پدر امسال یلدا پیش ما نیست؛ مادر هم دیگر دل و دماغی ندارد و این روزها بسیار عصبانی که هزار بار گفتم پدرتان مریض است و در این زمانه سخت کرونایی کمتر دور و برش شلوغ کنید و کو گوش شنوا.
خیلی نگذشته از آنشبی که همه جمع بودیم؛ دخترها، پسرها، نوه و نتیجهها و پدر چقدر خوشحال بود آن شب، گفتیم و خندیدیم و مادر که دلهره داشت و گفتیم: نگران نباش پدر چیزیش نمیشود.
سرفههای پدر روزهای آخر شدیدتر شده بود، کرونا حسابی ضعیفش کرده بود و به سختی نفس میکشید. آن شب دکترها وقتی دستگاه شوک بر سینهاش میزدند بدنش تا یک متر بالا میجهید و آن خط ممتد بر صفحه نمایشگر و سکوت و آرامش پدر؛ دیگر سرفه نمیکرد، نفساش خاموش شده و آرام خفته بود.
باز همه مثل همیشه جمع بودیم دور پدر؛ اما اینبار خیلی با فاصله و ماسکهای سفید با لباسهای سیاه که بدجوری در آرامستان به ذوق میزد.
چله نزدیک است، اما شاید امسال دیگر چله نیاید، پدر که نیست، مگر بدون پدر و قصههایش یلدا هم میآید.
پدر آن بالا نشسته، لحاف بر روی خود کشیده و بالای کرسی آرام از چله و قارپوز (هندوانه) بندعلی میگوید: " زمانهای قدیم زمستان اردبیل خیلی سردتر و پربرف تر از امروز بود، در زمستان هندوانه به سختی گیر میآمد و مردم هندوانه خود را در زیر زمین نگه میداشتند تا در شب چله استفاده شود. «بندعلی» که نتوانسته بود از فصل تابستان برای این شب هندوانه نگه دارد، برای خرید آن رهسپار کوچه و بازار شد ولی تا پاسی از شب خبری از او و هندوانه نشد و بالاخره هم دست خالی به خانه برگشت و خانواده «بندعلی» آن شب یلدا را بدون هندوانه سپری کردند و از آن زمان "بندعلی قارپوز وعده سی وردی ولی گلمدی(بندعلی وعده خرید هندوانه داد اما نیامد) " ضرب المثل شد.
پدر امسال نیست، ولی کاش میشد فردا میآمد تا دم غروب یلدا با میوه فروش محله سر انتخاب بهترین هندوانه کل کل کند و بزرگترین هندوانه را انتخاب کرده و بگوید: " قدیمیها گفتهاند خوردن هندوانه در شب چله حتی به مقدار اندک، آدم را از سرمای زمستان محافظت میکند".
پدر نیست تا با دستان گرم خود گندم برشته آسیاب کرده و با بزرک (آرد نخودچی) و شکر مخلوط کند و "قووت" تهیه و آن را گلوله کرده و به هر کدام از کودکان منتظر سر سفره یلدا اطعام کند و مشتی قورقا (گندم بود داده شده) به دستان کوچک نوه و نتیجهها بریزد.
گویی همین دیروز بود؛ پدر با حرص و ولع خاصی پاپیچ مادر و دخترها شده بود که سبد یلدای تازه نامزد نوهاش بینقص باشد، هندوانه اینجوری تزیین شود، انار بالا باشد، پوست پرتغال گوشهاش ترک خورده نباشد، کیک یلدا هندوانهای شکل باشد و سیاهی دانهها در آن قشنگ معلوم، و مادر چقدر عصبانی میشد که مرد در کار زنها دخالت نکن و دخترها که حسابی از جر و بحث پدر و مادر قهقه میزدند.
پدر نیست و مادر امسال تنهاست، بچههایش خیلی وقت است که دیگر دورو برش جمع نمیشوند، میگوید: "عکس پدر را بر سفره یلدا میگذارد و تا صبح قصه زندگی مشترکشان را با او زمزمه خواهد کرد".
امسال یلدا مادر تنهاست و کاش پدر نیز بود و دوتایی تنهاییاشان را باهم تقسیم میکردند و ما دور و برشان نبودیم تا ویروسی به او هدیه دهیم و زنجیر حیاتش قطع، کاش... کاش.
یلدا نزدیک است، امسال پدران و مادران بسیاری در جمع خانوادهها نیستند، امسال شب چله چه غریبانه خواهد بود، جای خالی عزیزان بسیاری در خانهها احساس خواهد شد.
یلدا تا دم در آمده است، بازارها باز شلوغ شده است، ویترین مغازهها با آجیلهای گران و میوههای پاییزی و هندوانه آراسته شده است، مشتریها نیز زیادتر شدهاند و آدم نمیداند از این شلوغی بترسد و یا نه دلگرم شود به رونق کسب و کارها.
پدر نیست یلدای امسال و من چقدر دلواپس پدرهای سرزمینم هستم که نکند از خامی و اصرار کوچکترها برای دیدار و احترام به بزرگترها دور و برشان شلوغ و حیاتشان به مخاطره افتد.
یلدا میآید و من که پدر را قربانی اشتیاق دیدار فامیل و دور هم بودن کردهام چقدر دلم میخواهد فریاد زنم:" آهای آدمها، دمی ندیدن پدر و مادر بسیار بهتر از یک عمر حسرت خوردن است، میشود پدر داشت و از راه دور با جعبه جادویی موبایل و تبلت سلامی و احترامی کرد و حتی شنید قصهای و دعایی از او".
می شود تحمل کرد ندیدن پدر را برای دمی و مجبور نشد که پشت درب بسته آرامستان تکیه داد و از دور گفت که چقدر دلتنگتم پدر... دلتنگ و دلتنگ.
گزارش:سیفعلی موسی زاده