تاریخ انتشار: ۳۰ شهریور ۱۳۹۹ - ۰۸:۲۸

تهران - ایرنا - کتاب "اعزامی از شهرری" روایت دیگری از دفاع مقدس و از زبان جانباز جنگ تحمیلی در خصوص رشادت‌های رزمندگان است، رشادت هایی که رنگ و بوی فداکاری، ایثارگری و ایمان می‌دهد.

به گزارش حوزه ایثار و شهادت ایرنا، ‌ هشت سال دفاع مقدس، حدیث ماندگار پایداری، دلاوری و فداکاری ملتی است که در راه دفاع از مکتب، انقلاب و میهن اسلامی خویش، قله های بلند رشادت و شهادت را درنوردید و دشمن را در رسیدن به اهداف خود ناکام گذاشت. تحمیل جنگ هشت ساله به ایران، دومین موج اتحاد و حرکت مردمانی را در پی داشت که برای آزاد زیستن، بهای بسیار پرداخته بودند و در این عرصه، با ایمانشان چنان به مبارزات خود بعد معنوی بخشیدند که از دل مرارت های بی شمار جنگ، ارزش هایی چون شرافت، ایمان، عشق، شجاعت، تدبیر و ایثار تبلور یافت. مرزهای جنوب و غرب کشور هر چند تا دیرزمانی به قربانگاه پاک ترین فرزندان این دیار بدل گشت، ولی ایمان و قدرت روح والای آن‌ها این خاک را به مکانی مقدس تبدیل کرد که تا امروز سایه حضورشان در آن جا موج می زند و خاک، عطر خود را از وجود آنان وام دارد.

محمود روشن ماسوله در فروردین ماه سال ۴۵ در استان تهران به دنیا آمد. دانش آموز دوره متوسطه بود که از سپاه شهرری به جبهه اعزام شد. بعد از دوران دفاع مقدس تحصیلاتش را تا پایان دوره کارشناسی ارشد در رشته مالکیت فکری ادامه داد و اکنون کارمند بازنشسته هواپیمایی کشور و جانباز ۴۰درصد جنگ تحمیلی می‌باشد.

روشن ماسوله، نویسنده کتاب "اعزامی از شهرری" در خصوص رشادت های رزمندگان در طول دوران دفاع مقدس می‌گوید: روحیه فداکاری، ایثارگری و ایمان در بین رزمندگان موج می‌زد به گونه‌ای که قبل و بعد از جنگ، آن روحیه معنوی را لمس نکردم و این نوع ایثارگری و فداکاری را فقط در برهه‌ای از تاریخ جمهوری اسلامی ایران یعنی در دوران دفاع مقدس مشاهده کردم.

 پیامی از رادیو نظرم را جلب کرد

وی افزود :‌ در حال درس خواندن بودم که پیامی از رادیو نظرم را جلب کرد، با این عنوان؛ امام خمینی(ره) فرمودند: جبهه رفتن برای جوانان واجب کفائی است. این پیام گویا به من هشدار می‌داد که باید برای جهاد خودم را آماده کنم و من نیز وظیفه خود دانستم که لباس رزم بپوشم و برای دفاع از خاک کشورمان به میدان بروم.

روشن تصریح کرد:‌ من آرزوی شهادت داشتم ولی وقتی مجروح شدم و در لحظه اول متوجه شدم که قرار نیست به خیل همرزمانم بپیوندم ناراحت شدم. در عملیات کربلای یک، در حال آر پی جی زدند بودم که در هنگام کمک به همرزمم با تیربارچی دشمن مورد هدف قرار گرفتم و از پشت وارد شکمم شد و روده‌هایم را از بین برد و مجروح شدم و زمانی که بر زمین افتادم و می‌خواستم شهادتین را بخوانم، بر زبانم به جای شهادتین صبر را از خدا خواستم، نمی‌دانم چرا آن لحظه این دعا را کردم.

این نویسنده درباره تالیف کتاب خود گفت :‌ در سال ۹۳ بعد از خواندن کتابهای؛ دا، پایی که جا ماند، نورالدین پسر ایران، کتاب لشکر خوبان و کتابهای بسیاری که در مورد جانبازانی که زنده از جنگ برگشتند و خاطراتشان را به رشته تحریر درآورده‌اند مرا بیشتر ترغیب می کرد. با خود گفتم؛ خاطرات من هم ممکن است مخاطبان را داشته باشد. شروع به نوشتن کردم. فصل اول کتابم را که نوشتم به حوزه هنری مراجعه کردم تا نظرات آنها را در مورد روایت‌های کتابم جویا شدم‌ و با آنها مشورت کردم و از خاطراتم خوششان آمد و مرا به دفتر ادبیات پایداری و هنر مقاومت معرفی کردند و برای آنها ادامه خاطراتم را نوشتم.

وی افزود:‌ مطالبی که می‌نوشتم بدست کارشناسان می‌رسید و آنها می‌خوانند و نظرشان را می‌دادند و اگر ایرادی داشت برمی‌گشت و من اصلاحات را اعمال می‌کردم، هر بار که این مطالب دست به دست می‌شد متوجه می‌شدم مطالب پخته‌تر می‌شود و جوانب بیشتری از موضوع را در برمی‌گیرد و حس و حال نویسنده در متن کتاب قابل درک بود. دوست داشتم آنچه از ذهنم عبور کرده است را بر قلمم بیاورم که مخاطب بیشتر لمس کند. کتاب اعزامی از شهرری در ۳۴ فصل و ۵۵۶ صفحه تدوین و با موضوعی قصه‌وار از دوران دفاع مقدس روانه بازار شد.

روشن ماسوله گفت :‌ قصه از آنجایی شروع می‌شود که جوانی قصد رفتن به جبهه را دارم اما با مخالفت‌ها و موانع زیادی روبرو می‌شود و در این میان اتفاق‌هایی رخ می‌دهد روایت شده است، بدون هیچ دخل و تصرفی و همه آنچه نوشته شده است واقعی و حاصل تراوش ذهن نویسنده نیست و بدون هیچگونه کم و کاستی یا زیاده‌گویی در کتاب نیست.

این جانباز دفاع مقدس ادامه داد :‌ در کتابم تمام خاطراتم را از لحظه حضورم در جبهه نوشته‌ام و امیدوارم نسل فعلی و نسل‌های بعدی کتابم را بخوانند و درک کنند که پیروزی هشت ساله چگونه اتفاق افتاد و اکنون وظیفه ما چیست.

خاطرات شهید محسن ایوبی و شهید ابوالقاسم کشمیری

نویسنده کتاب اعزامی از شهر ری تصریح کرد :‌ یکی از خاطرات بسیار خوبم، از دوستان شهیدم است که نام آنها؛  شهید محسن ایوبی و شهید ابوالقاسم کشمیری است، عزیزانی که عاشق شهادت بودند و وقتی باهم صحبت می‌کردیم حرفشان، حرف شهادت بود و به غیر از شهادت راضی نبودند. یک بار شهید ایوبی به من می‌گفت؛ من عاشق شهادتم، من در جواب گفتم: ممکن است به مقام جانبازی برسی یا خدا نخواهد که شما شهید بشوید. گفت؛ من با خدای خود عهد بسته‌ام فقط به شهادت برسم. من آمده‌ام به جبهه که در راه حسین زمان جانم را فدا کنم و به این صورت شهید ایوبی در عملیات نصر۴ در سال۶۶ به شهادت رسید.