تهران- ایرنا- دو اثر «مروارید» و «به خدای ناشناخته» اثر جان استاین‌بک برنده جایزه‌ نوبل ادبی (۱۹۶۲) با ترجمه نفیسه غفاری‌مقدم و شهرزاد لولاچی منتشر شد.

جان استاین‌بک John Steinbeck (۱۹۰۲-۱۹۶۸ ) با دریافت جایزه نوبل ادبی سال ۱۹۶۲ و نگارش آثاری چون موش‌ها و آدم‌ها و خوشه‌های خشم به شهرتی نظیر دو نویسنده هم‌عصرش ویلیام فالکنر و ارنست همینگوی دست یافت. این نویسنده آمریکایی با تباری آلمانی، انگلیسی و ایرلندی از نویسندگان رئالیسم متعهدی محسوب می‌شود که نگاه دقیقش به زندگی طبقه دهقان، کارگر و کم‌برخوردار آثارش را در طبقه ویژه‌ای به نام «رئالیسم سوسیال آمریکایی» قرار می‌دهد.

تجربه کارگری ساده در مقطعی از زندگی، دو سال تجربه خبرنگاری و مشاهده مستقیم زندگی دهقانان و کارگران در محل تولد و زندگی طولانی در «سالیناس» کالیفرنیا آن هم در بحبوحه بحران اقتصادی ۱۹۳۰ در کنار نگاه انسان‌دوستانه‌اش از او نویسنده‌ای منحصربه‌فرد ساخت که رنج طبقه محروم و گاه مهاجر در مرکز آثارش قرار داشت. موش‌ها و آدم‌ها و نیز خوشه‌های خشم که برای او دو جایزه پولیترز و نوبل را به ارمغان آوردند، نمونه‌هایی از زندگی طبقه کارگر آمریکا و کارگران مهاجر در دوره رکود بزرگ هستند.

انتشارات افق به‌تازگی دو کتاب به خدای ناشناخته و مروارید نوشته جان استاین‌بک را با ترجمه شهرزاد لولاچی و نفیسه غفاری‌مقدم راهی بازار نشر کرده است. این ‌دو کتاب، عناوین دوم و سوم از مجموعه «میراث استاین‌بک» هستند که این‌ناشر پیشتر نخستین جلد آن را با عنوان دشت بهشت با ترجمه اسدلله امرایی چاپ کرده بود.

خلق تصویر در روایت یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های آثار استاین‌بک و رمز محبوبیت آنها در اقتباس سینمایی است. نگاهی حتی گذرا به همین دو اثر، توان خارق‌العاده این نویسنده را در خلق تصویر به نمایش می‌گذارد.

به خدای ناشناخته در سال ۱۹۳۳ منتشر شد. این کتاب که هنوز هم جزو آثار کمتر شناخته شده این نویسنده است سومین اثر او و یکی از پرکارترین آنهاست. نوشتن این کتاب ۵ سال به‌طول انجامید و نگارش آن معادل نوشتن دو شاهکار دیگر او یعنی دشت بهشت و خوشه‌های خشم زمان برد. نویسنده در این کتاب به شکلی شاعرانه مناظری از کالیفرنیا را توصیف می‌کند.

به خدای ناشناخته سرتاسر ارادت و تعلق خاطر جوزف، قهرمان داستان، به زمین است. خاک و باران برای او مفهومی ورای طبیعت دارد. او طبیعت را  همچون امر قدسی، بنده‌وار شکر گزار است. استاین‌بک در این کتاب بر ارتباط نزدیک انسان و زمین تاکید می‌کند، انگار خطاب به ما می‌گوید: «دل از آسمان بردار که وحی از خاک می‌رسد».

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

کوه دو قسمت شده بود. دو شانه‌ی عریان و صیقلی سنگ آهک که کمی به سمت هم خم شده بودند، از دو طرف فرونشسته و انتهای آنها فقط به اندازه‌ی پهنای رود بود. خود جاده چند متری از سطح آب بالاتر بود و روی بدنه‌ی تخته سنگ امتداد داشت. رودخانه که در نیمه‌ی گردنه محدود شده بود، به تندی و عمیق و در سکوت جریان داشت. ستونی سنگی و ناهموار که از آب سر برآورده بود، مانند دماغه‌ی قایق به سرعت در سربالایی رود آب را می‌شکافت و قل قل خشمناکی راه انداخته بود. دیگر خورشید به آن سوی کوه‌ها رفته بود، ولی از شکاف گردنه می‌شد دید که روشنایی لرزان و کم فروغش بر دره‌ی اور لیدی پهن شده است. کالسکه در سایه‌ی کبود و خنک تخته سنگ‌های سفید بود. اسب‌ها که به انتهای سربالایی طولانی دره رسیده بودند، به راحتی قدم بر می‌داشتند ، ولی گردن دراز کرده و بوی رودخانه را که خیلی پایین جاده بود به مشام می‌کشیدند. (ص.۸۵)

به خدای ناشناخته در ۲۷۲ صفحه و شمارگان یک‌هزار و ۱۰۰ نسخه منتشر شده است.

مروارید رمان کوتاهی است به قلم جان استاین‌بک که در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید. داستان در مورد یک مکزیکی فقیر است که بزرگ‌ترین مروارید دنیا را می‌یابد به امید اینکه این مروارید زندگی خانواده‌اش را تغییر دهد و آنها را به خوشبختی برساند. اما این گنج چیزی جز تباهی و نابودی برای آنها به ارمغان نمی‌آورد. مانند دیگر آثار اشتاین بک این داستان نیز حول مسائلی چون فقر، ثروت و بی عدالتی در جامعه می‌گردد.

مروارید داستان فرودستانی است که آرزوهای خود را در اعماق آب جست و جو می‌کنند. مردمانی که دست‌های پنهان قدرت آنها را از حق حق‌داشتن محروم کرده اند. «اگر این داستان تمثیلی باشد، هر کس معنای درخور حال خود را در آن می‌یابد و زندگی خودش را در آن می‌بیند».

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

۔ کینو این مروارید نحس است. بیا قبل از اینکه نابودمان کند از بین ببریمش. بیا با سنگ بزنیم روش و لهش کنیم. بیا ... بیا برش گردانیم به جایی که ازش آمده، به دریا.  کینو این خود شیطان است، شیطان.

خوآنا که حرف می‌زد، برق به چشم‌های کینو برگشت و درخشید، عضلاتش جان گرفت و اراده اش استوار شد.

گفت: «نه، من می‌جنگم. پیروز می‌شوم. بالاخره نوبت ما هم می‌رسد.»

با مشت روی حصیر کوبید و ادامه داد: هیچ کس نباید دار و ندارمان را از ما بگیرد.» بعد چشم‌هایش آرام گرفت، دستش را بالا برد و به نرمی روی شانه‌ی خوآنا گذاشت. گفت: «به من ایمان داشته باش. من مردم.» و حالتی از زیرکی بر صورت کینوپیدا شد. ... (ص.۶۳)

مروارید در ۹۸ صفحه و شمارگان یک‌هزار و ۱۰۰ نسخه منتشر شده است.