برای گذراندن این روزهای سخت که بیماری کرونا، دوباره مشغول تاختن در میان ماست، شاید کتابها بهانه خوبی برای عبور از این لحظههای سخت باشند، به ویژه ادبیات داستانی که همیشه میتواند دریچهای به سوی امید باشد.
این هفته کمی داستان بخوانید...
دنیای دیوانه دیوانه
فقط این روزها دنیای ما نیست که دیوانه است، پیش از این هم دورههایی بوده که دنیا به هم ریخته و آشفته شده، دورههایی که بازماندگان آن روایت دردآلودش را به گوش ما خواندهاند، ایوان کلیما، نویسنده مشهور چک تبار، یکی از این نویسندگان است.
او در کتاب قرن دیوانه من، به بازگویی زندگی خود در سالهای جنگ جهانی و مبارزهاش علیه سانسور و به سود دموکراسی، میپردازد، روایت او از دهه ۱۹۳۰ در حومه پراگ آغاز شد او که از یهودی بودن خانوادهاش بی خبر بود، با فرستاده شدن خود و خانوادهاش به اردوگاه کار اجباری متحیر میشود اما وقتی بیشتر آنها زنده ماندند، او شگفتزده شد.
در این اوضاع آشفته، کلیما عشق خود را به ادبیات کشف کرد اما وقتی رژیم حاکم، پدرش را دستگیر و کار او را سانسور کرد، ماهیت واقعی ظلم و ستم برای او و بسیاری از هم سن و سالانش، از جمله یوزف اشکورتسکی، میلان کوندرا و واسلاو هاول روشن شد. از امید کوتاه آزادی در بهار پراگ ۱۹۶۸ تا منشور ۷۷ و سقوط نهایی رژیم در انقلاب مخملی ۱۹۸۹، گزارش کلیما، تاریخ شخصی و ملی بسیار غنی را ارائه میدهد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
میتوانی به هر زبانی سخن بگویی، میتوانی دستور شام بدهی و از سیاست حرف بزنی، یا از شلوغ شدن بیش از حد شهرها در انگلستان یا اسپانیا، ولی آیا عشقت را هم میتوانی بیان کنی. آیا میتوانی این کار را به زبانی که مال تو نیست انجام دهی؟ سپس فهمیدم: چه جهان پر وحشتی است جایی که در آن تنها میتوانی میان میهنی که قول رنج میدهد و رنجی که ترک آن به همراه میآورد برگزینی و به خود گفتم: تنها امتیاز آدمی حق انتخاب است، حتی اگر میان دو اندوه باشد، نمیدانم کدام رنج بزرگتر است. ولی اگر بمانم تنها نیستم. با شما باقی خواهم ماند، با دوستانم.
کتاب قرن دیوانهی من نوشته ایوان کلیما است که سید علیرضا بهشتی شیرازی آن را به فارسی ترجمه و نشر روزنه در ۴۳۲ صفحه منتشر کرده است.
دنیا چقدر است؟
شاید این دنیای دیوانه را با خندیدن راحتتر بتوان تحمل کرد، دنیایی که دو نابغه برای اندازهگیری آن یکی در خانه و دور دنیا، به کشفیات پرداختند.
اندازهگیری دنیا، یکی از مهمترین آثار معاصر ادبیات آلمان است که جهان را به خنده انداخت، این کتاب پرفروشترین رمان سه دهه اخیر ادبیات آلمان دانسته شده است و تا امروز، بیش از ۵.۲ میلیون نسخه در سراسر جهان فروش داشته است.
داستان این کتاب به قرن نوزدهم بازمیگردد: برلین، سال ۱۸۲۸، نخستین ملاقات الکساندر فون هومبولت و کارل فریدریش گاوس. یکی جغرافیدان و دنیاگرد و پرشور، دیگری ریاضیدان و منجم و بدخلق. در سالهای پایانی قرن نوزدهم، دو دانشمند جوان آلمانی برای اندازهگیری دنیا راهی شدند. یکیشان، اشرافزاده پروسی آلکساندر فون هومبولت است: از ساوانا و جنگل میگذرد، تا پاییندست رودخانه اورینوکو، پارو میزند، سَم میچشد، از بلندترین قلههای جهان بالا میرود و به هر سوراخی که توی زمین پیدا میکند، سرک میکشد.
دیگری، کارل فریدریش گاوس، ریاضیدان و منجم، ضد اجتماعی و کجخلق است، او بدون اینکه خانهاش در شهر گوتینگن آلمان را ترک کند، به این نتیجه میرسد که جهان محدب است، اعداد اول را از حفظ میداند. هومبولت در تاریخ به عنوان کریستوف کلمبِ دوم شناخته میشود؛ گاوس را بزرگترین ریاضیدان پس از نیوتن میدانند...
داستان اندازهگیری دنیا درباره مفهومِ جابهجایی است و همان بهتر که همهچیز با یک سفر آغاز شود: جابهجایی جغرافیایی، هویتی، یا حتی سرنوشت و کلمان با زبانی شیرین و طنزی منحصر به فرد بین این دو شخصیت جدی تاریخی، در رفت آمد است.
اندازه گیری دنیا، نوشته دانیل کلمان، با ترجمه ناتالی چوبینه، توسط نشر افق در ۳۶۸ صفحه به چاپ رسیده است.
تاریخ دنیا
در لابهلای برگه های تاریخ دنیا می توان لحظه هایی را دید که بسیاری از این مردم از کنار آن رد شدهاند، لحظههایی که تاریخی شگرف را از خود ساختهاند. ماه غمگین، ماه سرخ رضا جولایی، یکی از این آثار است.
ماه غمگین، ماه سرخ، ماجرای پنج روز آخر زندگی میرزاده عشقی از هشتم تیر تا سیزدهم سال ۱۳۰۳ خورشیدی است. مردی آزادی خواه ناگران از خوابی پریشان، میپرد و مرگ را حس می کند. پریشانی شاعر آزادیخواه و روزنامهنگار تندرو آغاز میشود.
حالا شاعر می خواهد خودش را از مهلکه نجات دهد و در این میان، آدم های تخیلی و تاریخی زیادی سر راهش قرار می گیرند: زنی که در خانه اش کار می کند، ملک الشعرای بهار، رضا خان، یک ارمنی مهربان و...
کتاب ماه غمگین، ماه سرخ، نوشته رضا جولایی توسط نشرچشمه در ۱۳۶ صفحه منتشر شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
سرش را بیرون می آورد. وحشت کرده، دستی به صورت می کشد. نفس نفس می زند. به خود می گوید: من زنده ام، هنوز دیر نشده ... به یاد جمله ای می افتد: مرگ است که به زمان ارزش می دهد. زمان را جدی بگیر. خوابت یک هشدار بود. الهام بود. بلند شو تا دیر نشده جل وپلاست را جمع کن، برو از این شهر داغ دم کرده ی خشک، برگرد به میان تپه های سبز موطنت. دیوانه ای؟ می خواستی چه بشوی؟ شهره ی آفاق؟ چه بکنی؟ می خواستی کمر سردارسپه را بشکنی؛ اگر هم بتوانی جانت را می گذاری بر سر این مهم، و بعد چه می شود؟ آب از آب تکان نمی خورد. می افتی در سیاه چال های نظمیه. جانت را با منقاش از تن بیرون می کشند. از دست هیچ کس کاری ساخته نیست. هیچ کس نمی تواند قدمی پیش بگذارد، نه وکلای اقلیت، نه روزنامه چی ها. سروصدایی بلند می شود و زود فروکش می کند. همه خسته شده اند. نوزاد نارس مشروطه سر زا رفت. مردم خسته شده اند و بی اعتنا و قلدرها عاشق جماعت بی اعتنا هستند...