به گزارش ایرنا، صحنه دردناک صبحدم جمعه ۱۳ دی ۹۸ را هیچگاه از یاد نمی برم، جمعه ای سیاه که انتشار خبر آسمانی شدن مرد میدان جهاد، دل آزادیخواهان جهان را به درد آورد.
نیک به خاطر دارم آن صبحدم غم را، زمانی که تصویر دست و بدن اربا اربا شده ات مهم ترین تصویر رسانه ها و خبر قطعه قطعه شدنت، تیتر یک خبرگزاری های جهان شد و دل ما را در اندوهی تمام نشدنی گذاشت.
می دانستی که چگونه خواهی رفت، چون از خدایت خواسته بودی، مانند مولایت با تنی قطعه قطعه زیارتش کنی، آه فرمانده، تو از خدا چه خواستی که چنین رها رفتی، آه فرمانده بی تو نفس کشیدن دشوار است و بی تو ماندن عذابی سخت و سخت تر آن زمانی است که تصویر بدن قطعه قطعه شده ات را به خاطر می آورم.
"فرمانده چقدر اربا اربا شده ای، فرمانده چقدر مثل مولا شده ای، ای جسم مقطعت در آغوش حسین، مانند علی اکبر لیلا شده ای..."
دادخدا سالاری که سالها به عنوان سرباز در محضر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی خدمت کرده است، از آخرین دیدارش با فرمانده مهربانی ها می گوید.
آخرین دیدار با فرمانده
دادستان کرمان از آخرین دیدارش با سردار دل ها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی درست ۲ هفته قبل از شهادت او می گوید.
حدود ۲ هفته قبل از شهادت حاج قاسم در تهران به دیدار او رفتم، آن روز یکی از علمای برجسته عراق به دیدار سردار سلیمانی آمده بود.
یادم می آید سردار سلیمانی حس و حال عجیبی داشت، حاج قاسم با وی احوال پرسی کرد و جویای احوال او، دیگرعلما و رزمندگان جبهه مقاومت شد.
حاج قاسم بعد از بررسی شرایط منطقه، ناگهان از واقعه عاشورا و امام حسین (ع) یاد کرد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود از آن عالم جهان تشییع سئوال کرد؛ طبق روایات اهل سنت و شیعه، بدن مطهر امام حسین (ع) در روز عاشورا قطعه قطعه شده است.
سردار سلیمانی رو به مهمانش پرسید، لغت اربااربا در زبان عرب به چه معناست؟
این عالم ربانی در پاسخ حاج قاسم گفت، اربااربا در عرب به این معناست که بزرگترین قطعه قابل مشاهده بدن قطعه قطعه شده به اندازه یک کف دست باشد...
به اندازه کف دست، یا بهتر رشته رشته مثل پارچه ای که رشته؛ رشته شده باشد و نتوان جمع اش کرد یا نتوان آن را دوخت.
حاجی مکثی کرد فرمود چه خوب چه عالی ! و زمزمه کرد بی سر و اربا ؛ اربا
حاج قاسم بعد از تکرار این جمله دقایقی سکوت کرد و اشک از چشمانش جاری شد.
دادستان کرمان ادامه داد، هنگامی که صبح جمعه ۱۳ دی تصویر دست قطع شده سردار سلیمانی را از قاب تلویزیون مشاهده کردم ناخداگاه به یاد بدن اربا اربا سرور وسالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) در گودال قتلگاه، مصیبت های بی بی زینت کبری (س) و آن سئوال حاج قاسم افتادم...
شرور چهل تفنگچی تسلیم اراده حاج قاسم
دادستان کرمان از زمان پاکسازی منطقه شرق استان با تدبیر و درایت حاج قاسم سخن به میان آورد و گفت: سال های اولیه دهه ۷۰ بود که بحث پاکسازی جنوب شرق استان مطرح شد، در یک مقطع حاج قاسم حدود هفت روز در منطقه بود. به خاطر دارم همان روزها بود که یکی از فرزندان حاجی به دنیا آمده بود و حاجی می خواست برای دیدار خانواده به کرمان برود.
پایان هفته بود و برای رفع خستگی ایشان پیشنهاد کوهنوردی دادیم، چون یکی از محیط هایی که حاج قاسم آرامش پیدا می کرد دامان طبیعت و کوه بود اما او نپذیرفت و گفت، آخر هفته را می خواهم با خانواده بگذرانم و به کرمان برگشت.
ساعت ۶ روز جمعه فردای همان روز، حاج قاسم به من تلفن کرد، بعد از سلام و احوال پرسی از من سئوال کرد، جریان سرقتی که در منطقه اتفاق افتاده چیست؟
من آن زمان قاضی دادگاه انقلاب جنوب استان کرمان بودم اما از سرقتی که حاج قاسم می گفت خبر نداشتم، حاجی ادامه داد ظاهرا گوسفندان یک چوپان را به سرقت برده اند.
من بعد از تماس حاجی برای اطلاع از خبر، با نیروها در کهنوج تماس گرفتم اما آنها هم از جریان سرقت اطلاعی نداشتند با خودم فکر کردم پس حاجی چطور از این سرقت خبردار شده؟ حتما خبری که به حاج قاسم رسانده اند درست نبوده.
در این فکرها بودم که ساعت ۱۰ صبح همان روز از سپاه به من زنگ زدند و از من خواستند خودم را به سپاه برسانم.
من بلافاصله به راه افتادم، زمانی به سپاه پاسداران جیرفت رسیدم، با کمال تعجب دیدم حاج قاسم آنجاست، تعجب کردم حاج قاسم که روز قبل برای رفتن نزد خانواده برنامه ریزی کرده بود، حالا چگونه با گذشت فقط چند ساعت دوباره در محل کارش است؟ اینکه حاجی برای پیگیری حق یک چوپان، از روز تعطیل و زمان استراحت و خانواده اش گذشته است برای ما مثل همیشه درس های زیادی داشت.
وارد سپاه جیرفت که شدم، ناگهان چشمم به یکی از اشرار منطقه افتاد که گوشه محوطه سپاه ایستاده بود، کامران سالگی یکی از اشرار منطقه بود که سالها شرارت داشت، قافله کامران همیشه تا ۴۰ تفنگچی داشت و از قاچاقچیان عمده مواد مخدر منطقه محسوب می شد او سالیان متمادی با سلاح های سبک و نیمه سنگین در منطقه شرارت می کرد.
کامران آن زمان به دلیل عملیات های حاج قاسم، امان نامه داشت و تسلیم شده بود و آن روز صبح به درخواست حاج قاسم به سپاه آمده بود.
حاجی وارد محوطه سپاه شد و رو به کامران کرد و گفت، گوسفندان این مرد باید پیدا شوند، مرد در حالی که تمام بدنش از ابهت حاج قاسم می لرزید به حرف های سردار گوش می داد، حاج قاسم ادامه داد، تا ۲ روز دیگر سارق هم باید پیدا بشود.
مرد شرور ترسیده بود و نمی توانست صحبت کند، حاجی به سمت چوپانی که گوسفندانش را دزدیده بودند رفت و دستی به سرش کشید و گفت من به عنوان تامین کننده امنیت، از شما معذرت می خواهم، من عرضه نداشتم که گوسفند تو سرقت شد، من تدبیر نکردم و تو مورد سرقت واقع شدی و بعد گفت، پول گوسفندان این مرد را هر چه هست حساب کنید و به او بدهید.
حاج قاسم از نیروهایش که مرد چوپان را به سپاه فراخوانده بودند پرسید، این مرد چگونه به اینجا آمده؟ ماموران گفتند به او اطلاع دادیم خودش آمده.
حاجی ناراحت شد و گفت، اشتباه کردید ما در قبال امنیت این مرد مسئول هستیم باید دنبالش می رفتید و او را به اینجا می آوردید، حالا هم حتما ماشینی تهیه کنید و او را به خانه اش بفرستید.
کامران از ساختمان سپاه بیرون آمد و به من گفت، سردار به من گفته فقط ۲ روز فرصت داری سارق گوسفندان را پیدا کنی اما این برای من امکان پذیر نیست من چه کار کنم؟ این صحبت به گوش حاج قاسم رسید و پاسخ داد، ۲ روز زمان زیادی است من می خواستم ۲۴ ساعت به او فرصت بدهیم.
دادستان کرمان ادامه داد: حاج قاسم مصداق اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بود.(هرچند آن شرور کافر نبود)
ادای حق الناس
یک شب به اتفاق حاج قاسم از سمت روستای قنات ملک به کرمان می آمدیم، من راننده بودم و حاجی کنار من نشسته بود، سردار تلفنی در مورد آزادی حلب صحبت می کرد.
حاجی در حین صحبت کردن با تلفن گاهی عصبانی می شد، تا اینکه تلفن را قطع کرد.
من در حال رانندگی بودم و امکان سبقت گرفتن برایم وجود نداشت، برای همین پشت سر یک ماشین در حرکت بودم، سردار سلیمانی بعد از تمام شدن صحبتش رو به من کرد و گفت، راننده ماشین جلویی را می شناسی؟ گفتم نه حاجی، چطور مگه؟ حاج قاسم گفت، زمانی تلفنی صحبت می کردم متوجه شدم ماشین نوربالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، این دین بر گردن تو می ماند، این دین را چطور می خواهی ادا کنی؟
من از این همه دقت سردار سلیمانی تعجب کردم، درست در همان زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب صحبت می کرد، حواسش به تضییع نشدن راننده خودرو جلو هم بود و این بزرگی و ابعاد مختلف شخصیت سردار دلها را بیش از پیش مشخص می کند.