تهران - ایرنا - دکتر محمد زارع جوشقانی، شهید مدافع سلامت، استاد پزشکی که از همان ابتدای همه گیری کووید-۱۹، جامه سپید به تن کرد و آماده مبارزه شد، آثاری ماندگار بر تاریخ سلامت کشور بر جای گذاشت.

 خزان امسال از میان ما رفت عهد کرده بود ادامه راه دو برادرش باشد، برادرانی که هست و نیستشان را فدای این مرز و بوم کردند.

در گزارش روز یک شنبه دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی آمده است: پا در خانه ای گذاشتیم که با مهر او روشن و با یاد او همچنان گرم است. برای گفت و گو، گوشه ای را در نظر گرفتیم و زاویه دوربین را به گونه ای تنظیم کردیم تا قاب تصویر شهید مدافع سلامت، دکتر محمد زارع جوشقانی تا پایان این هم نشینی همراهمان باشد.

یاور همیشگی اش سر صحبت را باز کرد، عینکی بر چشم داشت تا بتواند متن حدیثی را که آماده کرده بود برایمان بخواند: «انسان در روز قیامت قدم از قدم بر نمی دارد مگر آنکه به چهار سوال پاسخ دهد، از جوانی اش که چگونه سپری کرد، از عمرش که در چه راهی گذراند، از ثروتش که از کجا به دست آورد و در چه راهی خرج کرد و از دوستی اش با اهل بیت.»

"من، همسر شهید دکتر محمد زارع جوشقانی، مدافع سلامت و شهیدی که در تمام دوران زندگی اش با ایمان و اخلاص در راه خدا قدم برداشت، از سال ۵۶ افتخار همسفری با مردی را داشتم که جدیت، پشتکار و ایمانش زبانزد بود، چه در امور درمانی و چه در امور مدیریتی.

هیچ کاری را ناتمام نمی گذاشت و انسانی خستگی ناپذیر بود

سال آخر درس در مشهد بود که با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. پس از اتمام تحصیلش به زادگاهمان، کاشان برگشتیم.

دیری نگذشت که برای گذراندن طرح و خدمت سربازی چهارمحال و بختیاری، یکی از محروم ترین نقاط کشور را انتخاب کرد و سال ۵۹ به آنجا اعزام شد.

از همان اوایل غیر از تلاش برای ارایه خدمات هرچه بهتر درمانی در منطقه ای که مردمش از کمترین امکانات هم محروم بودند، با دوستان و مسئولان خیر برای پیشرفت و آبادانی استان، بسیار فعالیت کردند.

بعد از گذشت بیش از یک سال به کاشان برگشتیم و از همان روزهای اول کار را شروع کرد،چهارسالی از خدمتش در کاشان می گذشت که به پیشنهاد وزیر بهداشت وقت، مدیریت عامل بهداری استان زنجان را بر عهده گرفت و ما با سه فرزند، به زنجان مهاجرت کردیم.

روزهای اوج جنگ تحمیلی را پشت سر می گذاشتیم که مسئولیت مدیریت بهداری استان بر دوش دکتر افتاد، بمباران ها و موشک باران های شدیدی رخ می داد و دکتر زارع زمان کمی در منزل بود تا بتواند به امور بهداری رسیدگی کند. در زنجان چند خانه بهداشت برای ساکنین محروم راه اندازی کرد.

 بعد از دو سال، در آزمون تخصص چشم بیمارستان لبافی نژاد شرکت کرد، قبول شد و همگی به تهران آمدیم. بعد از گرفتن تخصص، با عنوان معاون پشتیبانی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی منصوب شد و راه درمان را هم در کنار مسئولیتش ادامه می داد.

چون کارش را دوست داشت، سعی کردم در هیچ زمینه ای مانع پیشرفتش نباشم، بچه ها هم همینطور، با تلاش و کوشش پدر کنار آمده بودند.

بعد از آن به دنبال پیشنهاد وزیر وقت برای ریاست دانشگاه علوم پزشکی کاشان، به کاشان مهاجرت کردیم.

البته از همان زمانی که در زنجان خدمت می کرد، ایده راه اندازی دانشگاه علوم پزشکی کاشان، در ذهنش شکل گرفته بود و با همکاری برخی دوستان و از راه دور تمامی مقدمات برای ایجاد دانشگاه را فراهم کرده بودند.

با وجود اینکه خودش حضور فیزیکی نداشت، اما تمام فکر و ذکرش کمک به دانشگاه کاشان بود تا اینکه دانشگاه احداث شد و بعد از چند سال ریاست دانشگاه را بر عهده گرفت و۱۲ سال شبانه روز خدمت کرد.

تا اینکه به دنبال پذیرش مسند معاونت آموزشی بیمارستان لبافی نژاد، مجدد به تهران آمدیم و بعد از حدود ۱۱ سال فعالیت، بهمن ماه سال گذشته ریاست این بیمارستان به دکتر محول شد که با اوج گیری کرونا همراه بود.

به علت بیماری های زمینه ای که داشت، مستمر تاکید می کردیم که مراقبت کنند تا مشکلی ایجاد نشود ولی دکتر مثل همیشه می گفت: در زمان جنگ دفاع مقدس، هم نظامی و هم درمانی مسئولیت حفظ جان مردم را داشتیم و امروز هم در این جنگ سلامت محور باید در کنار مردم باشیم. من این جبهه را خالی نمی گذارم.

در مدت ریاستش، آزمایشگاه کرونا را در بیمارستان راه اندازی کرد و برای تامین تجهیزات حفاظتی از هیچ کوششی دریغ نکرد.

زمانی که احساس کسالت کرد، مجبور شد دو روزی را در خانه استراحت کند، با مثبت شدن تستش، در بیمارستان بستری شد. بیماری قلبی و دیابت مزید بر علت شد تا بیماری پیشرفت کند و کار درمان دشوار شود."

می دانم پدرم چه خواسته ای از من دارد

"دکتر محمد زارع جوشقانی برای من شخصیتی بسیار متفاوت بود به این علت که هم پدرم بود، هم استادم و هم بهترین دوستم."

این ها کلماتی بود که شکسته شکسته از زبان پسر دکتر زارع به گوش ما می رسید.

"ویژگی های شخصیتی بسیار آموزنده داشت و در مقام های مختلف چیزهای زیادی از او آموختم.

پدرم به معنای واقعی کلمه مهربان، فداکار، دلسوز و عاشق خانواده بود و همیشه به ما توصیه می کرد که خانواده را به عنوان مهمترین دارایی حفظ کنیم، در عین حال در مرتبه علمی هم یک پزشک حاذق، جراح چیره دست و متعهد به اخلاق بود.

همان میزان که روی روند درمان بیمارانش حساس و پیگیر بود، به ارتباط با بیماران و همراهانشان هم اهمیت می داد.

بعد از اینکه خبر شهادت پدرم منتشر شد با بیماران مختلف دکتر دیدار کردم و هر کدام به نوبه خود می گفتند ما پدر از دست دادیم، برادر از دست دادیم، بهترین رفیقمان را از دست دادیم و هیچ کدام به عنوان یک چشم پزشک به او نگاه نمی کردند.

یاد دارم روزهای اولی که به عنوان رییس بیمارستان لبافی نژاد منصوب شد، مشغله کاری بسیار شدیدی داشت. فرصت خیلی زیادی نداشتیم که در کنار هم باشیم و در موقعیتی به او تبریک بگویم، بعد از مدتی، یک شب، دیر وقت بود، کنارش نشستم و جایگاهش را تبریک گفتم.

 هرگز این صحنه از جلوی چشمانم نمی رود؛ نگاهم کرد و گفت: جای تبریک ندارد، کار بسیار در پیش دارم.

برای همین روحیات و اخلاقیاتش بود که هیچ گاه از او نخواستیم، علی رغم همه ریسک فاکتورهایی که داشت، به بیمارستان نرود.

مدیر منفعلی نبود، همیشه در صحنه بود و همه کسانی که با او کار کردند می توانند گواه این مدعا باشند. در همین مسیر هم به کرونا مبتلا شد و جانش را از دست داد."

انتظار نداشتیم به این سرعت حرفش را تمام کند، مکثی کردیم تا شاید خودش بخواهد ادامه دهد.

"نمی توانم از روزهای بستری اش بگویم، هیچ وقت پدرم را آن طور ندیده بودم، همیشه استوار و سرپا بود. یاد روزهای بیمارستان می افتم نمی توانم خودمو کنترل کنم، خیلی دلتنگش هستم."

"بابا اینجاست و من می دانم چه خواسته هایی دارد، همیشه دوست داشت که راه خودش ادامه پیدا کند و خیلی دوست داشت که فرزندش این راه را ادامه دهد و بهش قول می دهم با تمام شیطنت هایی که در طول زندگی ام کردم، همه جوره تمام توانم را خواهم گذاشت تا راهش را ادامه دهم."

گویا رفتنش زخمی عمیق بر وجود پسرش بر جای گذاشته: "دلتنگش هستم تا یک بار دیگر به آغوشش پناه ببرم و صدایش را بشنوم. صدای پدرم گرمابخش وجودم بود.

فکر می کنم پدرم در همه عرصه های علمی، اجتماعی و مدیریتی که ورود کرد، یک الگو و یک نمونه بارز بود. ما همه این صفات را با چشمان خودمان دیدیم و فارغ از مسائل کلیشه ای که مطرح می شود، برای من و امثال من بهترین الگو برای ادامه راه، دکتر زارع خواهد بود."

راهی که همچنان ادامه دارد

نوبتی هم که بود، نوبت کوچکترین فرزند خانواده بود تا پای صحبت هایش بنشینیم، دختری که نبود امکان عیادت کردن پدر بر بستر بیماری، حسرتی بزرگ بر دلش گذاشت.

"پدر من پشتکار زیادی داشت و علاقه شدید او به کشور، مخصوصا کاشان موجب شده بود اولویتش خدمت کردن به مردم این شهر باشد.

۱۲ سالی که رییس دانشگاه علوم پزشکی کاشان بود، خدمات شایانی را ارایه داد و خاطرم هست در آن مدت قبل از همه ما بیدار می شد و به سر کار می رفت، چهار بعداز ظهر به خانه می آمد، ناهار مختصری می خورد، چند دقیقه استراحت می کرد و به بیمارستان می رفت و تا حدود ساعت دو بامداد من بیدار می نشستم تا به خانه برگردد. پدر از بیماران بیمارستان ویزیتی دریافت نمی کرد.

زمانی که پدر به ریاست بیمارستان لبافی نژاد منصوب شد، همیشه نگران حال پدر بودم و چند بار گفتم چه لزومی دارد که به بیمارستان بروید، پدرم می گفت: دخترم جنگ است، جنگی که در آن دشمن را نمی بینیم و ما باید در کنار مردم باشیم.

برای بیماران و بیمارستان بسیار تلاش کرد. در آخر هم که خودش مبتلا شد و من نتوانستم به دیدنشان بروم، این بزرگترین حسرت زندگی من است.

همکاران در بیمارستان می گویند پدر شما همچنان در حال خدمت رسانی است، در بستر بیماری هم تمام دغدغه اش امور بیمارستان و حل و فصل کردن مشکلات بود.

پدر من تا لحظه آخر عمرش به مردم خدمت کرد

او در تمام دوران زندگی اش در حال خدمت و عبادت بود و من دلتنگ او هستم، اما برایش از اعماق وجودم خوشحالم که در مسیری که خودش می خواست جانش را فدا کرد، او با خدا معامله کرد.

فقط از مردم می خواهم بیشتر رعایت کنند و به فکر کادر درمان باشند، این سربازان خودشان عزیزان یک خانواده اند."