بعد از ظهر اواخر هفته گذشته بود که در حین رانندگی، تلفن همراهم زنگ زد و وقتی نام استاد جدیدالاسلام را بر صفحه گوشی دیدم، خودرو را کنار خیابان کشیده و توقف کردم؛ استاد پس از سلام، بلافصله تیتر «دوربین ها به آزادی رسیدند» را به من گفت؛ قبلاً هم به خاطر شعلم به مناسبت هایی از این شوخی ها می کرد و من این بار نیز فکر کردم که حتماً از آن قبیل حرف هاست.
وقتی هم که در پاسخم آن جمله - این یک تیتر نیست واقعیت است - را گفت، دلم یهو فرو ریخت. با اینکه جزو نخستین کسانی بودم که از عزم استاد جدیدالاسلام برای مهاجرت به تهران و دل کندن از شهر و دیار مادری اش خبر داشتم، اما راستش نمی توانستم باور کنم که استاد محمد علی جدیدالاسلام پس از 50 سال تلاش شبانه روزی، به این راحتی از کوهی از خاطرات نوستالژیک اش از این کهن شهر دست بکشد و راهی پایتخت شود.
البته این را هم بگویم که واقعاً هم همین طور بود؛ وقتی 10 روز قبل برای آخرین دیدار به گالری - موزه استاد در فلکه بارنج رفتم و وارد گالری شدم، از دیدن صحنه حاکم بر آنجا دلم گرفت؛ استاد همه تابلوهای پرتره 100 در 70 سانتی متر آویخته به دیوار غربی گالری را که خود به تنهایی نمایشگاهی از چهره بزرگان معاصر خطه آذربایجان بود، پایین آورده و در چمدان های آلومینیومی دوربین های فیلمبرداری قدیمی چیده بود.
انگار دیوار نیز اخم کرده بود و با زبان بی زبانی التماست می کرد که نگذاری استاد جامه فاخر تابلوی فرهیختگان و سرآمدن عرصه فرهنگ، هنر و ادب را از تن آن بکند؛ آخر این دیوار سال ها بود که به همنشینی با این چهره های تابناک خو گرفته بود و آنها همدم تنهایی و تاریکی های او در شب های «تبریز مه آلود» بودند.
از اصل داستان دور نیفتیم؛ وقتی پشت تلفن از استاد جدیدالاسلام پرسیدم که کی راهی تهران هستید و او پاسخ داد که هم اکنون از تهران با تو صحبت می کنم، انگار یک سطل آب یخ بر سرم ریختند. خندیدم و گفتم استاد داری شوخی می کنی. اما او پاسخ داد که نه بابا جدی هستم و می خواهی از شماره تهران بهت زنگ بزنم.
این بار دیگر باورم شد که به رسم مألوف، درخت تناور دیگری از نهالستان فرهنگ و هنر تبریز بریده شد تا ریشه هایش را هر چند دیرهنگام در تهران به آب بیاندازد، باشد که او را قدر دانند و در صد محفل نشانند؛ البته از انصاف نباید گذشت که استاد محمدعلی جدیدالاسلام در تبریز نیز چهره مورد احترام عوام و خواص بود، اما او دیگر از قربان صدقه های خشک و خالی مسوولان خسته شده بود و دلش برای پرواز از سپهر بی مهری ها و وعده های دروغین مسوولان شهر در مورد راه اندازی موزه عکاسی، لک می زد.
یادم نمی رود که هر وقت صحبت از موزه عکاسی می شد، انگشت سبابه دستش را به تاکید بالا می برد و می گفت که «من 10 سال قبل مجوز نخستین موزه خصوصی را از رییس جمهوری وقت گرفته ام، اما در این مدت مسوولان تنها در بزنگاه های سیاسی و تبلیغاتی برای کمک به تاسیس آن به من وعده داده اند و پس از آن که آب ها از آسیاب افتاده، نه از کاروان نشانی مانده و نه از ساربان».
آری! استاد محمدعلی جدیدالاسلام رفت تا با رفتنش ثابت کند که با کنده شدن امثال او از عرصه فرهنگ و هنر تبریز، آب از آب تکان نمی خورد و شاید مسوولان نهادهای مرتبط آخرین نفراتی باشند که از این اتفاق باخبر می شوند؛ او وقتی ناراحتی امثال من را از تصمیم اش می دید، همیشه می گفت: « من به تجربه فهمیده ام که هر وقت عصبانی شده و از جایی نقل مکان کرده ام، ضرر نکرده ام و مطمئن هستم که این بار هم ضرر نمی کنم».
البته باز به تاکید می گویم که جدیدالاسلام به رغم میل باطنی و برای عبور از پارادوکس علقه به شهر و دیار و تلنگر زدن به مسوولان بی توجه به داشته های شهر، در نهایت دل به دریا زد و تصمیم برای کوچ را عملی ساخت؛ من در این چند ماه اخیر که فکر مهاجرت به تهران چون خوره ای به جانش افتاده بود، بارها شاهد بودم که هر وقت صحبت از روزهای بعد از آن به میان می آید، چشمانش پر اشک می شود و سکوت می کند.
وقتی یک بار به او گفتم که فلکه «بارنج» شهرک ولیصعر تبریز بدون تو و گالریت در ذهن من نمی گنجد، مثل بچه ها گریست؛ من این گونه گریستن او را که نشان از صفای دل و مهربانی درون داشت، تنها به هنگام مصاحبه با رسانه ها و در بحث نقل خاطرات کودکی در باب ازدواج مجدد پدرش و دشواری های ناشی از آن برای او و دیگر برادرانش دیده بودم که سیل اشک ناخواسته گوشه چشمش را می شکافت و چون چشمه ای خروشان فوران می کرد.
آری! استاد محمدعلی جدیدالاسلام مانند صدها و بلکه هزاران - بی اغراق و بی مداهنه - چهره فرهنگی و اقتصادی و ... از تبریز دل کند تا شاید گالری های زیرزمین برج «آزادی» تهران، مأمن مناسبی برای بزرگ ترین مجموعه دوربین های عکاسی او در ایران زمین باشد؛ او رفت تا مغازه داران و اهالی فلکه «بارنج» و شهرک «فرهنگ شهر» - که اتفاقاً او از نخستین ساکنان آن در چهل سال قبل بود - در پیاده روی های روزمره خود دیگر چهره های همیشه خندان و موهای مجعد نقره فام او را نبینند.
او که با همه اهالی محل از بزرگ و کوچه، شوخی داشت و به هرکس که می رسید، مزاحی می کرد؛ او که گالریش، محفل رفت و آمد بزرگان شهر و آبروی فرهنگی کهن شهر تبریز برای میهمانان داخلی و خارجی بود؛ او که حکایت ها و داستان ها از تاریخ 50 سال اخیر تبریز در سینه داشت؛ او که مجموعه ای بی نظیر از دوربین های عکاسی، پرتره معاریف و نگاتیوهای شیشه ای دوران قاجار را در گنجینه خود داشت؛ او که در صنف خود گنج بی مانندی بود؛ آری! تبریز بزرگ ترین مجموعه دار دوربین های عکاسی و یکی از درخشان ترین چهره های این حوزه را از دست داد تا سال ها طول بکشد «الگو»ی دیگری چون او برای نسل های آینده این شهر قد کشد و ببالد.
او رفت تا دوستان و علاقه مندان به هنر عکاسی و گنجینه دوربین های عکاسی تبریز برای دیدنش ناگزیر از پیمودن فاصله 600 کیلومتری تبریز- تهران شوند؛ او رفت تا محققان و پژوهشگران تبریز در روایت تاریخ معاصر خطه آذربایجان، در مراجعه به گالری - موزه استاد جدیدالاسلام به در بسته بخورند.
استاد محمد علی جدیدالاسلام، بزرگ ترین مجموعه دار دوربین های عکاسی و چهره سرشناس این حوزه در 17 فروردین 1331 شمسی در محله «راسته کوچه» تبریز به دنیا آمد و اکنون در شصت و هشتمین بهار زندگی خود به سر می برد.