روزنامه اعتماد ۱۸ آبان در یادداشتی به قلم محمدمهدی دهدار نویسنده و پژوهشگر نوشت: شاید این روزها کمتر کسی را میتوان یافت که برای لحظهای هم که شده همدل با حملات خونبار اخیر در همسایه آشنا، داغی و دردی را بر دل خود حس نکرده باشد. قصهای تکراری و البته پر آب چشم که متاسفانه برای افغانستانیها داستان جدیدی نیست که دردی است کهنه و زخمی همیشه تازه. روزی خیابان و بازار، روزی مدرسه، شاید در یک مراسم عروسی، یک روز معمولی که بچهها در حال یادگیری الفبای زندگیاند و اینبار دانشگاه؛ دانشگاه کابل. گلولهها کافی بود برای گرفتن چهل تن از جانهایی عزیز که تازه ایام جوانی را با هزار امید و آرزو شروع کرده بودند.
پسران و دخترانی که شاید امید داشتند با آنچه میآموزند، افغانستانی را بسازند که رنگ خون و مرگ و ترور در آینده نبیند. حادثه آنقدر تلخ و دردناک بود که خیلی زود اشکهای ما را هم جاری کرد و دلهای ما ایرانیان را داغدار. موجی از همدلی و همدردی بیسابقه در شبکههای اجتماعی- که در روزهای پاندمی کرونا تنها میدان بروز و ظهور جامعه مدنی ایران است- شکل گرفت. موجی که حتی اگر نگوییم بیسابقه بوده، اما کمتر هم نظیر آن را به خاطر میآوریم. «جان پدر کجاستی؟» این عبارت حالا در ذهن هر آن که صفحات شبکههای اجتماعی را بالا و پایین میکند خوب نقش بسته. سوالی پر تکرار از سوی پدری که به دنبال پاره تنش، دخترش میگشت.
این عبارت آنقدر قوی و واقعی بود که خیلی زود به نماد این حادثه هولناک بدل شود. تبدیل شود به هشتگ یا صفحه گوشی تلفن همراهی با ترشحات قرمز خون که پیامی با همین عنوان رویش نقش بسته بود؛ با ۱۴۲ تماس پاسخ داده نشده. گویی که ما ایرانیان برای دقایقی هم که شده خودمان را به راحتی جای مردم کشور برادر تخیل و تصور کردیم، چراکه تصویر دوری نیست: تصویر صداها و چشمهای نگران پدر و مادرهایمان. همانطور که پیشتر ذکر شد، این موج از همدلی ایرانیان با افغانستانیها کم نظیر بود. چرایی کمنظیری این مساله شاید ما را به پاسخهایی مهم برساند. یک پاسخ ممکن شاید به ماهیت این حادثه باز میگردد. حادثه در دانشگاه کابل رخ داد؛ قلب دانشگاهی در افغانستان، چیزی شبیه دانشگاه تهران خودمان. جانهایی که گرفته شد جوانانی بودند که جلوی چشم تکتک ما هستند. خانهای ایرانی نمیتوان یافت که در آن دانشجویی از دانشگاهی در ایران نداشته باشد.
از این نظر یک ایرانی خیلی خوب میتواند خود را جای برادر یا خواهر افغانستانی بگذارد؛ چه دانشجو باشد و چه پدر یا مادری دانشجو. پیشتر نیز وقوع حوادث تروریستی در افغانستان رخ داده اما حمله به دانشگاه داستان جدیدی است. اما وقوع آن در دانشگاه باعث شد که خیلی زود اذهان ایرانی بتواند شباهتهای خود را با آن بیابد. ذهن ایرانی تصور و تصویری از بازار و خیابان و مدرسه افغانستان ندارد و با آن آشنا نیست، اما میتواند به راحتی محیط دانشگاه را در نظر بگیرد. میتواند درک کند حمله به مغز و مرکز تولید و پرورش فکر جوانهای کشوری که امید به آینده دارد چقدر میتواند دردناک باشد. گذشته از آن، دانشگاههای ایران به خصوص در سالهای اخیر میزبان پسران و دختران دانشجوی افغانستانی بسیاری بوده است. به خصوص در دانشگاههای بزرگ و اصلی کشور، بسیاری از دانشجویان ایرانی همکلاسیهایی افغانستانی داشتهاند و خوب آنها را میشناسند.
میدانند که هیچ فرقی نیست بین نشستن پشت صندلی دانشگاه در کنار یک افغانستانی یا ایرانی و البته رفاقت و دوستی دانشگاهی با آنها. این شاید مهمترین نکتهای بود که واکنشها را در میان جوانان ایرانی برانگیخت. تصور آنکه یکی از همان دانشجویان افغانستانی که قربانی شده، میتوانست دقیقا همان دوست و همکلاسی ما باشد که با او تحصیل میکردیم. بنابراین واکنش جامعه دانشگاهی ایران چه در قالب بیانیههای رسمی و چه غیررسمی و در شبکههای اجتماعی را از این منظر میتوان به خوبی درک کرد. البته موج واکنش و همدلی به همین جا ختم نشد. شهرداری تهران در اقدامی قابل تحسین بنرهایی را با عبارت آشنای «جان پدر کجاستی؟ با تو همدردیم ای همسایه» در سطح شهر به نمایش گذاشت. در همان بنرها که نشانه همدلی و همراهی و شریک بودن در غم فقدان دانشجویان کابلی بود؛ پرچم دو کشور ایران و افغانستان در کنار یکدیگر نقش بست تا پیوندها و نزدیکی این دو کشور را مجددا برای همگان بازنمایی کند. این اقدامی نو از یک نهاد رسمی محسوب میشود که کمتر سابقه آن را میتوان به یاد آورد و البته همین نو و بجا و به موقع بودن، موجب شد که بسیاری در همان شبکههای اجتماعی این اقدام را قابل تقدیر بدانند.
روی دیگر چاپ گسترده این بنرها یادآوری این مساله بود که ما سالهاست میزبان جمعیت میلیونی همسایهمان هستیم. درد آنهایی که هر روز آنها را میبینیم، هر روز با آنها روی یک صندلی مینشینیم، گپ میزنیم، کار میکنیم، مبادله میکنیم و... درد ما نیز است. این همدلی یادآوری کرد که تفاوتی نیست بین افغانستانی مهمان و ایرانی میزبان؛ حداقل در دلها و اذهانمان. شاید این نخستینبار بود که همزمان با افغانستان وقایعی تروریستی در کشورهایی اروپایی نیز رخ داد، اما ما خیلی بیشتر از همیشه و بیشتر از کشورهای اروپایی خود را همدرد و همدل با مردم همسایه حس کردیم. به گونهای که در غمشان شریک شدیم که گویی غم خودمان است.
این همدلی و همدردی مجددا به ما و به خصوص سیاستگذاران ما یادآوری میکند که وقت آن است ایران به عنوان میزبان جمعیت مهاجر افغانستانی، توجهی جدیتر به حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنان داشته باشد و آنها را در همان حقوق و مزایای شهروندی شریک کند که ما ایرانیان از آن بهرهمندیم. میتوان از دل همین همدلیها ظرفیتی بیسابقه ایجاد کرد که نقطه عطفی برای سیاستگذاری در قبال مهاجران افغانستانی باشد که دهههاست در انتظار سامان یافتن در کشور برادر خود هستند.