سنندج - ایرنا - به گذشته که فکر می‌کند، تنها پنجره کوچک کلاس را به یاد دارد که دور از آزار و اذیت همکلاسی‌ها، حیاط مدرسه را نگاه می‌کرد و تنها آرزویش این بود، تفاوت‌هایش به چشم نیاید.

به گزارش ایرنا، هفت سالش که می شود می‌بایست به مدرسه برود. پدر و مادرش به نوبت (بیشتر مادر)  هر روز او را کول می کنند و سر کلاس می‌برند اما اذیت و آزار بچه‌ها و سختی بالا و پایین رفتن از پله‌های مدرسه، خسته و ناامیدش می‌کند. حتی زنگ تفریح‌ها هم ناچار می‌شود در کلاس بماند، چون نه معلم راضی است که او به حیاط مدرسه برود و نه خودش توان این کار را دارد،  ترجیح می‌دهد در کلاس بماند تا اینکه در حیاط بچه‌ها اذیتش کنند بیشتر از ۶ ماه نمی‌تواند دوام بیاورد،  بالاخره ترک تحصیل می‌کند.

حالا او دیگر از درس و مدرسه بیزار است و گوشه ‌گیرتر از همیشه،  پدرش کارگر است و در یکی از محلات حاشیه‌نشین شهر سنندج زندگی می‌کنند خیلی که هُنر کند تا جلوی در خانه می‌رود و همانجا می‌نشیند و روزگار را سپری می‌کند. آخه بخاطر شیب زیاد کوچه، رفت و آمد برای مردم عادی هم دشوار است چه برسد به او که ...

حالا او ۹ ساله شده، دست بر قضا خانمی (آموزشیار نهضت) که برای باسواد کردن زنان بی‌سواد به محله آنان می‌آید او را می‌بیند و بعد از اینکه متوجه ترک تحصیلش می‌شود، تصمیم می‌گیرد به او خواندن و نوشتن یاد دهد. اولش بخاطر خاطرات بدی که از مدرسه دارد، مقاومت می‌کند اما بالاخره با اصرار خانم آموزشیار و تشویق او، راهی کلاس درس نهضت می‌شود.

تشویق و محبت‌های خانم معلم روی صباح تاثیر خیلی مثبتی می‌گذارد و از کلاس اول تا پنجم ابتدایی را به راحتی می‌گذراند بدون اینکه مدرک تحصیلی به او بدهند. حالا او حدودا ۱۳ ساله شده و بخاطر شرایط سنی انگیزه‌ای برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی ندارد.

طولی نمی‌کشد که این بار مردی برای آموزش خواندن و نوشتن به مردم بی‌سواد وارد محله آنها می‌شود. آقا معلم هم دلسوزانه صباح را به ادامه تحصیل تشویق می‌کند. باز هم کتاب‌های کلاس اول تا پنجم ابتدایی را آموزش می‌بیند و بالاخره موفق می‌شود مدرک دوره ابتدایی بگیرد.

از ۲ سال پیش هم در طرح جامع سوادآموزی شرکت کرده و بعد از طی کردن دوره راهنمایی حالا هم مشغول تحصیل در کلاس اول دبیرستان(دهم) است.

تلاش برای تغییر

صباح مجیدی زمانی که نوزاد بوده بر اثر اشتباه پزشکی در یک عمل جراحی، دچار ضایعه نخاعی می‌شود و حالا ۳۰ سال است با این وضعیت دست و پنجه نرم می‌کند اما برخلاف دوران کودکی و نوجوانی که ناامید و شاکی از شرایط جسمانی‌اش بود، حالا می‌گوید: خوشحالم که معلولم، چون معلولیت، یک ویژگی است نه محرومیت.

خانواده او با فروش خانه و کوچ از محله‌ای که تردد و زندگی را برای صباح سخت کرده بود، اولین جرقه تغییر را در وجود این نوجوان توانجو ایجاد می‌کنند. صباح که تا حدود ۱۸ سالگی دور از اجتماع بود و از حضور در میان مردم هراس داشت، کم کم از طریق بهزیستی وارد عرصه ورزش می‌شود و از همین جا ورق زندگی‌اش بر می‌گردد.

به رشته ورزشی پرتاب نیزه و وزنه علاقمند می‌شود و در همین رشته‌ها و در مسابقات کشوری مقام طلا و برنز کسب می‌کند. این پایان کار او نیست چرا که از طریق کلاس‌های معرق‌کاری بهزیستی با گروه‌ تئاتر آشنا و به این هنر علاقمند می‌شود.

همین هنر تئاتر، پله‌ای برای کسب موفقیت‌ها و حضور بیشتر او در اجتماع می‌شود و بعد از شرکت در جشنواره تئاتر معلولان و کسب جایزه‌های متعدد در کردستان و ایلام، خودش گروه تئاتر ۱۲ نفره تشکیل می‌دهد و انگیزه‌ای برای انجام کارهای مهم بعدی، از جمله مدیرعامل انجمن قدکوتاهان کردستان (بمدت هفت سال) می‌شود و تلاش‌ می‌کند دید مردم به افراد معلول را تغییر دهد و برای مناسب‌سازی معابر شهری و ادارات کاری کند.

قدم در راه تولید و اشتغال

حالا جسارت و همت صباح بیشتر شده و کم‌کم بر دغدغه‌هایش افزوده می‌شود. به این فکر می‌افتد حتما باید کسب و کاری دست و پا کند و دیگر وابسته به کمک خانواده نباشد به افراد عضو گروه تئاتر پیشنهاد ایجاد شغل می‌دهد که پس از مشورت، تلاش‌ها و کش و قوس‌های زیاد بالاخره تصمیم می‌گیرد در زمینه بسته‌بندی میوه خشک فعالیت کند.

او می‌گوید: از بهزیستی ۲۰ میلیون تومان وام گرفتم و با قرض از دوستان و آشناها، توانستم دستگاه خشک‌کن میوه بخرم و کارم را شروع کنم او حالا صاحب «کارگاه خشکبار میوه وزین»  است.

صباح قسمتی از حیاط منزلشان (واقع در شهرک بعثت سنندج) را تبدیل به کارگاه کوچکی کرده و از حدود چهار ماه پیش کارش را در زمینه بسته‌بندی و فروش خشکبار میوه شروع کرده است.

از او پرسیدم که از کاری که ایجاد کرده راضی است که پاسخ داد: بله به لطف خدا فروش خوبی داریم و برای سه نفر از دوستانم بطور مستقیم و ۲ نفر دیگر به صورت غیرمستقیم شغل ایجاد کرده‌ام.

این معلول باانگیزه چند روز یک بار با خودرو شخصی خود به میدان تره‌بار و میوه می‌رود و انواع میوه را برای خشک‌کردن خریداری کرده و روزانه حداقل ۱۵۰ کیلوگرم میوه را پس از خشک کردن، بسته‌بندی و در معرض فروش می‌گذارند.

از آنجایی که منزل دوستانش (که در کارگاه کار می‌کنند) از محل کار دور است و معلولیت هم دارند، صباح خودش هر روز صبح دنبالشان می‌رود و در مسیری مشخص سوارشان می‌کند و به کارگاه می‌آورد و ظهر هم آنها را باز می‌گرداند.

این معلول سنندجی می‌گوید: از طریق فضای مجازی و کانال‌های تلگرامی و اینستاگرامی، محصولات مان را در معرض فروش می‌گذاریم و بعد از سفارش، خودم با خودروی شخصی، بسته‌ها را در درب منزل مشتریان تحویل می‌دهم.

صباح مجوز فعالیت‌اش را که از اتحادیه خشکبارفروشان گرفته است، دستش می‌گیرد و ادامه می‌دهد: معاونت غذا و دارو هنوز برچسب بهداشت را بخاطر کوچک بودن فضای کارگاه به ما نداده اما دارای کارت سلامت و بهداشت هستیم و بهداشت، محصولات‌مان را تایید کرده است.

نسرین و روژین هم حرف‌هایی داشتند

نسرین ایزدی یکی از همکاران صباح، ۳۰ سال دارد، دارای مدرک کارشناسی تغذیه شاخه مادر و کودک است و در کودکی بر اثر یک اتفاق، دچار معلولیت می‌شود.

از او راجع به کار و وضعیت زندگی‌اش پرسیدم که صحبت‌هایش قابل تامل بود و گفت: خوشحالم معلولیت دارم چون باعث شده از لحاظ هنری، کاری و تحصیلات دانشگاهی خیلی موفق باشم.

نسرین ادامه داد: درست است دید جامعه به ما متفاوت و گاهی آزاردهنده است اما خودم از وضعیت جسمانی‌ام راضی‌ هستم و حالا در کنار دوستان خوبی که دارم، ضمن انجام کار، در گروه تئاتر هم فعالیت می‌کنم.

ایزدی خطاب به مردم و مسوولان اظهار داشت: از روی ظاهر به ما نگاه نکنند، دیدگاهشان را به ما تغییر دهند و حمایتمان کنند. ما را بپذیرند چون ما نیز حق زندگی داریم.

روژین صلواتی هم متولد ۶۹ و لیسانس حسابداری است و معلولیت جسمی حرکتی دارد. او هر روز از روستای صلوات‌آباد به میدان نبوت می‌آید تا صباح او را به کارگاه ببرد.

روژین از اینکه با دوستانش این کارگاه را دست و پا کرده‌اند بسیار خوشحال است و می‌گوید: ما اینجا عاشقانه کار می‌کنیم و حس همدلی باعث شده ساعات خوبی را در کنار هم سپری کنیم.

او ادامه داد: قرار است در جایی دیگر هم کار کنم اما همزمان اینجا در کارگاه بسته‌بندی خشکبار میوه هم به همکاری با دوستانم ادامه می‌دهم.

آرزوها و خواسته‌های صباح

صباح از آرزوها و خواسته‌هایش از مسوولان و مردم صحبت کرد و گفت: در حال حاضر بزرگترین مشکل ما نبود مکان بزرگ(۱۵۰ مترمربع) برای ادامه کار است، چراکه تا زمانی در جای بزرگتری فعالیت نکنیم، معاونت غذا و داروی دانشگاه علوم پزشکی به ما برچسب سلامت نمی‌دهد.

این معلول سنندجی، ضمن تقدیر از اداره کل بهزیستی کردستان بخاطر حمایت‌های بی‌دریغ، از ارگان‌ها و نهادهای مختلف به ویژه شهرداری و شرکت شهرکهای صنعتی خواست که زمین یا سوله‌ای در اختیارش بگذارند تا بتواند در مکان بزرگتری به فعالیتش ادامه دهد و کارش را توسعه دهد که نه تنها کمک به او و همکارانش است بلکه شرایط برای اشتغال ۲ نفر دیگر هم فراهم می‌شود.

صباح آرزوی روزی را دارد که کارگاه بزرگ بسته‌بندی خشکبار میوه یا چیپس میوه داشته باشد و برای حداقل ۵۰ نفر معلول(با تمام امکانات) و حتی افراد سالم ولی بیکار، اشتغال ایجاد کند. در کنار آن از آرزویش برای ادامه تحصیل تا دانشگاه و تحصیل در رشته کارگردانی تئاتر گفت. او حتی رویای ساختن سالن پلاتو و فراهم کردن شرایط برای فعالیت و تمرین گروه‌های تئاتر معلولان و هنرمندان دارد.

مجیدی از مردم خواست دیدشان را به معلولان تغییر دهند و نه از روی ترحم، بلکه آنان را افرادی عضو همین جامعه بدانند و با نگاه معنادارشان این قشر را آزار ندهند.

او با آهی از ته دل، گفت که تا حالا به دلیل شرایط جسمانی و عدم مناسب‌سازی، نتوانسته اماکن تاریخی شهر سنندج از جمله موزه و خانه کُرد را ببیند و از مسوولان هم این درخواست را داشت که معابر شهری و ادارات مختلف را برای تردد و حضور معلولان مناسب‌سازی کنند.

حالا نوبت مسوولان است

حالا که افراد معلولی مثل صباح مجیدی با وجود مشکلات جسمی و حرکتی، نگاه متفاوت و گاهی آزار دهنده مردم، همت به خرج داده و قدم در راه تولید و اشتغال گذاشته، نوبت مسوولان است که ضمن حمایت از چنین افراد پرتوان و باانگیزه‌ای برای توسعه کسب و کارش، زمینه تردد و حضور آسان کم‌اندامان را در ادارات و معابر شهری فراهم کنند.

در حال حاضر ۴۹ هزار معلول در استان به صورت مستمر و غیرمستمر زیرپوشش اداره کل بهزیستی کردستان بوده و از خدمات آن بهره‌مند هستند.