در ادامه سرمقاله ای که به قلم علیرضا خسروشاهی در ۲۹ آبان ۱۳۹۹ در روزنامه دنیای اقتصاد منتشر شده است، آمده است: اینکه ترامپ با علم به عواقب سیاستهای خود پشت فرمان بزرگترین ماشین نظامی جهان نشسته بود یا جاهلانه روی مرکب قدرت رجز میخواند، تفاوتی در خروجی داستان ایجاد نمیکرد.
تداوم ترامپ همان میشد که این سیاستها مقدر میکرد: یک جنگ جهانی دیگر.
در عین حال بهرغم اینکه چهره شارلاتان و فرصتطلب ترامپ از چشم کمتر انسان عاقلی پنهان است، برخی حتی در داخل ایران تلاش میکنند وی را صدای اقشار محروم یا به قول خودشان مستضعف معرفی کنند که حامیان انبوهی نه تنها در جامعه آمریکا بلکه در کل جهان دارد. اینکه بازندگان تجارت آزاد جهانی در کشور آمریکا نماینده سیاسی نداشتهاند و ترامپ از این خلأ برای موجسواری استفاده کرده است، به معنی این نیست که او نماینده واقعی آنهاست. برخی هم با اشاره به سیاستهای اقتصادی وی که با شعار «اول آمریکا» پیگیری میشود، این باور غلط را القا میکنند که این سیاستها در راستای منافع ملی آمریکا بوده و به همین دلیل باعث موج محبوبیت برای آمریکا شده است. اما واقعیت داستان این است که ترامپ صرفا یک «سیاستمدار فیک» است که همواره به سیاست، نگاهی چون دزدان سرگردنه داشت و این نگاه همواره در سخنان وی منعکس شده است.
بهعنوان مثال، فیلمی از مصاحبه چهل سال پیش وی موجود است که سخنی به این مضمون در آن میگوید: «وقتی ما اجازه میدهیم کویت با صادرات نفت تا اندازهای ثروتمند شود که حتی فقرای آنها مثل ثروتمندان ما زندگی کنند، چرا مجبورشان نمیکنیم ۲۵ درصد از درآمدهای نفتی خود را به ما بدهند!؟» این نگاه زورگیری به قدری در ذهن وی منطقی مینمود که عینا در مقابل حکام ذلیل سعودی به آن جامه عمل پوشاند و صدها میلیارد دلار قراردادهایی که نفع آن برای مردم این کشور نامشخص است، به آنها تحمیل کرد.
طنز تلخ ماجرا آن است که برخی از نخبگان وطنی با اشاره به اینکه سیاستهای وی در راستای منافع ملی کشورش بوده است به این زورگیریها و سیاستهای مشابه وی در تقابل اقتصادی با چین و اروپا و سایر کشورها لباس مشروعیت میپوشانند. کسانی که چنین نگاهی دارند و تصور میکنند پیگیری منافع ملی میتواند شاخص مشروعیت سیاستهای مرکانتیلیستی باشد از جهان مدرن همان قدر فهمیدهاند که به قول یکی از اقتصاددانان، از آدام اسمیت فهمیدهاند. همانقدر که پیگیری منافع شخصی بدون خط قرمز «حقوق اساسی دیگران» و از طریق زورگیری و دزدی، ضدانسانی است، پیگیری منافع ملی از این مسیرها هم ضدانسانی و خلاف تعهدات بینالمللی است و عنوان پرطمطراق منافع ملی آمریکاییها نمیتواند به آن لباس مشروعیت بپوشاند.
اما چرا میگوییم این سیاستها منجر به یک جنگ جهانی دیگر میشد؟ باید گفت به همان دلیلی که همین نوع سیاستها باعث جنگ جهانی اول و دوم شد. برای پیشگیری از جنگ سوم همه کشورها دور هم نشستند و پیمان عمومی قواعد تعرفه و تجارت بینالمللی را نوشتند که از دل آن سازمان تجارت جهانی متولد شد. ترامپ این سازمان و همه نهادهای بینالمللی را با ادبیاتی نازل که ریشه در فهم ناقص وی و مخاطبانش داشت، به سخره میگرفت و تصور میکرد که گرمی بازار این یاوهگوییها ابدی است.
البته وی همانند همه پوپولیستها شامه خوبی برای دریافت احساسات بازندگان تجارت جهانی و تبدیل آن به موج نفرت علیه هر چیز دیگر داشت. بهعبارت دقیقتر غرایز شخصی بسیار بیشتر از قواعد عمومی تجارت و تعهدات بینالمللی برای ترامپ اصالت داشت. همان غرایزی که باعث شد وی بهدلیل لجاجت با رئیسجمهور قبل از خود بسیاری از تعهدات کشورش از جمله برجام را زیر پا بگذارد و به خیال خود برای وادار کردن ایران به توافقی متفاوت، شدیدترین تحریمها را علیه کشورمان که جز تروریسم تمام عیار اقتصادی معنی دیگری نداشت به اجرا بگذارد.
علیایحال، آنچه مسلم است این است که همه کشورهای جهان از جهانی شدن سود بردهاند و با انتقال صنایع کارخانهای به کشورهایی مثل چین و ویتنام صدها میلیون نفر از جمعیت جهان بهویژه در کشور چین از زیر خط فقر بیرون آمده و صاحب زندگی آبرومندانهای شدهاند. در مقابل البته کشورهای صادرکننده صنایع کارخانهای همانند آمریکا و نیز همه کشورهای جهان از محصولات این کارخانهها با قیمتهایی بسیار پایینتر متنعم شدهاند.
تعاملی برد-برد که بازندگانی هم در کشورهای غربی بهویژه آمریکا داشت؛ ولی نباید فراموش کرد که منافع آن بهگونهای دیگر نصیب همه آمریکاییان حتی بازندگان هم شده است. اگرچه در این تقسیم کار جهانی، چین نیز بعضا تعهدات قواعد تجارت منصفانه را دور زده است؛ اما راهی که ترامپ آغاز کرد به پایانی جز زیر میز زدن ختم نمیشد. حفظ منافع جهانی شدن برای آمریکا با جلب رضایت بازندگان آمریکایی جهانی شدن به شیوه مرکانتیلیستی ترامپ قابلجمع نبود؛ چراکه تجارت برد-برد قابلتبدیل به تجارت برد-باخت نیست یا دوامی ندارد و اینجا همان جایی است که نقطه شروع همه جنگها بوده است؛ جایی که فردریک باستیا به روشنی آن را توصیف کرده است: وقتی که کالاها از مرزها عبور نکنند، سربازان از آن عبور خواهند کرد.