مکتب آواز اصفهان، بیتردید پُررنگترین حضور را در موسیقی آوازی ما داشته است. بسیاری از خوانندگان بزرگ و استادان آوازِ ایران، همگی برخاسته از همین مکتب بودهاند و نام «تاجِ آواز ایران»، مرحوم استاد جلالالدین تاج اصفهانی، همواره بر تارک مکتب آواز ایران درخشیده است.
استاد تاج افزون بر آنکه خود آوازخوان بزرگی بود و آثار گرانسنگی در موسیقی ایران از صدای قدرتمند خویش به یادگار نهاده است، با پروراندن شاگردانی که هر یک به استادی صاحبسبک بدل شدهاند، خدمتی بسیار مهم و ارزشمند به موسیقی ایرانی کرده است. یکی از مهمترین و باسابقهترین شاگردان استاد تاج اما، مردی است که صدایش هم قدرتِ صدای تاج را دارد و هم لطافتِ صدای محمودی خوانساری را به خاطر میرساند و در عین حال، صدایی است با رنگ و شخصیتی مستقل؛ صدایی از آن استاد ناصر یزدخواستی.
استاد ناصر یزدخواستی در سال ۱۳۱۲ در محلّه احمدآباد شهر هنرپرور اصفهان دیده به جهان گشوده است. این استاد نامدارِ آواز ایران را بهراستی میتوان یکی از عاشقان آواز دانست؛ چراکه از همان سالهای کودکی تا به امروز، استاد همواره عاشقانه با آواز زیسته است و این را میتوان از لابهلای سخنانش بهخوبی دریافت.
آنچه در ادامه آمده است، حاصلِ گفتوگو با استاد ناصر یزدخواستی است؛ گفتوگویی که چند روز پیش از سالگرد درگذشت استاد جلال تاج اصفهانی (م. ۱۳ آذر ۱۳۶۰)، در این روزهای کرونایی انجام شده است.
از اکبرخان سراج تا استاد تاج
جناب استاد یزدخواستی، آنطور که بنده در زندگینامۀ شما خواندهام، آشنایی شما با موسیقی و آواز به دوران کودکی بازمیگردد؛ چراکه هم پدرتان صدای خوشی داشتهاند و هم عمویتان سنتور مینواختهاند. آیا پدر بزرگوارتان هم بهطور رسمی خوانندگی میکردهاند؟
نه؛ پدرم صدایش خوب بود، اما دستگاههای موسیقی را به آنصورت وارد نبود.
بنابراین، نخستین استاد شما را باید همان اکبرخان سراج بدانیم؟
بله، اولین استاد من اکبرخان سراج بود، اما در میان مردم چندان شناختهشده نبودند. ایشان نوازندۀ تار بودند که درواقع بیشتر برای دل خودشان مینواختند و میخواندند. کلاسِ درس و آموزش ردیف هم نداشتند. ما با اکبرخان سراج همسایه بودیم. عمویم هم کنار او مینشست و اینها برای خودشان ساز میزدند و من هم باوجود اینکه اطلاعات چندانی از آواز نداشتم، با آنها میخواندم. تا اینکه رفتم سربازی و اتفاقاً در سربازی من را گذاشتند که ماشین تیمسار را داشته باشم. تیمسار اما فرزندی داشت که ساز میزد و یک دخترش هم ضرب میگرفت و من هم همراه با آنان میخواندم.
پس از دورۀ سربازی چطور موسیقی را پی گرفتید؟
بعد از اینکه خدمت خلاص شد، رفتم هنرسرای جلفا و مدتی هم در آنجا آموزش گرفتم.
همانجا نزد مرحوم علیخان ساغری آموزش گرفتید؟
بله، ایشان هم در همان هنرسرای جلفا تدریس میکردند. مدتی را در هنرسرای جلفا بودم تا اینکه از رادیو اعلام شد که هرشخصی که میخواهد آواز کار کند، بیاید منزل آقای تاج در کوی هدایت. من و علیرضا افتخاری همسایه بودیم و با هم رفتیم نزد آقای تاج. آقای تاج از ما امتحان گرفت و بعد ما را پذیرفت و قبول کرد که با ما آواز کار کند. در حدود ده، پانزده نفر بودیم که نزد استاد تاج آموزش میگرفتیم. تقریباً دو، سه ماه همگی کار کردیم اما بعد از این مدت تعدادی از بچهها که مال دولتآباد بودند، رفتند و دیگر نیامدند. بعد از آن تنها هفت، هشت نفر از ما باقی ماندیم که در منزل استاد تاج همچنان آواز کار میکردیم.
میشود چند نفر از این همدورهایهایتان را که با شما در منزل استاد تاج آموزش میدیدند، نام ببرید؟
من بودم و علیرضا افتخاری بود و آقای شاهزیدی بود و محمد روضاتی و مصطفی محبیزاده و یکی از بچهها که مدّاح هم بود، حضور داشت. هفت، هشت نفر بودیم. بعد از مدت مدیدی، آقای تاج از آنجا رفتند به رادیو، پس ما هم به رادیو رفتیم و از آنجا هم استاد تاج در «بیشه حبیب» منزلی گرفتند که از آن پس در همان منزل کلاسشان را برگزار میکردند و ما هم به آنجا میرفتیم.
تاج یک ریال از ما شهریه نمیگرفت
شما در مجموع چند سال خدمت مرحوم استاد تاج شاگردی کردهاید؟
من و افتخاری هشت سال در خدمت استاد تاج بودیم. خدا این مرد را بیامرزد؛ آقای تاج هیچ توقعِ مالی از ما نداشت و یک ریال از ما نمیگرفت. یک حقوقی از طرف شهرداری به او میدادند و با همین حقوق میگذراند. این مرد خیلی زحمت میکشید برای شاگردان.
یعنی استاد تاج هیچ شهریهای برای کلاسِ آوازش از شاگردها نمیگرفت؟
نه، هیچ شهریهای نمیگرفت.
جناب استاد، بنده چند سالِ پیش هم که با استاد افتخاری دربارۀ استاد تاج گفتوگو میکردم، ایشان هم از روحیات و اخلاقِ بینظیر استاد تاج بسیار تعریف میکردند. شما نیز، فارغ از بحث آموزش آواز، محبت کنید و کمی از اخلاقِ مرحوم استاد تاج بفرمایید.
ببینید، ایشان یک انسان بینظیر بود؛ آنقدر این مرد خوب و مهربان بود که خدا میداند. اگر یک بچه کوچکی در کنار خیابان به او میگفت برای من یک تکّه آواز بخوان، خدا شاهد است، کنار خیابان میایستاد و برای آن بچه آواز میخواند.
به نظرتان این روحیه در میان خوانندگان امروزی نیز یافت میشود؟
نخیر آقا! حالا همه فقط ادّعا میکنند. یک عدّهای حتی نیامدهاند خانۀ تاج و او را هم ندیدهاند، اما میگویند شاگرد تاج بودهاند! خب تاج هم که فوت کرده و رفته است، شما بگویید پیش تاج بودهایم! اما ما وقتی میگوییم شاگرد تاج بودهایم، اسناد تاریخیِ آن هم موجود است. من بیش از دَه رقم عکس دارم که با آقای تاج است و با افتخاری است.
عکسی هم بنده از شما دیدهام که در کنار استاد تاج و آقای افتخاری حضور دارید؟ آن عکس مربوط به چه مجلسی است؟
آن عکس مربوط است به شبِ عروسی آقای افتخاری. این عکس را من قاب کردهام و در خانه دارم. عروسی افتخاری را هم من برقرار کردم و پدرش هم که فوت شد، در جریان کارهایش بودم و تا جایی که امکان داشت، کمک میکردم.
در آن شب آیا استاد تاج در مراسم آقای افتخاری آوازی هم خواندند؟
بله، آواز خواندند اما فیلم آن ضبط نشده است.
ماجرای آن هدیه
بازگردیم به آن ایام که شما به کلاس استاد تاج میرفتید.
به جز روزهایی که کلاس خدمت ایشان میرفتیم، روزهای جمعه هم من و افتخاری میرفتیم منزل استاد تاج. یک روز من به افتخاری گفتم، ما میآییم منزل استاد، دست خالی میآییم. بیا یک کادویی برای استاد بگیریم. رفتیم در بازار، یک نفر قلمزن بود به نام آقای ذوفن. به او گفتم یک چیزی جالبی میخواهیم برای اینکه به آقای تاج هدیه بدهیم. گفت بروید یک شعر مناسب پیدا کنید تا من با شمع و گل و پروانه در سینی قلمزنی کنم و آن را برای هدیه ببرید نزد آقای تاج. رفتیم این شعر را پیدا کردیم:
«گر نغمۀ داوودِ پیمبر باشد
حاشا که ز آواز تو خوشتر باشد
البته مقامِ تاج بر سر باشد».
این شعر را به آن قلمزن دادیم و او گفت یک هفتۀ دیگر بیایید و کار را تحویل بگیرید. بعد از یک هفته رفتیم و سینی را گرفتیم و در روز جمعه رفتیم خدمت ایشان و هدیه را به ایشان دادیم. تا هدیه را دید، گفت: بهبه! این قاب را کی درست کرده؟ گفتیم: آقای ذوفن. بعدها بر سر مزار استاد تاج من به پسر ایشان گفتم که ما یک چنین هدیهای برای استاد آورده بودیم. گفت قاب را با یک فرش دزدیدند! گفتم فرش که هیچ، اما قاب هر جا که باشد، پیدا است!
آن شعری که فرمودید را خودتان سروده بودید؟
نه، آن را از یکی از شاعرها گرفتیم.
جناب استاد، شیوۀ تدریس مرحوم استاد تاج چگونه بود؟
ببینید، اول کلاس که شروع میشد، اول شخصی که میخواند، خودِ آقای تاج بود که از یک گوشهای درآمد میکرد؛ پشت سر او هم من میخواندم و بعد از من افتخاری میخواند و بعد از او، محبّیزاده میخواند و بعد شاهزیدی و بعد از او هم یکی از بچهها که مدّاح بود، میخواند و به این ترتیب بچهها میخواندند.
یاور گفت هر سه تای اینها خوبند
شما نزد مرحوم استاد حسین یاوری (یاور) که نی مینواختند هم برای فراگیری گوشههای ردیف رفته بودید؟
نه، یاور فقط نی میزد. البته یک روز آقای تاج به ما گفت که فردا میخواهیم برویم منزل یاور. من و افتخاری و شاهزیدی همراه با آقای تاج رفتیم منزل یاور. یاور چشمش نمیدید. گفت: جلال «کیِس باهات؟» تاج گفت: سه تا از شاگردهایم هستند. یاور گفت: من از اینها امتحان میگیرم و هر کدام که خوب باشند، میگویم که با آنها کار کنی. یاور نی را برداشت و به آقای تاج گفت یکی از شاگردهایت بلند شود، چای را درست کند تا من امتحان بگیرم. من سماور را گذاشتم و در آن فوت کردم تا آتش گرفت و آب جوش آمد و چایی را گذاشتم. یاور هم نی زد و افتخاری و شاهزیدی هم خواندند. آواز که خلاص شد، گفت من صدای این دو تا را گرفتم؛ صدای اینکه چایی درست کرده است را هم باید بگیرم. به من گفت که چه مایهای برایت بزنم. گفتم: افشاری. ایشان سرش را گذاشت زمین و پایش را تکیه داد به سینۀ دیوار و شروع کرد به نواختن افشاری و من هم خواندم. بعد از این، به آقای تاج گفت: جلال، هر سه تای اینها خوبند؛ با آنها کار کن.
نخستین بار که شما به رادیو وارد شدید، رادیو اصفهان بود یا در تهران وارد رادیو شدید؟
اولین بار در همان دورهای که در خدمت استاد تاج بودیم، در رادیو اصفهان خواندم.
خاطرتان هست، اولین بار در چه سالی صدایتان از رادیو اصفهان پخش شد؟
تاریخش را دقیق یادم نیست، اما خاطرم هست که اولین بار من و مصطفی محبّیزاده با هم بودیم که در رادیو تکهای را آواز خواندیم.
جناب استاد یزدخواستی، اگر از اواخر عمر استاد تاج مطلبی به خاطر دارید، تعریف بفرمایید.
در آن موقع شاگردانِ ایشان خیلی کم شده بودند و این درحالی است که هر کس میرسد، میگوید که شاگرد تاج بوده است! من موقعی با رادیو مصاحبه کردم و همۀ افرادی را که سر کلاس استاد تاج بودند یکی یکی معرفی کردم. بعد از آن مصاحبه، عدّهای به من اعتراض کردند که چرا اسم ما را نگفتی؟! گفتم شما که سرِ کلاس نبودهاید، من چطور میتوانستم اسم شما را ببرم؟ یک عدّهای مثل افتخاری، شاهزیدی، محبّیزاده را جزو شاگردان تاج اسم بردهام و همۀ اینها هم خوب بودهاند.
صد گوشۀ «نوا» را از حاتم عسکری آموختم / مرگ تاج
پس از وفات استاد تاج، شما کار موسیقی را چطور پی گرفتید؟
بعد از فوت استاد تاج من رفتم، تهران خدمت حاتم عسکری فراهانی. اطلاعاتی که حاتم دربارۀ ردیف موسیقی داشت، من ندیدهام که هیچ استاد دیگری داشته باشد. ایشان میگفت که من هزار و پانصد گوشۀ موسیقی را میدانم؛ این درحالی است که در اصفهان، آقای کسایی میگفتند ما دویست و پنجاه، سیصد تا گوشه داریم. اطلاعات حاتم خیلی خوب بود و من یک سال در تهران خدمت ایشان بودم. به مدت یک سال صبح از اصفهان حرکت میکردم و میرفتم تهران. ظهر ناهار را میخوردم و سپس ساعت سه میرفتم تالار وحدت؛ آنجا تا ساعت چهار، پنج بعدازظهر خدمت ایشان بودم و دوباره سوار اتوبوس میشدم و برمیگشتم اصفهان. بدین ترتیب صد تا گوشه از صد و چهارده گوشه را از ایشان یاد گرفتم.
این صد گوشه، همه از یک دستگاه بود یا گزیدهای از دستگاههای مختلفِ ردیف آوازی بود؟
نه، همه از یک دستگاه بود، آن هم دستگاهِ «نوا». در این کش و قوس، خواهر من کشته شد و دیگر نتوانستم بروم تهران کلاس حاتم. حاتم زنگ زد که چرا نمیآیی؟ گفتم یک چنین اتفاقی افتاده است و روحیهام خراب است و فعلاً نمیتوانم به کلاس بیایم. دیگر هم نشد بروم. چند وقت پیش هم میخواستم حاتم را دعوت کنم که بیاید اصفهان تا برایش یک برنامه بگذارم؛ اما گفت مریضاحوالم، هر وقت حالم خوب شد، زنگ میزنم؛ که دیگر هم زنگ نزده است. خیلی دوست داشتم در اینجا برایش یک کنسرت برگزار کنم.
جناب استاد یزدخواستی، یکی از نکتههای درخشانِ زندگی هنری شما که برای حقیر بسیار جالب است، روحیۀ جویندگی حضرتعالی است که در میانِ هنرمندانِ موسیقی ما کمنظیر است. در میان بسیاری از خوانندگان و آوازخوانانِ ما، بسیار کمتر میتوان این روحیۀ جویندگی را دید. متأسفانه شاهد بوده و هستیم که برخی از افرادی که تنها مدتی کوتاه نزد یک استاد چند گوشه را آموختهاند، خود را نهتنها خواننده بهحساب میآورند، که تکیه بر مسند استادی میزنند و شروع به آموختنِ ردیف به شاگردان نیز میکنند! اما اینکه آوازخوانی چون شما که هشت سال نزدِ استاد بزرگی چون مرحوم تاج شاگردی کرده و خود به مرحلۀ استادی رسیده، باز هم در پی آموختن گوشههایی تازه از ردیف، رنجِ سفرِ هفتگی به تهران را به جان میخرد تا از استادی دیگر، نکاتی تازهتر را بیاموزد، درسی است برای همۀ افرادی که خود را طلبۀ هنر و ادب و دانش و فنّ میدانند. این جویندگی شما در آواز از کجا ریشه گرفته است؟
آقا، اصفهان اصلاً «نوا» کار نکرده بودند، خودِ من هم نمیدانستم، تا اینکه در تهران به حاتم عسکری برخورد کردم. شرح آن برخورد هم چنین بود که وقتی به تهران رفته بودم، ما را بردند دربندسر که در آنجا برای آقای حاتم عسکری یک برنامه گذاشته بودند و هنرمندان زیادی هم حضور داشتند. وقتی رسیدم آنجا، صاحبخانه گفت شما را به جمع معرفی میکنم. گفتم نه؛ بگذار ببینم این افراد چه کار میکنند. خلاصه در آن شب ساز زدند و خواندند و بعد هم شام دادند. بعد از شام ما را به حاتم معرفی کرد. حاتم گفت چرا زودتر معرفی نکردید؟ گفتم من داشتم از کار شما استفاده میکردم. شروع کرد سؤال کردن از کار آقای تاج و چه شد که تاج فوت کرد. گفتم آقای تاج رفته بود حقوقش را بگیرد که به او گفته بودند به مطربها حقوق نمیدهیم. استاد هم رفته بود، خانه و ملحفه را روی سرش کشیده بود و در همان حال سکته کرده بود.
به هر ترتیب، من صد گوشه از صد و چهارده گوشۀ «نوا» را از حاتم عسکری یاد گرفتم و بسیار هم خوشحالم که نزد ایشان استفاده کردم. بعد هم در اصفهان آموزشگاه زدم و شروع کردم به درس دادنِ دستگاه «نوا»؛ و برای من افتخاری است که «نوا» را در اصفهان رواج دادم. از زمان قدیم هم میگفتند که:
«راستگویان حجازی به «نوا» میگفتند /// که حسین کشته شد از جور مخالف به عراق».
اما حالا که متأسفانه به علت شرایط کرونا، کار آموزش تعطیل شده است.
ارزیابی تان دربارۀ بچههای نسل تازه که نزد شما آواز فرامیگیرند، چیست؟
از شاگردهایی که با من کار میکردند، چند نفرشان خوب شدند که الآن کار میکنند و در جلسات هم میخوانند و نسبتاً صدایشان هم بد نیست و با من کنسرتهایی هم دادهاند که اول میگذاشتم آنها بخوانند و بعد هم خودم میخواندم. یکی از این شاگردان محمد نام داشت و دیگری، جوانی به نام کوروش بود که به نوعی پارکابی بود و هجده سال نزد من بود و کارش خوب بود. به هر ترتیب من با علاقه با این بچهها کار کردم و آنچه در وجودم بود، در خدمت این بچهها گذاشتم.
آواز سهگاه قاسم جبلی
شما نزد مرحوم استاد حسن کسایی هم آموزش ردیف دیدهاید؟
نه، نزد ایشان نبودهام.
برخلافِ برخی از دیگر خوانندگان مکتب اصفهان، شما برای تولید آلبوم و فعالیتِ حرفهای موسیقی به تهران نیامدید و در اصفهان ماندید. این سیر در زندگی هنری شما انتخابِ خودتان بود؟
آقا زمان قدیم اصفهان خیلی خوب بود و همه برای کار موسیقی و یادگیری موسیقی، به اصفهان میآمدند. بعد کمکم تهران از این نظر ترقی کرد و خوانندهها در تهران زیاد شدند. من زمانی که قاسم جبلی و منوچهر شفیعی در تهران میخواندند، از صدای قاسم جبلی خوشم میآمد و در تهران میرفتم مینشستم پای اجرایش و صدایش را گوش میکردم. سالها بعد هم در اصفهان یک روز قاسم جبلی را در منزل شاطر رمضان ابوطالبی دیدم. شاطر رمضان در منزل خود جلسهای درست کرده بود که نوازندهها و خوانندهها میآمدند و برنامه اجرا میکردند. در آنجا رفتم به قاسم جبلی که کنار خانمش نشسته بود، سلام کردم و گفتم آقای جبلی شما در تهران یک سهگاهی خوانده بودهاید که من آن را گوش کرده بودم؛ همان را امشب برای ما اجرا کنید. گفت من یادم نیست که چه خواندهام، شما خودت میدانی کدام بوده است؟ گفتم: بله؛ گفت: پس خودت بخوان. شروع کردم به خواندن که:
«گر در این خانه کسی هست، همین حرف بس است...
بشکند آن دل مرغی که اسیر قفس است
خوب کردی که ز ما عهد گسستی ای گل
تو گلی، لایق همصحبتی تو خار و خس است».
خانمش زد سر شانهاش و گفت: «ببین! شصت سال گذشته است و دارد شعرت را میخواند اما خودت الآن بلد نیستی بخوانی!» اینها خوانندههای خوبی بودند.
عاشق افشاری هستم
حالا که ذکر خیری از منزل مرحوم شاطر رمضان کردید، دوست دارم بدانم که شما در جلسههایی که در منزل ایشان برگزار میشد، مرتب شرکت میکردید؟
بله؛ از روز اول بیش از هفت، هشت نفر بیشتر در منزل شاطر نبودیم؛ آقای تاج بود و من بودم و احمد مراتب و افتخاری و آقای شاهزیدی و چند نفر دیگر. بعد از فوت آقای شاطر، یدالله (پسر شاطر) سالنی در آنجا درست کرد و کار ادامه پیدا کرد که پنجاه، شصت نفر میآمدند و بچهها غروبها میآمدند و اجرا میکردند.
برخی از خوانندگان و آوازخوانان باوجود اینکه در همۀ دستگاهها و آوازها میخوانند، اما به یک آواز یا دستگاه علاقۀ بیشتری دارند؛ جناب استاد، شما حال و حس خودتان را در این سالهایی که آواز خواندهاید، بیشتر با کدام دستگاه و آواز هماهنگتر دیدهاید؟
من آقا عاشق افشاری بودم و سهگاه؛ و هر جا هم که برنامه اجرا میکردم، بیشتر یا از افشاری شروع میکردم یا از سهگاه. افشاری خیلی قشنگ و خوب است؛ من هنوز هم عاشق افشاری هستم. این خاطره را هم بگویم. زمانی به شمال رفته بودم و در یکی از شبها، حدود ساعت دوازده با چند نفر از بچهها کنار آب ایستاده بودم و داشتم میخواندم. وقتی از خواندن خلاص شدم، دیدم سه تا خانم پشت سرِ من ایستادهاند و به من گفتند آقا به خواندن ادامه بده. برگشتم و دیدم که خانم دلکش است. گفت بخوانید آقا. سلام کردم و گفتم تا شما هستید، حق نیست که من بخوانم. گفت، نه، یک تکه دیگر بخوانید؛ که من خواندم و بعد از من هم او خواند و تا یک هفته هر شب میآمدیم و لب آب آواز میخواندیم.
تاج در خواجو میخواند و صدایش تا پل شهرستان میرسید
جناب استاد، شاگردانِ مرحوم استاد تاج همه با وجودِ اینکه شاگردِ تاج بودهاند، اما هر کدامِ شخصیتِ صدایی مستقل خویش را دارا هستند؛ ما وقتی به صدای حضرتعالی یا آقای افتخاری، یا آقای مراتب یا آقای شاهزیدی و نیز دیگر شاگردانِ استاد تاج گوش میدهیم، هر یک از این صداها، رنگِ ویژۀ خود را دارد و هیچ یک شبیه به هم یا تقلیدی از صدای استاد تاج نیست؛ با اینحال ما میبینیم که شاگردانِ برخی از استادانِ موسیقی، اغلب شبیه به هم و همگی، شبیه به استادشان میخوانند؛ بهمَثَل شاگردان مرحوم استاد شجریان را میتوان جزو این گروه بهشمار آورد. دیدگاه شما در اینباره چیست؟
من میگویم هرکسی باید خودش باشد. من اگر بخواهم مثل تاج بخوانم، خیلیها اِشکالکاری میکنند، بنابراین من سبک خودم را اجرا میکنم. الآن در اصفهان، «نوا» را من فقط دارم درس میدهم. البته شاگرد، اولِ کار مانند استادش میخواند؛ ما هم وقتی نزد استاد تاج بودیم، اول مانند ایشان میخواندیم، اما بعد از ایشان، رفتیم به دنبال سبک خاصِ خودمان. یک زمانی آقای تاج، بعد از کلاس که خلاص میشد، من و افتخاری را میبرد سَرِ پل خواجو و آنجا یک تکه خودش میخواند. زمانی که ایشان میخواند، خدا شاهد است، صدای ایشان تا پل شهرستان میرفت. بعد از ایشان هم ما همان چیزی را که ایشان خوانده بود، تکه میکردیم و همان را میخواندیم. بعد اما آمدیم و سبک آواز خودمان را پی گرفتیم.
در میان شاگردان استاد تاج، تنها فردی که به تهران آمدند و در مسیر خوانندگی خود، بهصورت جدّیتر به ضبط آلبوم موسیقی و خواندن تصنیف روی آوردند، آقای افتخاری بودهاند. دربارۀ ایشان نیز بفرمایید.
افتخاری همسایۀ ما بود و هر وقت میخواستیم به کلاس برویم، من افتخاری را سوار ماشین میکردم و با هم میرفتیم. غیر از روزهای کلاس، جمعهها هم ساعت یازده تا یک و دوی بعدازظهر منزل استاد بودیم و بعد با هم برمیگشتیم. وقتی هم که قرار بود بیاید تهران، من او را به تهران آوردم. آن وقت که قرار بود، علیرضا افتخاری به رادیو در تهران بیاید، آقای تاج نامه نوشتند و دادند به من و گفتند آقای افتخاری و آقای شاهزیدی را ببرید تهران، رادیو. ما هم شنبه آمدیم تهران و رفتیم رادیو و به دفتر مربوط مراجعه کردیم. یک نفر آنجا بود و گفت بروید، سهشنبه بیایید. گفتم ما از اصفهان آمدهایم. گفت بروید سهشنبه بیایید. شب را منزل یکی از بچههای روزنامهنگار ماندیم و صبح سوار اتوبوس شدیم و به اصفهان برگشتیم. برای سهشنبه افتخاری گفت بیا برویم تهران؛ گفتم چون اینها ما را تحویل نگرفتند، دیگر رفتنی ندارد و من نمیآیم. نامه را به او دادم و گفتم شما با شاهزیدی برو. آنها هم رفتند و البته برای افتخاری رفتن به تهران بد هم نشد.
آثاری که در رادیو خاک میخورد
گویا جنابعالی تعدادی کار هم به صورت ساز و آواز با آقای جهانبخش پازوکی در رادیو ضبط کردهاید؛ این آثار چرا هیچگاه منتشر نشده است و به گوش علاقهمندان نرسیده؟
وضع رادیو آن موقعها چندان جالب نبود؛ اما حالا خوب شده است. یک خانمی از رادیو با من مصاحبه میکرد و میگفت هفتاد سال شما سابقه دارید. گفتم پس چرا این کارها را پخش نمیکنید. گفت من آن زمان نبودهام و تازه متوجه شدهام.
جای تأسف است که این گنجینه در اختیار مخاطبان قرار نگرفته است. این را هم دوست دارم بدانم که چرا جنابعالی آنقدر که به اجرای آواز تمایل داشتهاید، تصنیف یا ترانه نخواندهاید؟
ببینید، من عاشق آواز بودهام؛ اما ترانههایی هم که خوب بود، میخواندم؛ اما چون بسیاری از این آثار ضبط نشده است، امروز باقی نمانده است. یک بار در تهران در یک جلسه با خانم هنگامه اخوان بودیم که ایشان یک ترانه خواند و من عاشق این ترانه شده بودم و هر جا میرفتم، آن را اجرا میکردم [استاد بیتهایی از این ترانه را با صدای زیبای خویش میخوانند]:
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
ساقی باقی از وفا باده بده سبو سبو
مطرب خوشنوای را تازه به تازه گو بگو
جناب استاد یزدخواستی، آرزو میکنم که همواره سلامت باشید و این صدای زیبا و استوار همچنان به هنرآفرینی برای دوستداران موسیقی ایران، گرم و برقرار باشد. بینهایت از محبتی که برای انجام این گفتوگو کردید، سپاسگزارم. برای کلام پایانی اگر فرمایشی دارید، بفرمایید.
انشاءالله تا جایی که امکان هست، این جوانان نگذارند موسیقی ما از بین برود.