشیارند، قبل از اینکه بدحال شوند از نگرانیهایشان به ما میگویند، از خانوادهشان؛ از اضطراب مرگ. گریه میکنند و بعد هم سرفه حرفهایشان را ناتمام میگذارد. در آیسییو هم بیمارانی که به دستگاه وصلشان کردیم، هوشیار نیستند. ما خودمان غذای مریض را میدهیم با آنها صحبت میکنیم چون آخرین حس این بیماران حس شنوایی است. او در ادامه از استعفای برخی همکارانش بهدنبال موج دوم کرونا در مراکز درمانی خبر میدهد و میگوید: «همسران برخی از پرستاران اجازه نمیدادند سر کارشان حاضر شوند. در موج دوم خیلی از کادر درمان به خاطر شرایط سیستم ایمنی بدنشان استعفا داده و بیمارستان را ترک کردند. برای همین هم ما تا جایی که بتوانیم از جان و دل مایه میگذاریم حتی تایم چند ساعت استراحت را بیدار میمانیم و کارهای عقب افتاده را انجام میدهیم. کمبود نیرو و تجهیزات همیشه بوده و با آمدن کرونا بدتر هم شده است.» پرستاران شاغل در بخش کووید از اینکه کارانهشان هیچ تفاوتی با پرستاران بخشهای دیگر ندارد ناراضیاند. به گفته میرزایی، تاکنون هیچ نوع تشویقی و کارانهای برایشان پرداخت نشده اگرچه همیشه حرف و حدیثش از زمان بحران کووید-۱۹ مطرح بود.
هم به درمان توجه داشتیم هم به حمایت روحی
ناهید هاشمی، پرستار بیمارستان بهارلو تهران است. او در همان روزهای نخست شیوع کرونا چمدانهای دختران ۸ ساله و ۲۰ ماههاش را با گریه بست و فرستادشان به خانه مادربزرگ در شمال. میدانست با این وضعیت دیگر زمانی برای رسیدگی به آنها ندارد و از طرفی میترسید به کرونا مبتلا شود و این ویروس را ناخواسته به دخترانش انتقال دهد.
او برایمان از اوایل شیوع کرونا و شرایط کاریش این گونه میگوید: «تقریباً تمام بیماران علاوه بر مشکل بیماری جسمی کرونا دچار اضطراب و افسردگی شده بودند و بسیاری از بیماران بخصوص افراد بالای ۴۰ سال امیدی به بازگشت به خانه نداشتند. ما علاوه بر کار درمان از نظر روحی مجبور بودیم بیماران را حمایت کرده و با آنها صحبت کنیم و امید به آنها بدهیم. ناگفته نماند آن دوران نیروهای جهادی از نظر رسیدگی و انجام کارهای اولیه بیماران خیلی کمک کردند و مثل یک همدم و همراه برای بیماران بودند. گاهی میدیدم بیماری ناامید است بنابراین مجبور بودم الکی بگویم من هم مبتلا بودم ببین الان خوب شدم و دارم از شما پرستاری میکنم. کار ما فقط درمان نبود بلکه در کنارش حمایت از بیمار هم بود.» موضوعی که همه پرستارانی که با آنها مصاحبه کردهایم از آن گلهمند بودند، ماسک و حتی لباسی که مجبور بودند به تن کنند. گرمای زیاد و محدودیت در حرکات دست تنها گوشهای از مشکلاتشان است. در کنار این مشکلات روبهرو شدن با وضعیت بغرنج برخی بیماران و حتی مرگ آنها زخمی بود که بر روح و روان آنها وارد میشد. وقتی حرف از بخش مراقبتهای ویژه و مرگ بیماران میافتد آنها ناخواسته بغضشان میگیرد و به پهنای صورت اشکشان سرازیر میشود. «در رابطه با سختی کار پرستاران در دوران کار باید بگویم افرادی که از بیرون ما را میدیدند، میگفتند کار با این لباسها سخت است اینکه همیشه ماسک روی صورتمان باشد کلافهکننده است ولی باور کنید این فقط یک گوشه از سختی کار ما بود. درست است که در یک ساعت اول بعد از پوشیدن لباسها از شدت گرما خیس عرق میشدیم و با ماسک نفس کشیدن برایمان سخت بود و عینک و شیلد بالای سر مریض بخار میکرد و کار سخت پیش میرفت اما بعد مسائل روانی و روحی برای ما سنگینتر بود.
قرار گرفتن در آن محیط و کنار بیماران بدحال بودن و فکر و ترس از مبتلا شدن. همچنین با دیدن مرگ بیماران اشک میریختیم. از شنیدن حرفهایشان بغض میکردیم شرایط روحی به قدری در ایستگاه پرستاری بد و استرس حاکم بود که همه پرسنل بغض داشتند و همه دنبال بهانه بودند تا اشک بریزند برای همین با یک تلنگری اشک همه سرازیر میشد. شاید باور نکنید ولی من اصلاً دوست ندارم به آن روزها فکر کنم در محیط بیمارستان یک جور استرس داشتیم در محیط خارج از بیمارستان یک جور دیگر. ما همه بین خانواده زندگی میکردیم و ترس از اینکه برای افراد خانواده ناقل باشیم. بدتر از همه این است که نمیدانیم این شرایط تا کی ادامه پیدا میکند. اواسط اسفند که قرار شد بیمارستان ما سانتر (مرکز) کرونا شود مجبور شدم دخترانم را به شمال بفرستم. یادم نمیرود آن شب ساک بچهام را با گریه جمع کردم. دختر بزرگم ۸ ساله و دختر کوچکم ۲۰ ماهه بود. به خاطر شرایط کارم و بهخاطر ترس از اینکه مبادا خانوادهام را آلوده کنم حتی به خانه مادرم نرفتم. دخترم مجبور شد به تنهایی از شبکه شاد درسهایش را بخواند. اینها همه مشکلاتی بود که ما دست به گریبان بودیم. بچههایم تا ۲۳ اردیبهشت از من دور بودند. بیمارستان به حالت عادی برگشت و من توانستم بچههایم را ببینم. شاید باور نکنید دختر کوچکم بغض داشت و نمیتوانست گریه کند همین الان هم دچار اضطراب جدایی شده. شما این حرفهای ما را میشنوید ولی من و همکارانم همه این روزها و استرسها را لمس کردیم.
عده زیادی میگفتند پول زیادی به کادر درمان دادهاند و ما به خاطر پول کار میکنیم بماند که هیچ پولی در کار نبود حتی اگر پولی هم بود در قبال این استرس خیلی ناچیز بود.» ناهید میگوید هنوز صحنه مرگ زن و شوهری که به فاصله چند ساعت از هم فوت کردند و بچه ۱۰سالهشان تنها ماند یا مرگ زن باردار ۵ ماه که دو هفته پیش اتفاق افتاد و دهها مرگ دیگر مقابل چشمانش است.