این روزها پلتفرم ها نه تنها در ایران، بلکه در عمده کشورهای جهان به یکی از محورهای تنش زا در تحلیل شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی معاصر تبدیل شده است، این نوشتار نگاهی دارد به سیر ظهور پلتفرم ها به مثابه رسانه و سپس گذار آنها به یک موقعیت جدید در نظم نوین جهانی که به مدد فناوری های نوین (به ویژه هوش مصنوعی) حاصل شده و تقریبا تمام نظام های سیاسی و حاکمیتی در نظم پساوستفالی را به چالش کشیده است، ادعای این نوشتار این است که با توجه به این گذار مهم، پلتفرم ها دیگر نه در چارچوب تحلیل های علمی تک بُعدی، بلکه به مثابه «جمهوری های» جدید در نظم نوین سایبری باید مورد تحلیل قرار گیرند و این مساله بیش از هر چیزی، نگاه حاکمیتی می طلبد.

فناوری‌های ارتباطی نوین و گذار از سنت تحلیلی محتوا-رسانه-مخاطب

فناوری های ارتباطی همواره با مفهوم «رسانه» عجین بوده است، در حوزه مطالعات ارتباطی، به صورت تاریخی سه گانه رسانه-محتوا-مخاطب محور اصلی نظام های تحلیلی را تشکیل می داده است، در اغلب این نظام های تحلیلی، محتوا «پادشاه» بوده و رسانه نقش شاهزاده را ایفا می کرده است.

در تمام نظام های رسانه ای کلاسیک، محتوا به عنوان «پادشاه»، بر اساس مکانیسم های مشخص ارتباطی که نماد آن «دروازه بانی» نامیده می شد، تولید، تنظیم و توزیع می شده است. در این بین، مخاطب به عنوان ضلع سوم این مثلث، دریافت کننده عمدتا منفعل محسوب می شده است.

به این اعتبار، سه گانه «رسانه»، «محتوا» و «مخاطب» مبنا و ستون های اصلی تمام مدل های ارتباطی (از زمان ارسطو تا عصر حاضر) و نیز نظریه های مربوط به اثرات رسانه ها از زمان اختراع ماشین چاپ و به دنبال آن ظهور رسانه های کثیرالانتشار در چند قرن اخیر بوده است.

تنها در اواخر قرن بیستم و با اختراع تلویزیون، یک تحول پارادایمی مهم در تحلیل های ارتباطی با تمرکز بر خود مفهوم «رسانه» صورت گرفت و موضوع «رسانه» فی نفسه بیش از پیش مورد توجه واقع شد. مارشال مک لوهان، نظریه پرداز کانادایی، سردمدار این تحول پارادایمی مهم محسوب می شود.

وی در کتاب «فهم رسانه: امتداد انسان» و طرح این ایده که «رسانه پیام است»، انقلابی در مطالعات ارتباطی و رسانه ایجاد کرد. از دیدگاه مک لوهان رسانه فی نفسه و نه محتوایی (یا پیامی) که از سوی رسانه مطرح می شود، مساله اصلی است.

مک لوهان معتقد بود که به طور کلی فناوری (در اینجا رسانه) توانمندی های انسان را بسط می دهد، فهم انسان را از جهان پیرامونی متحول می سازد و از این طریق، به عنوان یکی از پیامدهای آن، به دنیای قبل از خود و تمام نظام های وابسته به آن پایان می دهد.

به طور مثال در حوزه ارتباطات، اختراع چاپ (ظهور روزنامه ها) به عصر «نطق/شفاهی» پایان داد، حال آنکه متعاقبا اختراع تلویزیون، به عصر چاپ و نوشتار پایان داد. در منظومه مک لوهانیسم، تلویزیون اوج قدرت رسانه ای بود که در آن دوربین فیلمبردار توانست برش های عینی از جهان واقعی را به داخل خانه ها و به خصوص اتاق های تصمیم گیری سیاستمداران ببرد و به این ترتیب به مفهوم «دهکده جهانی» عینیت ببخشد.

لذا این سیر تحول و تطور در رسانه های جدید و اثرات آن در همه ابعاد و زوایای زندگی اجتماعی انسان بود که باعث شد مک لوهان مرکز ثقل توجهات ناظران و تحلیلگران را از «محتوا» به خود «رسانه» تغییر دهد. در مرکز این تحول پارادایمی، این ایده نهفته است که خود رسانه فی نفسه، فهم و درک ما از جهان را تغییر می دهد و این تغییر در فهم منجر به ایجاد دگرگونی های ساختاری، از جمله در حوزه سیاست و حکمرانی، در جوامع می شود.

تناقض رسانه‌ای در کانتکس پلتفرم‌ها 

صرف نظر از جبر تکنولوژی، پلتفرم ها از ابتدا و در امتداد تولد رسانه های نوین، ظهور نسبتا فریبنده و مناقشه انگیزی در جهان داشته اند و از قضا برخی از مفاهیم و مولفه های دموکراسی مدرن همچون «کثرت گرایی»، «چندصدایی»، «مرکزگریزی» و «مردم سالاری»، «رفع تبعیض های سیستماتیک» نیز دستاویز خوبی برای توسعه آنها بوده است.

ادعای «ظهور فریبکارانه» پلتفرم ها چندان اغراق آمیز و غیرواقع بینانه نیست. پلتفرم ها در ابتدا قرار بود صرفا به عنوان یک «بستر» (به معنای صرف توزیع کننده و نه عامل تولید)، کانالی برای بروز سلائق و علائق مختلف، ظهور گفتمان های متفاوت و ظرفیتی برابر برای تمام صداها، از جمله گروه های حاشیه نشین باشد.

پلتفرم ها درحالی که خصلت «کاربر- محوری» خود را عَلَم می کردند، به استناد تمثیل تاریخی «بی خبری کتاب فروش از محتوای کتاب های قفسه های فروشگاه» و با استناد به متمم اول قانون اساسی آمریکا، خود را از هرگونه نقش آفرینی در تولید محتوا مبرا دانستند. به همین اعتبار، در آمریکا، به عنوان کانون ظهور پلتفرم ها، حتی قانونی متفاوت از قانون ساری و جاری رسانه ها برای فعالیت پلتفرم ها تصویب و اعمال شد.

بند ۲۳۰ قانون «رفتار سالم در ارتباطات» مصوب سال ۱۹۹۶  آمریکا، به طور مشخص پلتفرم ها را از محتوا، جایی که بیشترین مسئولیت متوجه رسانه می شود، مبرا دانسته است. خیلی از کشورهای دیگر نیز به تبع آمریکا و تحت لوای قانون تجارت آزاد و حمایت از آزادی بیان، از ابتدا پلتفرم ها را از مسئولیت محتوایی مبرا دانستند و اجازه ادامه کسب و کار به آنها دادند.

تیغ پلتفرم‌ها بر «پادشاهی» محتوا و مخاطب

با ظهور اینترنت و شکل گیری شبکه های اجتماعی، سنت «دروازه بانی» در نظام رسانه ای کلاسیک به تاریخ پیوست و جایگزین آن، یعنی پدیده «شهروند-خبرنگار»، به نوعی بسط و توسعه قدرت رسانه های جدید در فرایند ارتباط محسوب می شد که از قضا مخاطب را در فرایند تولید محتوا به عرش می رساند.

پلتفرم ها نیز در ابتدای ظهور مناقشه آمیزشان، همین کارکرد و نقش شهروند-خبرنگار را برای خود دستاویز قراردادند و به خوبی هم آنرا در اذهان نهادینه عمومی کردند. حضور گسترده کنش گران اجتماعی و مدنی در پلتفرم ها و مشارکت آنها در تولید محتوا، رنگ تکثرگرایی و دموکرات کردن تولید محتوا به فعالیت آنها می بخشید و نمایش جذابی از پادشاهی مخاطبان (کاربران) در آنها به تصویر می کشید.  

اما در همین چند سال اخیر و با ظهور فناوری های نوین تر (به خصوص هوش مصنوعی) پلتفرم ها به نوعی قدرت الگوریتمی دست یافته اند که معنا و مفهوم «پادشاهی» محتوا را به طور کلی به حاشیه راند.

این قدرت الگوریتمی مهندسی شده که برساخته ذهنیت صاحبان خود پلتفرم هاست و در قالب پروتکل های پیچیده اینترنتی مدام توسعه می یابند، ایده اصلی شکل گیری پلتفرم ها مبنی بر «ایجاد زیرساخت اجتماعی مناسب برای کنشگری مردم (کاربران) در قدرت از طریق تولید محتوا» را هم به چالش کشید.

عمق این چالش را می توان به طور دقیق در پاسخ هوشمندانه مارک زاکربرگ در جلسه استماع کنگره آمریکا دید که ژکوندوار برمرگ محتوا لبخند زد و گفت «هوش مصنوعی چاره کار است». در واقع منطق الگوریتمی مبتنی بر هوش مصنوعی پلتفرم ها، مکانیسم آرمانی «شهروند-خبرنگار»، را که یک زمانی مبنای شکل گیری آنها بود نیز خیلی سریع به محاق بُرد و آخرین میخ را بر تابوت «عینیت و تکثرگرایی در تولید محتوا» زد.

پژوهش پل دوغی در سال ۲۰۱۶ در قالب دو گزاره خبری، دورنمای نسبتا وحشتناکی از این چالش بدست می دهد:۱- به مدد هوش مصنوعی، بیش از ۴۳% محتوا در پلتفرم ها به صورت خودکار تولید می شوند. ۲-۸۵ سنت از هر دلاری که آنلاین مبادله می شود، به جیب فیس بوک و گوگل (به عنوان دو پلتفرم پیشرو) می رود.

فراتر از تحقیق پل دوغی، گروهی متشکل از ۶۰ نویسنده، محقق و فعال در حوزه سایبری در کتاب «حقیقت درباره ۵۰ اسطوری اینترنتی»، در قالب یادداشت هایی، تصویر روشنی از «واقعیت در پَسِ تصورهای غلط رایج» از نقش، عملکرد و اثرات پلتفرم ها در پنج حوزه «حقوق و قوانین»، «امنیت و ایمنی»، «انحصار و ادغام»، «زیرساخت و نوآوری» و «داده و آشفتگی در آن» به دست می دهند.

این کتاب به زبان ساده پاسخ های بسیار روشنگرانه، شفاف و در عین حال حیرت انگیز به سئوالاتی از قبیل اینکه چه کسانی پلتفرم ها و فناوری های وابسته به آن را توسعه داده اند، «فیلترینگ حبابی»، «اثرات استرایسند»، «دارک وب»، «آستروتورفینگ و شهرت جعلی»، و ... چیست، جهتگیری الگوریتم ها و فناوری هایی همچون بلاکچین، نظیر به نظیر، پایان به پایان به چه نحو است، چه اتفاقات و جریاناتی از زمان ورود کاربر به پلتفرم ها تا هنگام خروج از آن در ارتباط با وی به وقوع می پیوندد، رابطه تولید کننده محتوا با پلتفرم چیست، چه پیامدها و آسیب هایی متوجه کاربران است و ده ها سئوال دیگر می دهند که برخی از آنها واقعیت های تلخی را برملا می سازند.

واقعیت های تلخی از جمله اینکه «یک اقلیت ۱۰ درصدی از کاربران فعال در آمریکا، ۸۰ درصد محتوای توئیتر را تولید می کنند»، «در اثر فیلترینگ حبابی، هیچ نتیجه استانداردی برای جستجو در پلتفرم ها وجود ندارد»، «هرکسی می تواند از طریق آستروتورفینگ نمایش جذابی از بسیج عمومی و حمایت مردمی از خود ارائه دهد» و تمام این قضایا به وضوح نشان می دهد که در کانتکس پلتفرم ها، محتوا، آنهم محتوایی که به صورت خودکار تولید می شود، عملا کارکرد کلیشه ای یافته و فراهم ساختن محتوای مورد دلخواه شخصی هر کاربری توسط هوش مصنوعی، مخاطب را تا حدّ یک «مصرف کننده» محض تقلیل داده است.

واقعیت این است که جهان امروزی با ظهور پلتفرم ها، اساسا با پدیده رسانه ای متفاوتی مواجه است که به اعتبار ماهیت، کارکرد و اثراتی که در سطح وسیع در تمامی ابعاد و زوایای جوامع امروزی می گذارند، شباهتی با معنای سابق از رسانه، حتی در خوانش مک لوهانی، ندارد.

این پدیده جدید رسانه ای از کارکرد رسانه به اعتبار «محتوا» و یا حتی «رسانه به ماهو رسانه» نیز گذار کرده و در قالب یک «ابرچالش» جدید برای تمام کشورها، ملت ها و به طور کلی تمامی نظام های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ظهور کرده  است.

به این اعتبار باید گفت برای فهم پلتفرم ها باید از چارچوب تحلیل ارتباطی-رسانه ای فراتر رفت و آنها را در قالبی وسیع تر یعنی «حکمرانی پلتفرمی» تحلیل کرد. ضمن آنکه فهم حکمرانی پلتفرم مستلزم درکی متفاوت، چندوجهی و بنیادیتر با ابعاد و زوایای بسیار پیچیده فنی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی است که به خصوص نگاه حاکمیتی را می طلبد.

جمهوری‌های جدید سایبری و مختصات آن

دنیا یکبار در قرن هفدهم شاهد فروپاشی نظام بازمانده از دوران امپراطوری های باستانی (چین، ایران، عثمانی و روم) و شکل گیری نظم نوین جهانی براساس پیمان تاریخی وستفالی و زایش دول فعلی جهان در قالب قلمروهای جغرافیایی با مرزها و منابع مشخص بوده است. پیمان وستفالی (۱۶۴۸) در واقع سنگ بنای شکل گیری دولت های ملی و مبنای شکل گیری جامعه (سازمان) ملل در شکل، قالب و الگوی فعلی آن است.

در آستانه قرن بیستم با ظهور عرصه سایبری به عنوان عرصه پنجم، جهان یکبار دیگر شاهد شکل گیری نظم نوینی است که اینبار از سوی پلتفرم ها در حال شکل گیری است. برخلاف نظم پساوستفالی که ساختار حکمرانی نظام های سیاسی به صورت سلسله مراتبی و براساس اصل تفکیک سه قوه (قانونگذار-دولت-قضایی) شکل گرفت؛ در نظم نوین سایبری، پلتفرم ها به صورت افقی-شبکه ای و براساس اصل وابستگی متقابل چهار لایه زیرساخت، منطقی، اطلاعات و مردم شکل گرفته و در آن استراتژیست های سایبری جایگزین ژنرال های پنج ستاره و دیپلمات های دیوان سالار شده است.

در نظم پساوستفالی، دولت های ملی انحصار بازیگری داخلی و بین المللی را در زمین، دریا، هوا و فضا در دست داشتند؛ اما در نظم نوین سایبری پلتفرم ها نه تنها انحصار بازیگری در عرصه پنجم را از آن خود کرده اند بلکه دایره و میدان بازیگری دولت های ملی در عرصه های سابق (زمین، دریا، هوا و فضا) را نیز به شدت تنگ کرده اند.

در پساوستفالی، دولت های ملی از طریق پیمان های سیاسی، ائتلاف های قدرت تشکیل می دادند به نحوی که هیچ کشوری خارج از الزامات آن یارای ادامه حیات نداشت؛ اما در نظم نوین سایبری، پلتفرم ها از طریق ادغام و انحصار، ائتلاف های جدید سایبری تشکیل می دهند که حتی تنها (و شاید آخرین) ابرقدرت بازمانده  از نظم پساوستفالی را در تنگنا قرار داده است.

برخلاف نظم پساوستفالی که متکی بر اقتصاد صنعتی، بازار و پول بود؛ نظم نوین پلتفرمی بر اقتصاد «داده» استوار است و در آن «ذخایر اطلاعاتی» جایگزین منابع زیرزمینی، نفت، گاز و صنعت و ... شده است. در نظم پساوستفالی، عمده تبادلات مالی اقتصادی از طریق مرزهای جغرافیایی و تحت کنترل مکانیسم های مرکزگرا (گمرک، بانک ها و ...) اتفاق می افتاد؛ اما در نظم نوین سایبری این مبادلات (رمز ارز) عمدتا در قلمروهای سایبری اتفاق می افتد که فاقد زمانمندی و مکانمندی است و کنترلی نیز برآن وجود ندارد.

در نظم پساوستفالی، جنگ، حمله نظامی و اشغال نظامی سرزمینی مکانیسم های قهرآمیز و تحریم و محاصره اقتصادی ابزارهای غیرقهری برای مهار دشمنان بود؛ اما در نظم جدید سایبری، حملات سایبری به زیرساخت ها، جاسوسی سایبری و اشغال قلمروهای سایبری مکانیسم های قهری و حذف اپلیکیشن ها، بایکوت کسب و کارهای آنلاین، تولید محتوای خودکار و انحراف افکار عمومی مکانیسم های غیرقهری برای مهار دشمنان است.

واقعیت این است پلتفرم ها به معنای واقعی کلمه معنا و مضمون «دنیای آینده» در بیانیه استقلال فضای سایبری (سال ۱۹۹۶) را ترسیم کرده و به آن عینیت داده اند؛ جایی که جان پری بارلو به هنگام قرائت آن اعلام کرد «ای دولت‌های جهان صنعت! ای غول‌های فرسوده گوشتالود و فولادین، من از فضای سایبری می‌آیم، خانۀ جدید ذهن ... ما، به نمایندگی از دنیای آینده، از شما استقبال نمی‌کنیم. شما در اینجا حاکمیتی ندارید».

در این «دنیای آینده» که پس از دو دهه شاهد ظهور آن هستیم، پلتفرم ها به آرامی از طریق توسعه قلمروهای انحصاری سایبری و اختصاص منابع آن به خود، درحال قدرت گیری و ایجاد ائتلاف ها و پیمان نامه های جدید ملی و بین المللی هستند.

در عرصه داخلی، جمهوری های جدید سایبری (جمهوری گوگل، جمهوری فیس بوک، جمهوری اپل و ...) ساختار سیاسی، نظام فکری و فرهنگ پِلَتوَندی خاص خود را دارند. پِلَتوَندهای (شهروندان) این جمهوری ها در دورن هیج مرزبندی کلاسیک، اعم از جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یا حتی قومی، نژادی و مذهبی، قرار نمی گیرند.

رفتار، ذهنیت و الگوی شناختی پِلَتوَندهای جمهوری فیس بوک از رفتار و ذهنیت و الگوی شناختی اتباع جمهوری توئیتر متفاوت است. در این جمهوری ها پِلَتوَند به شرط مصرف، برتخت پادشاهی سکنی گزیده و از طریق مکانیسم های شخصی سازی شده، بهترین و مورد علاقه ترین محتواها در قالب منوهای رنگین در اختیار وی قرار می گیرد.

در عرصه بین المللی نیز آنها به صورت نامرئی خطوط نظم نوین جهانی و اصول حاکم بر روابط بین الملل در سطوح منطقه ای و بین المللی دهه های آتی را ترسیم می کنند.

روسای جمهور این کشورهای جدید (جف بزوس، بیل گیتس، مارک زاکربرگ و ...) مدت ها است نغمه شکل جدیدی از حکمرانی، حکمرانی پلتفرمی، سر داده اند که در آن مولفه های کلاسیک قدرت همچون سازمان ها و نهادهای عریض و طویل، بروکراسی پیچیده، سازوکارهای نظامی و امنیتی و حتی دموکراسی رایج به طنز بیشتر شباهت دارد.

طُرفه آنکه حاکمیت های سیاسی کلاسیک نیز به طور روزافزونی، استقلال این جمهوری های قدرتمند را به رسمیت شناخته است؛ رئیس جمهوری آمریکا بیش از هر مقام دیگری با روسای جمهوری فیس بوک، گوگل، مایکروسافت و اپل گلف بازی می کند و با آنها قهوه سرو می کند، رئیس جمهوری چین بالاجبار در سفر به آمریکا، همزمان با حضور در کاخ سفید، در منزل رئیس جمهوری مایکروسافت نیز حضور می یابد و کشورهایی همچون دانمارک سفیر فوق العاده برای جمهوری گوگل تعیین می کند.

این واقعیتی است که درست همانند امپراطوری های کلاسیک در جهان واقعی، پلتفرم ها در عرصه سایبری، از طریق اکوسیستم های فناورانه ائتلاف های قدرتمندی تشکیل داده اند که هر نهیب آنها، لرزه بر اندام حاکمیت ها و ساختارهای سیاسی کلاسیک در جهان می اندازد.

چالش پلتفرم‌ها و دلالت‌های آن در نظم نوین سایبری

چالش پلتفرم ها تقریبا در تمام نظام ها و ساختار سیاسی و حکمرانی مناقشه برانگیر است. به خصوص پس از انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا، چالش های زیادی بر سر آینده پلتفرم ها و اینکه آنها دقیقا چگونه می خواهند پایه های نظام «دنیای آینده» موعود را ترسیم کنند، ایجاد شده است.

برای فهم عمیق این چالش، تمثیل شرود براون، سناتور آمریکایی بسیار راهگشاست که گفت «دنیا همانند یک خانه است و این پلتفرم ها همچون کودکان لجوج و احمق بارها همه آن را به آتش زده اند». طنز ماجرا اینجاست که دولتی که مهد ظهور و گسترش پلتفرم ها بوده، خود اکنون بزرگترین چالش را با پلتفرم ها دارد.

فقط در آمریکا، در کمتر از چهار ماه، دو فرمان اجرایی ریاست جمهوری مستقیما ناظر و در ارتباط با چالش فعالیت پلتفرم ها صادر شده است (فرمان اجرایی ماه می در ارتباط با اصلاح بند ۲۳۰ قانون «رفتار سـالم در ارتباطات» و فرمان اجرایی ماه آگوست در ارتباط با منع فعالیت تیک تاک در آمریکا).

طی چند سال گذشته ده ها جلسه استماع در سنای آمریکا با حضور مدیران پلتفرم ها برگزار شده که آخرین آن ۲۹ ژوئیه ۲۰۲۰ بود و رسانه های آمریکایی از آن به عنوان «به سیخ کشیدن پلتفرم ها از سوی کنگره» یاد کردند. دهها دادستان درآمریکا تحقیقات گسترده ای علیه پلتفرم ها (فقط ۴۵ پرونده علیه فیس بوک و ۴۸ پرونده علیه گوگل تا ماه گذشته میلادی) تشکیل داده اند که همگی نشان دهنده چالش عظیم دولت آمریکا با پلتفرم های خودساخته است.

اگر ساده لوحانه چالش فیس بوک، توئیتر، گوگل و ... با دولت آمریکا را جنگ زرگری درون خانوادگی سرمایه داری بنامیم، چالش تیک تاک و ویچت و هواوی برای حکام واشنگتن، چنگ و دندان واقعی پلتفرم ها، البته از نوع چینی آن، برای قوی ترین دولت سرمایه داری است! حساب سایر ساختارهای سیاسی و حکمرانی در اقصی نقاط جهان که جای خود دارد.

به عنوان جمع بندی این نوشتار، باید گفت که جهان شاهد گذار پارادیمی مهمی از نظام پساوستفالی به نظم نوین سایبری در عرصه های ملی و منطقه ای و بین المللی است که در آن پلتفرم ها نقش بازیگران اصلی را ایفا می کنند.

مدت ها است که نشانه های این گذار مهم آشکار شده و شواهد آنرا می توان در رنگ باختن عمده نزاع های سیاسی کلاسیک بین المللی بر سر منابع زیرزمینی، مرزهای جغرافیایی و ظهور آن در شکل و قالب نوین سایبری و پلتفرمی دید  که اوج آنرا امروزه در نزاع آمریکا با چین برسر تیک تاک، وی. چت و هواوی شاهد هستیم یا بسیاری از استراتژی های پاسخ نظامی-امنیتی کلاسیک که جای خود را به مناقشه و نبرد پلتفرمی داده و مصداق آن پاسخ سایبری هند به چین در مناقشه مرزی اخیر از طریق حذف صدها اپلیکیشن چینی از بازار آنلاین این کشور است.

با این حال، برخلاف گذارهای تاریخی گذشته، سویه مثبت این گذار پاردایمی به نظم سایبری این است که این گذاربیشتر جهشی و تکنیکال است و لازمه اصلی آن فهم حاکمیتی از مفهوم پلتفرمی و الزامات بازیگری آن در نظم نوین سایبری است.

بر این اساس می توان گفت که حکومت های ملی یکبار دیگر در یک بزنگاه تاریخی تصمیم گیری سخت برای تعیین نقش و جایگاه خود در «دنیای آینده» موعود قرار گرفته اند.

آنها یا باید ذیل چتر یکی از جمهوری های قدرتمند سایبری (گوگل، اپل، مایکروسافت، هواوی، و ...) موجود قرارگرفته و در چارچوب نقشه ائتلاف آنها بازیگری کنند یا باید با فهم و ادراک درست الزامات بازیگری در نظم نوین جهانی، خود جمهوری های کوچک پلتفرمی مستقل تشکیل داده و آرام آرام از طریق ظرفیت سازی و اعتماد سازی سایبری رشد کنند و در نهایت با تشکیل ائتلاف های سایبری منطقه ای و بین المللی، جایگاهی برای بازیگری خود در «دنیای آینده» که اکنون فرار رسیده است، بیابند. درحالی که آثار و پیامدهای هریک از دو انتخاب فوق روشن و مبرهن است، به نظر نمی رسد حاکمیت ها و نظام های سیاسی کلاسیک فرصت زیادی برای اندیشیدن در انتخاب یکی از آنها داشته باشند.