روزنامه شرق ۱۱دی یادداشتی به قلم تورج فرهادی شهردار منطقه ۶ تهران منتشر کرد و نوشت: قاسم سلیمانی صلحطلبی مقتدر بود که اقتدار را نه برای اختناق یا استبداد که برای تعامل و تفاهم میخواست. ایران دال مرکزی گفتمان او بود و بارها در مواضعش به اهمیت و قداست آن اشاره میکرد. از همراهی بیدریغش با مردم در ماجرای سیل خوزستان تا حضورش در سوریه و عراق در کابوس یورش تکفیریها، از مردمداری و مهربانی با مردم تا ابهت و نفوذ و اتوریتهاش در برابر بدخواهان، ظالمان و کینهجویان عالم همه عناصری از گفتمان او بود که اینروزها تبیین و توضیح آن بهعنوان پروژه ملی جریانهای مختلف سیاسی و اجتماعی ایران، نیازی دینی و میهنی است.
قاسم سلیمانی جامعه را خانواده خود میدانست و از همه گروهها چه اصلاحطلب و چه اصولگرا چه چپ و چه راست میخواست تقسیمبندیهای رایج و غلط از مردم را کنار بگذارند و چه بیحجاب و چه باحجاب را بسان فرزندان خود تلقی کنند. همین اندیشه پدرانه و مسئولانه و رفتار و الگوهای فکری او بود که باعث شد شهادت این انقلابی اصیل و باپرنسیب از سوی همه طیفها، اقشار، گروهها، اقوام، مذاهب، طبقات و جنسیتهای ایران و حتی جهان اسلام با واکنشهای جدی و همدلانه روبهرو شود و آن حماسه وحدت، اقتدار و اتحاد در زیر تابوت وی به رخ جهان کشیده شد و چنان سرمایه اجتماعیای را برای ایران به میراث گذاشت که قاتلان او و دشمنان ایران از حیرت انگشت به دهان گزیدند.
ویژگیهای شخصیتی، معرفتی و کارکردی «حاج قاسم ما» کمنظیر بود و این تفاوت و فاصله معنادار است که ایران سردارش را چنان میستاید که هنوز که هنوز است، کودک و نوجوان، جوان و کهن سال، زن و مرد، سکولار و دیندار او را دوست دارند و حسرت فقدانش در میانه بحرانها و آوردگاه مشکلات و گرفتاریها گلوی دوستدارانش را میفشارد.
قاسم سلیمانی شمایل یک اسطوره را دارد که همزاد مقابله با تروریسم است و برخلاف تصویری که دشمنانش ترسیم کردهاند و از او چهرهای رادیکال و انعطافناپذیر تصویر میکنند، سیاستشناسی واقعبین و توانا بود که نماد هیچ جریان سیاسیای نبود و شاهکار گفتمانش که بهنوعی انعکاس نگاه درست و درک درستتر از جایگاه و شأن خود بود، امروز بر سنگ مزارش و بر قلبهای ما حک شده است. «سرباز وطن» شاهکار و معنایی راهبردی بود که راز محبوبیت سردار ملی ایران را بیان میکند و او را فراتر از یک شخص به گفتمان و مکتب بدل میکند. او دیپلماسی و نظامیگری را دو بال قدرتمند برای ایران میدانست. جنگ را نه برای جنگ که برای صلح میخواست.
بیعلت نبود که حتی دشمنانی که از سایهاش وحشت داشتند، شهامت ترور و بهشهادترساندن او را نداشتند تا اینکه نوبت به احمقترین و بیخردترین دولت آمریکا رسید و این حماقت را مرتکب شد تا جایی که شهادتش توسط تروریستیترین دولت قرن حتی موجب هراس و نگرانی در بین خود مردم آمریکا شد که حضور رقیب و دشمنی عاقل، بادرایت، باکیاست و موقعیتشناسی چون او را برای حفظ امنیت خود کلیدی میدانستند. الگوی گفتاری و رفتاری او هرچند صلابت و صراحت یک فرمانده نظامی را داشت اما راه دیپلماسی را مسدود نمیکرد. به صلح ذلیلانه باور نداشت اما به تعامل و صلحطلبی مقتدرانه و عزتمندانه احترام میگذاشت و نظامیگری را بازوی دیپلماسی میدانست.
شهادت شایستهترین عاقبت برای آن ژنرال بادرایت و مهربان بود که عمری در فضای جهاد زیسته بود و جز شهادت اجری برای رشادتها و دلاوریهای آن مرد بزرگ، فرمانده سیاستشناس، نظامی عارف و عارف مردمگرا نمیتوان تصور کرد. بدیهی است آزمون بزرگ ملت ایران بعد از «حاج قاسم ما» که مصداق درخشان آیه شریفه رحماء بینهم و اشداء علیالکفار بود، دشوارتر شده است. او فراتر از یک فرد، یک گفتمان جامع است.
متفکری استراتژیک بود که امروز فراتر از میدانهای نظامی بر قلبها حکومت میکند و عمق استراتژیک ایران را فراتر و بالاتر از مرزهای جغرافیایی بر قلب دوستداران انسانیت، صلح و اقتدار حاکم کرده است و حکومت «مِهر سلیمانی» این پهلوان کمنظیر که برخاسته از سنت فتوت ایران و برآمده از مکتب تشیع بود، در بدرقه «پیکر مطهرش» و در زیر «تابوت معطرش» نمایان شد و موجودیت پیدا کرد. شهادت نه پایان که آغاز حاج قاسم ماست. از تکفیریهای متوحش تا دشمنان متوهم ایران همه میدانند قاسم سلیمانی در کالبد و پیکره ذهنها و قلبهای ما همیشه تاریخ زنده است.