اردبیل- ایرنا - مرحمت بالازاده بزرگمردی کوچک که در ۱۲ سالگی به جبهه اعزام شده و در ۱۴ سالگی به شهادت رسیده، نماد دفاع مقدس منطقه مغان و سمبل غیرت و مردانگی دلاوران ایرانی در دوران هشت ساله جنگ تحمیلی است.

به گزارش ایرنا، شهید بالازاده که از نخستین روزهای دفاع مقدس با غیرت مثال‌زدنی همواره در تب و تاب دفاع از خاک پاک میهن بوده، با اولویت دادن به دفاع از انقلاب و کشور به جای درس و مدرسه، اوایل دهه ۱۳۶۰ در سن ۱۲ سالگی به جبهه اعزام شده و سه سال بعد در کنار بزرگمردانی همچون شهید مهدی باکری به شهادت رسید.

این روزها که یادآور حماسه دفاع جانانه مردم ایران در دوران دفاع مقدس است، مردم این خطه آیین‌های هفته دفاع مقدس را با یادآوری نام این بزرگمرد کوچک برگزار می‌کنند.

شهید مرحمت بالازاده در هجدهم خردادماه ۱۳۴۹، در روستای "چای گرمی" یکی از روستاهای شهرستان گرمی در دامان سرسبز مغان و در یک خانواده متدین و محروم دیده به جهان گشود.

مرحمت در دوران دوران کودکی تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و در سال ۱۳۵۹ هنگام تشکیل اولین هسته‌های مقاومت بسیج در این منطقه دور افتاده، با عده‌ای از نوجوانان و جوانان روستا، هماهنگ شده و پایگاه مقاومت بسیج را در روستای خود راه‌اندازی کرد.

او با وجود سن و سال کم آموزش‌های نظامی، قرآن و عقیدتی را در همین پایگاه گذرانده و با شور و حال عجیبی به پاسداری از آرمان‌های انقلاب اسلامی ‌پرداخته و در شهرستان گرمی مغان، سخنگوی انقلاب و رزمندگان اسلام شد به طوری که امام جمعه شهر، قبل از خطبه‌های نماز جمعه، از او می‌خواست تا برای مردم سخنرانی کرده و پیام انقلاب را به نوجوانان و جوانان شهر برساند.

شهید بالازاده وقتی ۱۲ ساله شد، دیگر طاقت نیاورد و برای اعزام به جبهه ثبت‌نام کرد و با اصرار و پافشاری ، توانست خود را به اردبیل برساند اما آن جا فرمانده سپاه منطقه به خاطر سن و سال کم، جلوی اعزامش را گرفت.

مرحمت هر چه گریه و زاری کرد، فایده‌ای نداشت و یکی از فرماندهان سپاه در پاسخ به اصرارهای او گفت: "ببین بچه جان! برای من مسوولیت دارد، من اجازه ندارم بچه‌ها را به جبهه بفرستم، دست من نیست."

مرحمت گفت: "پس دست کی است؟"

فرمانده که می‌خواست با ترفند کسب اجازه از مقامات مافوق او را از رفتن به جبهه منصرف کند، گفت: "اگر از بالا اجازه بدهند، من حرفی ندارم."

اما عزم مرحمت برای رفتن به جبهه جزم بود و بر این اساس راهی تهران شد تا اجازه حضور در جبهه را از رییس‎‌جمهوری وقت (مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای) بگیرد.

این نوجوان ۱۲ ساله غیرتمند آذربایجانی که حتی نمی‌توانست با تسلط فارسی صحبت کند، خود را به دفتر رییس‌جمهوری در مرکز تهران رسانده و حکم جهادش را در کوران سال‌های دفاع مقدس از دستان مبارک رییس‌جمهوری گرفت.

ماجرای اخذ حکم جهاد از دستان مقام معظم رهبری و سفارش حضور در جبهه شهید بالازاده نیز شنیدنی است که بارها خود او برای هم‌قطارانش تعریف کرده است.

مرحمت پس از ناامیدی از صدور اجازه حضور در جبهه به علت سن و جثه کوچک‌اش، راهی تهران شده و برای دیدار با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رییس جمهوری وقت خود را به نزدیکی ساختمان ریاست جمهوری می‌رساند.

رییس‌جمهوری که برای شرکت در مراسمی از ساختمان محل کار خود در حال خروج بوده، در مسیر حرکت خود متوجه سر و صدایی شده و صدای نوجوانی را که دائم فریاد می‌زد: "آقای رییس‌جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم" را می‌شوند.

مقام معظم رهبری ماجرا را از عوامل حفاظتی جویا شده و وقتی متوجه حضور یک نوجوان اردبیلی در آن محل می‌شوند، اجازه می‌دهند که بیاید و حرفش را بزند.

مرحمت که به مرادش نزدیک شده بود، به لهجه غلیظ آذری و میانه بغض و اشک با رییس‌جمهوری احوالپرسی می‌کند.

رییس‌جمهوری وقتی متوجه سختی فارسی صحبت کردن او می‌شوند، به زبان مادری مرحمت شروع به صحبت می‌کنند و در این حین، مرحمت با اشاره به حضور حضرت قاسم (س) در واقعه عاشورا، از رییس‌جمهوری می‌خواهد که واسطه حضور وی در میدان جهاد شوند.  

پس از این ماجرا، آیت‌الله خامنه‌ای، برای پذیرش و اعزام نوجوان باغیرت آذربایجانی را به نماینده ولی فقیه در استان آذربایجان شرقی و امام جمعه تبریز سفارش لازم را کرده و راه را برای مجاهد کوچک میهن باز می‌کنند.

شهید بالازاده پس از کسب حکم جهاد و اعزام به جبهه، غیر از حضور در گردان‌های رزمی، برای مدتی در گردان تخریب حضور یافته و طی سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳، به دفعات به خط مقدم جبهه اعزام شده و به روایت فرماندهان و همرزمان، در عملیات والفجر۲ از ناحیه پای چپ زخمی شده و در عملیات خیبر نیز دچار موج‌گرفتگی می‌شود.

مرحمت در خلال ایام جنگ و در سال ۱۳۶۳ و در ایامی که در مرخصی به سر می‌برد، همراه خانواده خود به محله پناه‌آباد اردبیل اسباب‌کشی کرده و پس از این جابجایی دوباره به جبهه اعزام می‌شود.

شهید بالازاده در آخرین مرحله اعزام به جبهه در عملیات بدر شرکت کرده و در روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم، با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش یعنی شهید مهدی باکری در ۱۴ سالگی به شهادت می‌رسد.

پیکر مطهر این شهید نوجوان در اردبیل تشییع و در بهشت فاطمه به خاک سپرده است.

همرزمان این شهید والامقام همواره از شجاعت و درایت این نوجوان تیپ عاشورا که بعدها به لشکر ارتقا یافت، خاطراتی دارند و بیشتر اوقات او را کنار فرماندهش شهید مهدی باکری دیده‌اند.

تا همین سال‌های اخیر کم سن و سال‌ترین شهید منطقه آذربایجان که در لشکر پرافتخار ۳۱ عاشورا پس از سه سال جهاد به شهادت رسید، نمی شناختند و این شهید والامقام خیلی دیر در منطقه و کشور شناخته شد.

در سال‌های گذشته کنگره ویژه‌ای برای مرحمت بالازاده در استان اردبیل برگزار و پیکره و تندیس این شهید بزرگوار در میادین و معابر شهرهای مختلف استان نصب شد.

چند سال پیش به یاد این شهید نوجوان، تندیس او در روستا، بخش و شهرستان محل تولدش نصب شد و سازمان صدا و سیما ساخت طولانی‌ترین انیمیشن تاریخ کشور را که روایتگر زندگی "شهید مرحمت بالازاده" بود آغاز کرد و این اثر فاخر که در ۵۲ قسمت ۱۱ دقیقه‌ای و در مجموع ۵۷۲ دقیقه در حال تولید است، طبق وعده داده شده، بایستی امسال تکمیل شده و به مرحله پخش برسد.

وصیتنامه شهید مرحمت بالازاده:
به نام خداوند بخشنده مهربان
از اینجا وصیت نامه‌ام را شروع می‌کنم. با سلام بی‌کران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت‌شکن و با سلام بی‌کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین (ع) و لیلا پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند.

آری ای ملت غیور شهید پرور ایران درود بر شما، درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.

درود بر شما ای ملت ایران، ای مشعل داران امام حسین تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.

و ای پدر و مادر عزیزم اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید.

ای پدر و مادر عزیزم از شما تقاضایی دارم اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم.

حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه‌شان را نگذارید در زمین بماند.

و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی‌دانم.

یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود. و از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی‌هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده‌اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسلحه‌ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.

خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت‌شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.

روحش شاد و یادش گرامی باد