روزنامه همدلی هشتم آذر در یادداشتی به قلم مظاهر گودرزی روزنامهنگار منتشر کرد و نوشت: هفته گذشته که زننده گل با «دست خدا» درگذشت، در کنار رسانههای رسمی هرکس در صفحه شخصی خودش در فضای مجازی به این حادثه پرداخت. اکثر واکنشها هم غمبار و لبریز از احساسات برای از دست دادن «دیهگو» بود. هیچ خط و مرز فکری، سیاسی و جایگاه اجتماعی و اقتصادی هم برای ابراز تاسف نسبت به مرگ او وجود نداشت، اما آیا فقط فوتبال سبب محبوب شدن جهانی مارادونا بود؟
اینکه فوتبال او معرکه بود خودش دلیل کافی برای ابراز علاقه به او هست و در آن شکی نیست، این پدیده آرژانتینی روی مستطیل سبز دست به حرکات محیرالعقولی میزد، بهقول فوتبالیها توی یک وجب جا همه را دریبل میکرد و یک نمایش محشر راه میانداخت. اما بهنظر میرسد این حجم از محبوب بودن باید دلایل دیگری هم داشته باشد که نگارنده سعی میکند تنها به دو مورد آن اشاره کند. مارادونا هرقدر فوتبال درخشانی داشت به همان اندازه زندگی شخصی پُر حاشیهای داشت.
اعتیاد به الکل و مواد مخدر سبب شده بود که بارها به کمپهای ترک اعتیاد برود، اما همچنان برای همه مردم همان مارادونا بود، دوست داشتنی و عزیز، او زندگی اتوکشیدهای نداشت، کمتر با کتوشلوار و کراوات در انظار ظاهر میشد، با مراسمهای مرسوم شیک فوتبالی فاصله داشت، گاه در محافل اظهار نظرهای عجیب و غریب و غیر مرسومی داشت و خلاصه شبیه خیلیها نبود، اما بهشدت شبیه جامعه بود. درست مانند مردم یک زندگی پر از اشتباه و فرصتهای از دست رفته داشت. حتی گاهی اشتباهات بدون بازگشت داشت. اصلاً شبیه اسطورههای دست نیافتنی و آسمانی نبود، پشت ویترین نبود، هیمنجا روی زمین زندگی میکرد.
مردم زمین خوردن و رقصیدن او را بارها دیده بودند، مردم همان شوخیهایی که خودشان در محافل خصوصی داشتند در تلویزیون و رسانهها از مارادونا میدیدند و میشنیدند... د. به این بخش از صحبتهای «اسلاوی ژیژک»، فیلسوف معاصر در کتاب «خواست ناممکن» توجه کنید: «مردم نه رهبری بیعیب و نقص بلکه رهبری میخواهند که ضعفهایی مانند خودشان داشته باشد.» شاید به تعبیر ژیژک دیگر دوران سیاستمدارانی که میخواهند نشان دهند همهچیدان و به همه امور آگاه هستند گذشته است و جامعه دنبال کسانی مانند مارادونا است که مانند خودشان باشد. اما این برای نزدیک شدن مردم به مارادونا کافی نبود. مردم سراسر دنیا احساس میکردند که «دیهگو» چیزی در خودش دارد که آنها ندارند و او از این حیث هم خواستنی شد. «مارادونا» در عرصه عمومی همانی بود که در عرصه خصوصی بود. اشتباه داشت، اما روتوش شده و سانسور شده نبود. اندیشههای خودش را هرچند اگر به تعبیر بسیاری اشتباه بود پنهان نمیکرد، بنابراین سرخورده نبود، بلکه سرخوش بود.
چیزی که بسیاری از مردم از آن برخوردار نیستند و دائم در گیرودار سیاستهای سازمانی گرفتار شدیدترین سانسورهای شخصیتی میشوند. سازمانها چیزی که وِبِر از آنها بهعنوان قفس آهنین بروکراتیک یاد میکرد، انسانها را تبدیل به چیزی کرده است که آن نیستند و «مارادونا» تن به این قواعد سازمانی نداد. او در قامت زندگی خصوصی هرچقدر که با برخی اصول فاصله داشت، اما در عرصه عمومی همان بود. چیزی که فیلسوفهای سیاسی به آن حق یکپارچگی میگویند؛ اینکه انسانها حق دارند همانی باشند که هستند.
«مارادونا» حتی وصیت کرده بعد از مرگش هیچ مجسمهای از او درست نکنند؛ چراکه مجسمهها هیچ شباهتی به آدمهای واقعی ندارند. او اشتباههای بزرگی در زندگی داشت، اما جز در زمین فوتبال هیچکس را سورپرایز نکرد. چون همه میدانستند «دیهگو» مانند خودش است.