«نوروز» نامی است که مجموعهای از تصاویرِ رنگارنگ را در ذهن ایجاد میکند؛ از سبزه و سفرۀ هفت سین گرفته تا جامههای نو و دید و بازدیدهای اولِ سالی. شکوفههای سفید، زرد و بنفشِ درختان و بوتهها و همچنین کاسههای پُر از آجیل و شیرینیهای حالا اغلب بند انگشتی و کوچک نیز از دیگر تصاویری است که با شنیدنِ نام نوروز در خاطر بسیاری از ایرانیان نقش میبندد و البته باید به اینها تصویر دستهجمعیخواندنِ دعای «یا مقلّب القلوب و الابصار» را هم افزود. در پسِ هر یک از این تصویرهای خاطرهانگیز، ماجراها و داستانهای کهنی نهفته است که شاید بسیاری از ما حتی سطری از آنها را هم نخوانده و ندانسته باشیم. اما چه پیشینۀ آنها را بدانیم، چه ندانیم، با همین تصویرها حالِ روحمان خوش و تازه میشود. اصلش شاید یکی از مهمترین دلیلهایی هم که سبب شده ایرانیانِ دیروز و امروز باوجود فراز و فرودها و سختیها و تنگیهای فراوانِ رویداده در تاریخ این سرزمین کهن، همواره نوروز را دوست بدارند و در گرامیداشتِ آن بکوشند، همین بوده است که نوروز حالِ دل و روحشان را خوش میکرده است.
اما این خوشکنندگیِ حال، تنها دلیل ماندگاری نوروز نیست؛ ریشهداریِ نوروز را هم باید از دلایلِ جاودانه ماندنِ این آیین کهنسال دانست. نوروز همچون کاروانی است که راهی به بلندای تاریخ و اسطوره را پیموده است تا بتواند خود را به منزلگاه عمر و روزگار ما برساند و چند سالی هم ما را با خود همراه کند. در همۀ این سالها، دههها و سدههایی که نوروزِ مویسپیدِ شادیانگیز پیموده، همواره در برخی منزلگاههای زمانی، سنّتها و رسمهایی را با کاروان خویش همراه کرده و در پارهای دیگر از کاروانسراهای قرون و اعصار، شماری از این سنّتها و آیینها را نیز از قافلۀ خویش پیاده کرده است.
بهمَثَل همین ماهیهای قرمز و نارنجیِ کوچک که سالهایی است خود را مهمان سفرههای هفت سینِ نوروزی ما کردهاند، از سنّتهای تازۀ نوروزی است که از فرهنگِ سرزمینی دیگر به مجموعه رسوم نوروزی افزوده شده است. یا آیین زیبای خواندنِ دعای «یا مقلّب القلوب و الابصار»، رسمِ زیبایی است که به برکت اسلامِ عزیز به فرهنگ نوروزی ایرانیان مسلمان وارد شده است. برخی از آدابِ نوروزیِ امروز برجای مانده هم البته ریشه در پیش از تاریخِ رسمی دارند؛ مانند سبزه سبزکردن. در این میان، البته شماری از آدابِ نوروزی نیز در جایی از تاریخ جاماندهاند و امروزه کمتر میتوان نشانی از برگزاری آنها دید. بهمَثَل مردمانِ گذشتۀ این سرزمین در نوروز به روی هم آب میپاشیدهاند، درحالیکه در فرهنگِ عمومیِ ایرانیانِ امروز، نشانی از این رسمِ نوروزی به چشم نمیخورد. آنچه در ادامه آمده است، مرور چند نکته دربارۀ گذشتۀ دور و درازِ نوروز است.
نوروز؛ نخستین روز از زمانه / کیومرث و نوروز
استاد ابوریحان بیرونی در کتاب ارزشمند «التفهیم لاوائل صناعة التنجیم» دربارۀ «نوروز» نوشته است که «نخستین روز است از فروردین ماه؛ و زینجهت روزِ نو نام کردند، زیراک [۱] پیشانیِ سال نو است... . و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین آن است که اول روزی است از زمانه و بدو فلک آغازید گشتن.» [۲] این، شاید کهنترین مبدأ زمانی و پیشینۀ ثبتشده برای نوروز باشد؛ چراکه طبق این روایت، ایرانیانِ کهن نخستین روز از پیدایش روزگار را نوروز میدانستهاند. اما جز این، دربارۀ پیدایش نوروز، روایتهای دیگری نیز در دسترس است.
مردمان روزگاران گذشته بر این باور بودهاند که زمین مرکزِ عالم است و خورشید و دیگر ستارگان به دور آن میچرخند. بر اساس همین باور است که دربارۀ پیدایش نوروز نیز بدین اشاره شده است که در عهد کیومرث، نخستین پادشاه پیشدادی ایران زمین، وقتی که وی خواست تاریخ و شمارِ روز و ماه و سال را معین کند، فرمان داد، روزی را که آفتاب به اول دقیقه از برج حَمَل [۳] درآمده بود، مبدأ تاریخ درنظر بگیرند.
در «نوروزنامه» که منسوب است به حکیم عمر خیّام نیشابوری، نوشته شده است که پادشاهان ایران «ازبهر بزرگداشت آفتاب را و از بهر آنکه هرکس این روز را درنتوانستندی یافتی، نشان کردند و این روز را جشن ساختند و عالمیان را خبر دادند تا همگِنان [۴] آن را بدانند و آن تاریخ را نگاه دارند. و چنین گویند که چون گیومرت این روز را آغازِ تاریخ کرد، هر سال آفتاب را (و چون یک دور آفتاب بگشت، در مدت سیصد و شصت و پنج روز) به دوانزده [۵] قسمت کرد، هر بخشی سی روز؛ و هر یکی را از آن نامی نهاد و به فریشتهای بازبست از آن دوانزده فرشته که ایزد تبارک و تعالی ایشان را بر عالم گماشته است. [۶] پس آنگاه دَورِ بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروزی است، سال بزرگ نام کرد و به چهار قِسم کرد؛ چون چهار قِسم از این سالِ بزرگ بگذرد، نوروزِ بزرگ و نوگشتنِ احوال عالَم باشد... . هرکه روز نوروز جشن کند و به خرّمی پیوندد، تا نوروزِ دیگر عمر در شادی و خرّمی گذارد». [۷]
جمشید و نوروز / تابخوردنهای نوروزی
آنچه در سطرهای پیشین آمد، توصیفِ پیشینۀ پیدایش نوروز بود آنگونه که در کتاب «نوروزنامه» روایت شده است. با این حال، همچنان که معروف است، عنوان «نوروز» با نامِ جمشید، پادشاه پیشدادی ایران زمین، پیوند خورده است. در همین کتابِ نوروزنامه نوشته شده است که پس از گذشت چهارصد و بیست و یک سال از آغاز پادشاهی جمشید و دستیابی او به نوآوریهایی چون ساخت گرمابه، بافت پارچههای ابریشمین، استخراج زر، سیم، مس و سرب از معدنها و پدید آوردنِ بویهای خوش از مُشک، عنبر، کافور، زعفران و عود، این پادشاه پیشدادی نخستین روز از فروردین ماه را «جشن ساخت و نوروزش نام نهاد و مردمان را فرمود که هر سال چون فروردین نو شود، آن روز جشن کنند و آن روز نو دانند...». [۸]
دربارۀ پیوستگی نوروز با جمشید، راویتهای دیگری نیز در متون فارسی ثبت است. استاد ابوریحان شماری از این روایتها را در «آثار الباقیه» گردآورده است. ازجملۀ آنها، یکی این روایت است که در عهدِ جَم (جمشید) «ابلیس لعین برکت را از مردم زایل کرده بود، بهقِسمی که هر اندازه خوردنی و آشامیدنی تناول میکردند، از طعام و شراب سیر نمیشدند؛ و نیز باد را نمیگذاشت بوزد که سبب روییدن اشجار شود؛ و نزدیک شد که دنیا نابود گردد. پس جَم به امر خداوند و راهنمایی او به قصد منزلِ ابلیس و پیروان او به سوی جنوب شد و دیرگاهی در آنجا بماند تا اینکه این غائله را برطرف نمود. آنگاه مردم از نو به حالت اعتدال و برکت و فراوانی رسیدند و از بلا رهایی یافتند؛ و جَم در این هنگام به دنیا بازگشت و در چنین روزی مانند آفتاب طالع شد و نور از او میتافت و مردم از طلوع دو آفتاب در یک روز شگفتی نمودند و در این روز هر چوبی که خشک شده بود، سبز شد و مردم گفتند «روزِ نو»، یعنی روزی نوین؛ و هر شخص از راه تبرّک به این روز، در تشتی جو کاشت. سپس این رسم در ایرانیان پایدار ماند که روز نوروز در کنار خانه هفت صنف از غلات در هفت استوانه بکارند و از روییدن این غلات، به خوبی و بدی زراعت و حاصل سالیانه حدس بزنند». [۹]
صاحب آثار الباقیه دربارۀ پیدایش نوروز دو روایتِ جالبِ دیگر هم نقل کرده است. بر اساس نوشتۀ استاد ابوریحان بیرونی، از دیگر دلیلهایی که برای جشن نوروز برشمردهاند، این است که «گفتهاند که چون جمشید برای خود گردونه بساخت، در این روز بر آن سوار شد و جن و شیاطین او را در هوا حمل کردند و به یک روز از کوه دماوند به بابل آمد و مردم برای دیدن این امر درشگفت شدند و این روز را عید گرفتند و برای یادبود آن روز در تاب مینشینند و تاب میخورند.
دستۀ دیگر از ایرانیان میگویند که جمشید زیاد در شهرها گردش مینمود و چون خواست به آذربایجان داخل شود، بر سریری از زَر نشست و مردم به دوش خود آن تخت را میبردند و چون پرتو آفتاب بر آن تخت بتابید و مردم آن را دیدند، این روز را عید گرفتند». [۱۰]
در کتابهای تاریخی و آثار اسطورهای فارسی به بیمرگی مردم در روزگار جمشید اشاره شده است. براساس آنچه در این متون آمده است، تا زمانی که جمشید بر صراط راستی و حقپرستی گام برمیداشت و مطیع اهورامزدا بود، پیری و بیماری از مردمانِ عهد او برداشته شده بود و به همین دلیل احدی را مرگ درنمییافت. استاد ابوریحان در اینباره نیز اشارهای خواندنی دارد؛ اشارهای که با نوروز مرتبط است. استاد وقتی دربارۀ نوروز بزرگ، یعنی ششمین روز از فروردین ماه که در گذشته مردم آن را نیز مانند روزِ نخست فروردین جشن میگرفتند و به جشن نوروزی خاصِ پادشاهان اختصاص داشته، شرح میدهد، نوشته است که «در این روز [یعنی نوروز بزرگ] بود که جمشید به اشخاصی که حاضر بودند امر نمود و به آنان که غایب بودند نوشت که گورستانهای کهنه را خراب کنند و گورستان تازهای مسازند و این کار در ایرانیان باقی ماند و خداوند آن را پسندید و پاداشی که ایزد تعالی جمشید را برای این کار داد، این بود که رعایای او را از پیری، بیماری، حسد، فنا، غم و مصائب دیگر حفظ نمود و هیچ پادشاهی در مدت پادشاهی جم نمرد...». [۱۱]
نوروز؛ روزی که کشتی نوح (ع) بر کوه نشست
با مسلمان شدن ایرانیان، نهتنها نوروز از میان نرفت، که هر ساله با شکوه و ارجمندی برگزار شد و دست به دست گشت تا امروز به دست ما برسد. در روایتهای اسلامی اشارههایی به نوروز (نیروز) شده است. بهمَثَل حضرت امام جعفر صادق (ع) در روایتی فرمودهاند که روزی که کشتی نوح نبی (ع) بر کوه جودی قرار گرفت، روز نوروز بوده است. [۱۲] افزون بر این، مرحوم علّامه محمدباقر مجلسی (ره) در کتاب «حیوة القلوب» از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمودهاند «روزی که حضرت ابراهیم بتها را شکست، روز نوروز بود.» [۱۳]
همچنین در برخی منابع به نقل از ابنعبّاس بدین نیز اشاره شده که روزی هم که جادوگرانِ فرعون در برابر حضرت موسی کلیم الله (ع) صفآرایی کردند نوروز بوده است. [۱۴]
البته باید توجه داشت که به باور برخی از محققان و صاحبنظران، اینکه در برخی روایتها به مقارنۀ نوروز و برخی روزهای خاصِ تاریخی - دینیِ یادشده اشاره شده است، گویای این تواند بود که در فرهنگ و ادبیات اسلام مراد از نوروز، مفهومی کلی است که هر تحول و تازگی و تغییرِ امیدبخش را در بر میگیرد. به همین دلیل است که در روایتهای دینی به روزهایی چون نشستنِ کشتی حضرت نوح (ع) بر کوه جودی یا بتشکنی حضرت ابراهیم (ع) و رویارویی ساحران با حضرت موسی (ع) و شکستِ آنان و ایمان آوردنشان نیز «نوروز» اطلاق شده است. درواقع همچنانکه نوروزِ باستانی ایرانیان نشانۀ تازگی طبیعت و حیاتِ دوبارۀ زمینِ درخوابِ زمستانیخفته است، قرار گرفتنِ کشتی نوح (ع) بر کوه جودی، آنگاه که کافران و مشرکان همه به عذاب الهی دچار شده بودند، نیز گویای مرحلۀ تازهای در حیات بشر بوده است. همینطور است ماجرای بت شکنیِ حضرت ابراهیم (ع) و نیز ایمانآوردن جادوگرانِ فرعون به خدای یگانه، که در این دو مصداق نیز میتوان نشانی از تحول و تازگی و تغییر را دید. [۱۵]
سبزکردن جو برای نوروز
یکی از جلوههای کهنِ آیین نوروز که از گذشتههای دور تا به امروز همواره پاس داشته شده است، تدارک سبزه برای سال نو است. مردمان ایران در نواحی مختلف این سرزمین، غلات گوناگونی همچون گندم، ارزن، ماش و عدس را چند روز مانده به نوروز سبز میکنند تا سبزۀ سفرۀ هفتسینشان، شاداب و سرزنده، سالی پرخیر و برکت را به ایشان نوید دهد. اما یکی دیگر از غلّاتی که بهویژه در گذشته بیشتر برای سبزۀ نوروزی به کار میرفته است، جو است. در «نوروزنامه» حکایتی ثبت است دربارۀ ریشۀ سنت سبز کردنِ جو برای نوروز. حکایت از این قرار است:
«چنین گویند که آدم(ع)، گندم بخورد و از بهشت بهدر افتاد. ایزد تعالی گندم غذای او کرد؛ هرچند از وی میخورد، سیری نیافت. به ایزد تعالی بنالید؛ جو بفرستاد تا از آن نان کرد و بخورد و به سیری رسید. آنگه وی را [یعنی جو را] بهفال داشتی که او را دیدی سبز و تازه. و از آنگه باز اندر میان ملوک عجم بماند که هر سال جو به نوروز بخواستندی از بهر منفعت و مبارکی که در او است.» [۱۶]
«صد سال به این سالها» یعنی چه؟
عبارت «صد سال به این سالها» که فراوان در دید و بازدیدهای نوروزی گفته و شنیده میشود، از زبانزدترین تعارفهای نوروزی است. اما باوجود این شهرت، شاید برخی از ما مفهوم دقیق و درستِ این جمله را ندانیم؛ و این ابهام به دلیل حذفِ فعل از این جملۀ دعایی است. اصلِ این جمله بهصورت «صد سال به این سالها برسی» بوده که با حذفِ فعل به شکل امروزی درآمده است و معنای آن نیز گویای آرزو برای بهرهمندیِ مخاطبِ کلام از عمری طولانی است.
البته این جمله در روزگاران گذشته بهصورت «هزار سال به این سالها برسی» نیز بر زبان مردمانِ این سرزمین جاری بوده است. باید توجه داشت که هم عددِ صد و هم عدد هزار، اشاره به کثرت دارد و منظور از آنها روزگاری دراز و عمری طولانی است. جالب اینکه آرزو کردنِ عمری هزار ساله حتی بر روی سکههای عهد همای چهرآزاد، پادشاه کیانی و دختر بهمن (پسر اسفندیار)، نیز راه یافته بوده است. در کتاب «مُجمل التواریخ و القصص» آمده است که همای چهرآزاد «اندر عهد خویش بفرمود که بر نقش زَر و درم نوشتند: بخور[ی] بانوی جهان / هزار سال نوروز و مهرگان.» [۱۷]
آب پاشیدنهای نوروزی
گویا در روزگاران گذشته، مرسوم بوده که مردمان در نوروز به روی یکدیگر آب میپاشیدهاند. در توضیح معنای این رسمِ امروز فراموششده و نیز دربارۀ چرایی پیدایش آن، مؤلفان «ترجمۀ تفسیر طبری» ماجرایی جالب نقل کردهاند. آنچه در این کتاب ارجمند آمده است، حکایت از این دارد که سالیانی پیش از روزگار حضرت ذوالکفل (ع) که از پیامبران بنیاسرائیل بوده است، در شهر اَیلَه (شهری بوده است در شام و در کنار دریای سرخ) وبا و مرگ شیوع پیدا میکند و به همین علّت گروهی از مردمان از شهر بیرون میآیند تا جان خویش را حفظ کنند؛ اما آن جماعتِ از شهر گریخته در فاصلۀ دو فرسنگی شهر بیآنکه بیمار شده باشند، ناگهان میمیرند و فردی از آنان زنده نمیماند. دیگر مردمان نیز وقتی بر سر پیکرهای آنان میرسند، هرچه میکنند، نمیتوانند پیکرشان را به خاک بسپارند. بنابراین، به دور محوطهای که آنها بر روی زمین افتاده بوده، حصاری درست میکنند و بدین ترتیب برای آنان آرامگاهی برپامیسازند. سالها بعد، وقتی که حضرت ذوالکفل (ع) از آن ناحیه میگذشته و داستانِ آن قوم را میشنود، از خداوند متعال درخواست میکند که آن مردمان را زنده کند تا بدین ترتیب عبرت جهانیان شوند. ادامۀ این ماجرا در «ترجمۀ تفسیر طبری» چنین روایت شده است:
«هم درساعت حق جلّ و علا، بارانی بفرستاد و آن چهاردیوار پُر آب گشت و آن مردمان جمله به قدرتِ حق تعالی زنده گشتند و از آن آب و چهاردیوار بیرون آمدند و بازِ شهرِ خویش رفتند [۱۸] و زنده میماندند تا دیگر بار ایشان را اجل دررسید و بهتفاریق [۱۹] میمردند... . و چنین گویند که آن روز که آن مردگان زنده شدند، روز نوروز بود؛ و این رسم که در روز نوروز است که آب بر یکدیگر ریزند، از آن روز باز است و معنی این آب به یکدیگر ریختن آن است که زنده بادیا.» [۲۰]
استاد ابوریحان بیرونی وجهی دیگر را نیز در پیدایشِ این سنّت نوروزی آورده است. او در فصل نهم از «آثار الباقیه» دربارۀ اینکه چرا مردمان در نوروز به روی یکدیگر آب میپاشیدند، نوشته است که «چون سلیمان بن داوود (ع) انگشترِ خویش را گم کرد، سلطنت از دست او بیرون رفت؛ ولی پس از چهل روز [که] بار دیگر انگشتر خود را بیافت و پادشاهی و فرماندهی بر او برگشت و مرغان بر دورِ او گرد آمدند، ایرانیان گفتند: نوروز آمد؛ یعنی روزی تازه بیامد. سلیمان (ع) باد را امر کرد که او را حمل کند و پرستویی در پیشِ روی او پیدا شد که میگفت: ای پادشاه، مرا آشیانهای است که چند تخم در آن است؛ از آنسوتر رو که آشیان مرا در هم مشکنی. پس سلیمان (ع) راه خود را کج کرد و چون از تخت خود که بر باد حرکت میکرد، فرودآمد، پرستو با منقارِ خویش قدری آب آورد و بر روی سلیمان (ع) پاشید و یک رانِ ملخ نیز هدیه آورد. از اینجا است که مردم در نوروز به یکدیگر آب میپاشند و پیشکشیها به نزد هم میفرستند». [۲۱]
اگر نوروز به یکشنبه افتد
در برخی کتابهای مرتبط با علم نجوم و نیز در تقویمهای نجومی براساس احکام نجومی آگاهیهایی دربارۀ واقعشدنِ نوروز در هر یک از روزهای هفته داده شده است. مرحوم استاد جعفر شهری نیز در کتاب «طهران قدیم» بخشی را به آوردنِ احکامِ نجومی مرتبط با روز نخست فروردین اختصاص داده است. در سال ۱۴۰۰ اما یکشنبه، روز نخست فروردین است؛ بنابراین خالی از ذوق نیست اگر پیشبینیها و پیشآگاهیهای ذکرشده برای افتادنِ روز نخست فروردین به یکشنبه را ازجهتِ فالِ خوش زدن هم که شده، از نظر بگذرانیم:
«اگر اول نوروز به یکشنبه افتد: صاحبِ آن سال، ستارۀ شمس باشد.کار پادشاهان و بزرگان نیکو باشد و فراخی نعمت و ارزانی بُوَد؛ اما سِباع و دزد بسیار شود و باران و تگرگ بسیار بارد. غلّه و میوه فراوان باشد و مردمان را از یکدیگر خیر و منفعت رسد. تابستانِ آن گرم و زمستانش معتدل باشد. رغبت مردم به علم، دانش، تعلیم و تربیت زیاد شود و حال معلمان و استادان خوش شود. روییدنیها بهثمر رسند و کارِ دیم و دیمکاران نیکو بُوَد. بزرگان و دولتمردان را خوش گذرد و غرور و کبر و مناعت در میان فقرا زیاد شود. کارهای بزرگ انجام شود و امری غریب در عالم بهظهور رسد. طاغی و یاغی اندک باشند و حال سلطان و رعایا نیکو باشد». [۲۲]
ارجاعها:
۱. مخفف زیراکه است.
۲. «التفهیم لاوائل صناعة التنجیم»؛ ابوریحان بیرونی؛ تصحیح استاد جلالالدین همایی؛ تهران: بابک؛ ۱۳۶۲؛ ص ۲۵۳.
۳. حَمَل به معنی برّه است و نخستین برج از برجهای دوازدهگانۀ فلکی میباشد، برابر با فروردین ماه.
۴. یعنی همگان.
۵. دوانزده، ریختی است کهن از دوازده. امروزه در اصفهان و گیلان نیز سیزده را به صورت سینزده تلفظ میکنند.
۶. مراد از این دوازده فرشته، شش «مِهین فرشته» (فرشتگان مقرّب) یا اَمشاسپَندِ بهمن، اردیبهشت، خرداد، اَمرداد، شهریور و اسپندارمذ و ایزدانِ فروردین، تیر، مهر، آبان، آذر و دی است. در آیین زرتشتی ایزدان، فرشتگانِ پایینرتبهتر از امشاسپندان هستند. این را نیز باید توجه داشت که در ایرانِ کهن هر یک از سی روزِ ماه، دارای نامی ویژه بوده است. بهمَثَل نخستین روز از هر ماه «هرمز» (نام خداوند متعال) نام داشته و دومین تا هفتمین روزِ هر ماه نیز بهترتیب بدین نامها خوانده میشده است: بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسپندارمذ (اسفندارمذ)، خرداد و مرداد. روز پایانیِ هر ماه نیز «انیران» نام داشته است. استاد ابوریحان بیرونی نامِ کامل این سی روز را در فصل پنجم «آثار الباقیه» نوشته است (برای آگاهی بیشتر رک: «آثار الباقیه»؛ ابوریحان بیرونی؛ ترجمۀ اکبر داناسرشت؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۶؛ ص ۶۹).
۷. «نوروزنامه»؛ حکیم عمر خیّام؛ تصحیح مجتبی مینوی؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۹۲؛ ص ۲ تا ۵.
۸. همان. ص ۸ و ۹.
۹. «آثار الباقیه»؛ ابوریحان بیرونی؛ ترجمۀ اکبر داناسرشت؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۶؛ ص ۳۳۰.
۱۰. همان. ص ۳۲۷.
۱۱. همان. ص ۳۳۰ و ۳۳۱.
۱۲. «بحار الانوار الجامعة لدُرر اخبار الائمة الاطهار (ع)»؛ علّامه محمدباقر مجلسی؛ تصحیح علیاکبر غفاری و دیگران؛ بیروت: دار احیاء التراث العربی»؛ ج ۱۱، ص ۳۴۲.
۱۳. «حیوة القلوب» (تاریخ پیامبران)؛ علّامه محمدباقر مجلسی؛ تحقیق علی امامیان؛ قم: سرور؛ ۱۳۸۴؛ ج ۱، ص ۳۴۸.
۱۴. رک: «قصص الانبیا»؛ آیتالله نعمتالله جزایری؛ ترجمۀ صادق و حسین حسنزاده؛ قم: اجود؛ ۱۳۸۸؛ ۳۸۰؛ و نیز: «رنگارنگ» (کشکول درویشی)؛ آیتالله محمدآصف محسنی؛ کابل: حوزۀ علمیۀ خاتمالنبیین (ص)؛ ج ۲، ص ۶۱.
۱۵. برای آگاهی بیشتر رک: «نشستهای علمی مرکز فقهی ائمۀ اطهار (ع)»؛ سخنرانی محمدجواد فاضل لنکرانی؛ قم: مرکز فقهی ائمۀ اطهار (ع)؛ ۱۳۹۴؛ ج ۵، ص ۹۵ به بعد.
۱۶. «نوروزنامه»؛ حکیم عمر خیّام؛ تصحیح مجتبی مینوی؛ تهران: اساطیر؛ ص ۳۳.
۱۷. «مجمل التواریخ و القصص»؛ تصحیح ملکالشعرای بهار؛ تهران: کلالۀ خاور؛ ص ۵۵.
۱۸. یعنی به سوی شهر خویش بازگشتند.
۱۹. یعنی یکی یکی و هر یک بهوقت اجل معین خود میمرد.
۲۰. «ترجمۀ تفسیر طبری»؛ تصحیح حبیب یغمایی، تهران: توس؛ ۱۳۵۶؛ ج ۱، ص ۱۴۷ و ۱۴۸.
۲۱. «آثار الباقیه»؛ ابوریحان بیرونی؛ ترجمۀ اکبر داناسرشت؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۶؛ ص ۳۲۵ و ۳۲۶.
۲۲. «طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۴، ص ۵۲.