تاریخ انتشار: ۱۵ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۵:۲۵

تهران- ایرنا- این روزها حاجی فیروز بر جایگاه متهم نشسته و او را به گناه نکرده یعنی ترویج نژادپرستی محاکمه می‌کنند. امروز در حالی دفاع از او را اغراق در عقلانی کردن آیین می‌شمرند که اتهامات وارد شده به او نشان دهنده آشنا نبودن ما با شاخه مطالعات آیین است.

علیرضا حسن زاده فارغ التحصیل دکترای رشته مردم شناسی از دانشگاه گوته فرانکفورت است که از وی کتاب ها و مقالاتی در شناخت و تحلیل آیین های ایرانی منتشر شده است که از آن جمله می توان به کتاب وضع آیینی و وضع هنجاری که از سوی انتشارات دانشگاه آمستردام در نوامبر سال ۲۰۱۳ منتشر شده، اشاره کرد. وی از جمله نخستین انسان شناسانی است که کوشیده است مفهوم تحلیل بیناآیینی (inter_rituality) را توسعه بخشد.

حسن‌زاده، فهم عمومی مردم ایران از حاجی فیروز را تفسیری برده دارانه نمی داند و آن را از یک سو برداشتی نخبه گرایانه و از سوی دیگر شرق شناسانه به معنای منفی آن و حتی  گفتمانی استعماری و ایران هراسانه معرفی می‌کند. او همچنین یکی از دلایل مرتبط کردن حاجی فیروز را به مسائل نژادپرستانه، نگاه تاریخی به آیین دانست حال آنکه فرهنگ و اسطوره خواند حال آنکه « اصولا خوانش آیین و اسطوره بر مبنای تاریخ امروزه در جهان کاربرد ندارد و معمولا مردم شناسان و دین پژوهان و اسطوره شناسان و اندکی هم جامعه شناسان به بررسی و مطالعه آیین می پردازند نه تاریخ دانان» چرا که «آیین حاجی فیروز مثل سایر آیین های نوروزی یک آیین آستانه‌ای است که در آن وارونگی نظم رخ می دهد» و «اصولا آیین های آستانه ای آیین های ساختارگرا نیستند و برعکس ساختار را نقد می کنند».

خبرنگار گروه فرهنگی ایرنا  با این عضو هیئت علمی پژوهشکده مردم شناسی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری گفت‌وگو کرد.

طرح موضوع حاجی فیروز به مثابه یک امر نژاد پرستانه از کجا آمده است و چه سابقه ای دارد؟ 
همچنان که در مقاله «حاجی فیروز و تصویر گروتسک مرگ» گفته ام، این بحث با کتاب تاریخ نمایش در ایران نوشته بهرام بیضایی شروع شد، کتابی بسیار ارزشمند که تنها یک نقطه ابهام دارد و آن هم نظر این کتاب در زمینه رابطه سیاه بازی و بردگان است. آقای بیضایی در خلق زیبایی شناسی هنری و ادبی خود و برای طرح آموزه های روشنفکرانه اش در آثار هنری چون باشو غریبه کوچک و طرب نامه باز هم موضوع و مساله رنگین پوست بودن را مطرح کرد.

البته خود او در بازگشتی انتقادی بعدا هم نظر خود را در کتابش رد نمود و هم برداشت های مربوط به طرب نامه را نپذیرفت. ادبیات و هنر آقای بیضایی و حتی نثر او بسیار فاخر اما به شدت نخبه گراست و بازتاب دهنده زیست جهان مردم ایران در آثار کارگردانان دیگری چون داریوش مهرجویی نیست. او را بیشتر می توان شبیه کیارستمی دانست که زبان و بیان خاص خود را دارد. این موضوع را شما در باشو غریبه کوچک می‌بینید.‌ آقای بیضایی به نمایش های سنتی ایران و تئاتر علاقه زیادی دارد و حوزه تخصصی او است به همین دلیل و تحت تاثیر این علاقه عنصر رنگین پوست بودن را وارد فیلم باشو غریبه کوچک می کند تا مفهوم صلح و همبستگی را که یک کلان روایت است به شکلی دراماتیک مطرح نماید.

اما این کلان روایت با واقعیت انضمامی و زیست جهان و زیست آیین مردم گیلان فاصله زیادی دارد. گیلان به قول یاسنت لویی رابینو (سرکنسول انگلیس در شهر رشت در اوایل قرن بیستم) دارالمرز بوده و یکی از قوی ترین مردم شناسان جهان یعنی کریستین برومبرژه مردم گیلان را برون گرا ترین مردم در ایران می داند و نحوه زندگی و حضور چشمگیر گردشگران در این استان این امر را به سادگی نشان می دهد.

در ترانه های گیلکی و آذری این روابط بازتاب یافته است.‌ اما شما می بینید که آقای بیضایی فیلمی می سازد که در آن مردم برون گرای گیلان به دلیل رنگ پوست یک پسربچه با او برخوردهای تند می کنند. این در حالی است که در زیبایی شناسی فولکلوریک گیلان رنگ سیاه نشانه بدی نیست آن ترانه معروف و عاشقانه سیاهی ترا نخوام که ناز و نیاز عاشق و معشوق را در بر دارد در چند دهه اخیر به یاد بیاورید. بر این اساس می توان گفت اگرچه آقای بیضایی فردیت و خلاقیت خاص خود را در طرح ارزش هایی چون صلح مطرح کردند اما این بیان استعاری و متافوریک از رنگ در خوانش گروهی برابر با نژاد پرستی در فرهنگ ایرانی قرار گرفت.

اصولا نظام بازنمایی ادبیات و هنر ایران که بیضایی یکی از میراث داران و نمایندگان توانا و اصلی آن است مبتنی بر بیانی متافوریک است. در ادبیات عرفانی ما در شعر شاعرانی چون عطار، نظامی، مولانا، حافظ، خیام و غیره این نظام زیبایی شناسی را می توانید ببنید.

تعبیر نژاد پرستانه از طرب نامه که به قول مولانا قافیه اندیش نیست مثل آن است که تشبیه  مژگان یار را به تیر و پیکان و آبروی او را به کمان  دلیل جنگ طلبی حافظ بدانیم!؟؟ اما در بازنمایی تفسیری گروهی از نخبگان، فقر درک مردم‌شناختی از فرهنگ ایرانی و مثلا فرهنگ مردم گیلان به تعبیر نژاد پرستانه و یافتن دلایلی برای نژادپرستی ایرانیان در طرب نامه و غیره تبدیل شد. اصولا  نقد مدرن ادبی و هنری در ایران چابک و  قوی نیست و آن را نمی توان با کار محققان حوزه ادبیات کلاسیک چون شفیعی کدکنی، مسکوب، خرمشاهی و غیره مقایسه نمود و بیشتر حالت ترجمه ای دارد.‌
این گروه از افراد از  ویلم فلور (تاریخ پژوه هلندی) تا خانم دکتر بیتا بلقوری زاده (استاد دانشگاه پنسیلوانیا) همه رویکردی تاریخی دارند و نگاهی شرق شناسانه را نمایندگی می کنند. البته در مورد فلور من آن را نگاه استعماری و تولید کلیشه ها و استریوتایپ های دروغین از فرهنگ ایرانی هم می دانم.  ایران شناسان غیر ایرانی  چون ویلم فلور و غیره این تصویر نژادپرستانه را باز تولید کردند. همانطور که آقای فلور با الهام از کتاب هایی چون شاهدبازی در ادبیات فارسی اثر آقای دکتر شمیسا  اخلاق جنسی در ایران را منکر شد و ایرانیان را بی بند و بار از نظر جنسی نشان داد، در اینجا هم جرقه  برده داری در ذهن شرق شناسانی چون او زده  شد و متاسفانه برخی از تاریخ دانان ما کتاب تاریخ جنسیت در ایران را نقد که نکردند هیچ او را تحسین و تمجید هم کردند!؟ در مورد نظرات او درباره برده داری هم سکوت شد. برچسب هایی چون فقدان اخلاق جنسی، کانیبالیسم و برده داری که به فرهنگ ایرانی از سوی این دسته از  مستشرقین زده شده، در گفتمان و پارادایم استعماری قرار می گیرد. این برچسب ها را در مورد اقوام و ملل دیگر چون سرخ پوست ها و غیره هم به کار برده اند.‌ این خود گونه ای فرهنگ زدایی از یک ملت است‌.
خانم دکتر بلقوری زاده استاد دانشگاه پنسیلوانیا که این روزها نظرات ایشان بسیار مورد ارجاع برای تایید تاریخ برده داری و وجود نهاد آن در ایران در پیوند با حاجی فیروز  بوده و در برخی خبرگزاری ها مورد ارجاع قرار گرفته البته منکر منشور حقوق بشر کورش هم هستند.
اینجا باید بگویم فهم عمومی مردم ایران از حاجی فیروز تفسیری برده دارانه را در بر نمی گرفته و می توان آن را از یک سو برداشتی نخبه گرایانه و از سوی دیگر شرق شناسانه به معنای منفی آن و حتی  گفتمانی استعماری و ایران هراسانه دانست.‌ این جریان فقط در علم اتفاق نیفتاده فیلم طبیب را ببنید که ابن سینا را که نابغه پزشکی و فلسفه قرن خود بوده شاگرد پسربچه ای انگلیسی نشان می دهد که از قرون وسطای بریتانیا به ایران آمده و به او طبابت یاد می دهد (2013, Philipp Stölzl).  مثال ها در این باره بسیار است.

آیا رنگ سیاه در فرهنگ ایرانی با رنگ پوست و استفاده از آن در نمایش ها و آیین های ایرانی با ورود افریقایی تبارها ارتباط می یابد و معنای سیاه برابر رنگین پوست بودن بوده است؟ 
برای پاسخ به این سوال باید بگویم به این موضوع باید از منظر مردم شناسی و اسطوره شناسی نظر دوخت و نه تاریخ. اصولا فرهنگ مردمی راوی تاریخ به معنای رسمی آن نیست. احمد شاملو به عنوان یک شاعر مطرح بزرگ و موفق اولین کسی بود که این اشتباه را در مورد گئومات مرتکب شد. او می خواست غیر از شاعر بودن اسطوره شناس هم باشد و تاریخ ایران را تفسیر کند. او حماسه و اسطوره را با تاریخ اشتباه گرفت. البته آشکار است که فرضیه او مبنی بر جعل تاریخ از سوی فردوسی راه بجایی نبرد. فردوسی بسیار بزرگ تر از آن بود که بتوان به جایگاه او در حفظ و احیای هویت ایرانی لطمه زد. اما در اینجا تفسیر تاریخی از آیین به سراغ حاجی فیروز رفته که توان او قابل مقایسه با فردوسی نیست. اصولا خوانش آیین و اسطوره بر مبنای تاریخ امروزه در جهان کاربرد ندارد و معمولا مردم شناسان و دین پژوهان و اسطوره شناسان و اندکی هم جامعه شناسان به بررسی و مطالعه آیین می پردازند نه تاریخ دانان.‌ آیین در اغلب موارد گستره نمادها و بازنمایی های فرهنگی است و نه راوی تاریخ به معنی رویدادهای عینی آن.‌ این عین این می ماند که در تاریخ مکتوب و دربار شاهان باستان به دنبال خاستگاه نوروز یا چهارشنبه سوری باشید. این آیین ها از سوی مردم و با مردم رونق گرفتند گیرم که سلام نوروزی هم در قصر شاهان برپا می شد. اگر در داخل دربار ناصرالدین شاه به تعدادی رنگین پوست ظلم می شد این لزوما به این معنا نبود که در یک روایت غالب همه مردم هم بیرون از دربار به سیاهان ظلم می کردند.

بین فرهنگ رسمی و غیر رسمی فاصله وجود دارد و حتی آیین های درباری با آیین های مردمی متفاوت بوده اند. رویکرد تاریخی آن هم از نوع مکتوب اش تناسبی با درک آیین به مثابه یک امر غیر مکتوب و شفاهی ندارد. آن هم پادشاهی چون ناصرالدین شاه که علاقه مفرطی به اختراع آیین ها داشت از جمله واداشتن وزیرانش به پاک کردن سبزی به قول عبدالله مستوفی، این تصویر ساخته شد چون از کسانی چون فلور خواسته شد مدخل های مثلا دانشنامه هایی چون ایرانیکا را بنویسند. 

همیشه برای من این سوال وجود داشته که چرا دانشنامه ایرانیکا اغلب از محققان خارج از ایران و محققانی چون فلور که نگاهی منفی به فرهنگ و تمدن ایرانی در کتاب هایی مثل تاریخ و جنسیت در ایران دارند دعوت کرد تا مدخل هایی چون برده داری را بنویسد؟! این انتقادی جدی است که می توان به این دانشنامه وارد نمود. به نظرم گفتمان شرق شناسانه در این نوع از  مدخل های این دانشنامه دیده می شود و صدای محققان ایرانی در آن ناشنیده می ماند.خوشبختانه کارهای ارزشمندی در ایران چون مجموعه از ایران چه می دانیم تالیف و تولید شده و گفتمانی پسا استعماری و بومی و  ایرانی را بازتاب داده است.‌ 


سیاهان هم اگر تحت فشار بوده اند به معنای طبقاتی آن تحت ستم بوده اند و نه نژادی آن. به همین دلیل در آیین هایی چون زار، بابا زار و ماما زار که آفریقایی تبار اند جایگاهی برجسته و معنوی بالایی دارند که سفیدپوستان به آن راه ندارند. سفیدپوستانی که درمان می‌شوند فرزند معنوی این زنان و مردان آفریقایی تبار تلقی می گردند.‌
همینجا بگذارید از شما بپرسم رنگ سیاه در این آیین را چگونه می توان تفسیر کرد؟ 
سیاه در بافت فرهنگ و تمدن ایرانی دارای معانی متفاوتی است و دارای پویایی در طی زمان بوده است. طبیعی است که در فرهنگ زرتشتی نور و ظلمت در برابر هم قرار دارند اما ظلمت در اینجا بعدی هستی شناختی دارد و نه نژادی. برچسب زدن نژادی به رنگ در کیهان شناسی ایران باستان شبیه آن است که شما ستاره شناسان را برای توصیف هیولایی سیاه چاله ها black hole متهم به نژادپرستی کنید!!!؟

در فرهنگ عرفانی ما چون آثار سهروردی این مرز روشنایی و تاریکی به صورت دو قطب کاملا متضاد وجود ندارد؛ نور در سیاهی می تابد و شب و روز به هم متصل اند. پرندگانی با بال های سیاه حامل نور هستند. کالبد انسان چون ظاهر حاجی فیروز حامل و جمع روح و جسم و مرگ و زندگی و زمستان و بهار  است. در فرهنگ مردمی ما هم دیو شناسی رنگ نژادی ندارد یعنی همانطور که دیو سیاه وجود دارد دیو سفید هم در قصه های شاهنامه و قصه های عامیانه هست. دیو سازی هم به همین ترتیب بر مبنای رنگ پوست نیست. در آیین عروس گل دیو که رویش را سیاه می کردند نماد زمستان و بی نظمی قبل از شروع سال جدید بود نه سیاه پوستان. در آیین لال مار در آیین تیر ما سیزده که به قول دکتر فرهود جلالی به تقویم ماقبل خیامی تعلق دارد و هم اکنون در آبان ماه در مازندران برگزار می شود مردان و زنان و کودکانی که نقش فرشته برکت را در این آیین مهم بازی می کردند صورت خود را  سیاه می کردند. حال آنکه کارکرد و نقش آنان مثبت بود. جالب است بدانید که در آیین شوشی در نوروز صیادی و عروسی که آیین گذار است  در جزایر خلیج فارس چون قشم چهره شوشی را سفید می کنند. برای شما از اهمیت این مقایسه بین نوروز بهاری و نوروز تابستانی ببشتر خواهم گفت اما برگردیم به مساله رنگ بر مبنای این استدلال و رویکرد لابد رنگ سرخ آل هم حتما  معنایی ضد سرخ پوستان در آیین های مردم ایران دارد؟! 

در تاریخ ایران هم مثل همه کشورهای دیگر تبعیض وجود داشته اما این تبعیض ها جنبه طبقاتی داشته مثلا رابطه ارباب و رعیت در دوره ملوک الطوایفی. آفریقایی تبارها هم به دلیل جایگاه فرودست اقتصادی خود مثل سایر گروه ها مورد تبعیض واقع می شدند  ولی این به معنی نژادپرستی و تبعیض بر اساس رنگ پوست نبوده است بلکه جایگاه اقتصادی آنان را در بر داشته است.‌ به واقع در کشور ما برخلاف کشورهایی که در آنها برده داری به شکلی ساختمارمند و آپارتایدی وجود داشته نژاد پرستی به عنوان یک تجربه عام و عمومی  قابل مشاهده نبوده است.

ما نسل کشی مثل قتل عام سرخ پوستان و سیاه پوستان را در ایران مثل برخی دیگر از نقاط دنیا نمی بینیم. این که در دربار ناصرالدین شاه رنگین پوستان تحقیر می شدند ربطی به آیین حاجی فیروز در میان مردم ندارد. مگر زنان در دربار ناصرالدین شاه تحقیر نمی شدند؟! اصلا علت قتل او مگر جز ظلم و ستم بر همه مردم از روستایی و شهری و سفید و سیاه بود؟! 
 

آیا می توان در آیین دخالت کرد و آن را تغییر داد؟ 
آیین حاجی فیروز مثل سایر آیین های نوروزی یک آیین آستانه ای است که در آن وارونگی نظم رخ می دهد. اگر رنگ سیاه شوشی در جنوب ایران سفید می شود در اینجا رنگ سفید سیاه می شود. حاجی فیروز از شکست زمستان که نماد قدرتی پولادین با برف و سرما و بوران و طوفان و زندانی شدن در خانه ها و ایام افسردگی است سخن می گوید و کلید واژه شکستن (بشکن بشکنه بشکن ...اینجا بشکنم یار گله داره) در کلام او مظهر همین خصلت وارونه ساز و ضد ساختاری او است. ارباب او بزبز قندی است که خود متعلق به افسانه های بهاری است نه مردی سفید پوست و شلاق به دست.

اصولا آیین های آستانه ای آیین های ساختارگرا نیستند و برعکس ساختار را نقد می کنند. بنابرین آیین حاجی فیروز به عنوان یک آیین آستانه ای نمی تواند نماینده امری ساختاری و نهادی چون برده داری باشد. از سوی دیگر نمادپردازی موجود در کاراکتر حاجی فیروز از منظر هستی شناسانه آن از یک سو نشان می دهد که چگونه از دل زمستان آفتاب متولد می شود آفتابی که در  دایره زنگی مدور و لباس سرخ او آشکار است و از سوی دیگر او یک قهرمان آستانه ای است که نمادهای قدرت چون مرگ و زمستان را به ریشخند می گیرد. در اینجا تصویر گروتسک مرگ تولید می شود یعنی مرگی که ترس آور است و خواب زمستانی نماد آن است دست انداخته شده و مایه شوخی و خنده می گردد.‌

بنابر این سیاه در شخصیت حاجی فیروز معنایی آستانه ای، هستی شناسانه و گروتسک دارد و نه نژادپرستانه. همانطور که چهره سیاه در لال مار یا لال شوش نماد برکت است و در غول آیین عروس گل نماد زمستان و زمان آستانه ای بی نظمی و چهارشنبه سوری نه نژاد سیاه. سیاه نمایش سیاه بازی هم یک قهرمان آستانه ای است و ارباب و حماقت ها و طمع های او را در بیشتر روایت های مردمی و نه رسمی و ناصرالدین شاهی مسخره می کند.

ما از فرهنگ مردم سخن می گوییم نه از فرهنگ رسمی دربار: مثلا دلقک بازی های ملیجک دربار کریم شیره ای.  این عناصر مردمی اصولا ضد ساختاری اند و بر علیه نماد قدرت یعنی ارباب. در یک متن آیینی که هم مکتوب و هم ساختاری است آمده که در مراسم بهمان ایزدبانو کسانی چون کچل، افراد معیوب، معلول و غیره نباید شرکت کنند. حال شما می توانید بگوئید که لوده_پهلوان قصه های عامیانه ایران کچل نماد تبعیض است یا ضد تبعیض؟!  این یک کاراکتر در متنی مردمی، شفاهی و ضد ساختاری است. آن یکی از متنی ساختارگرا آمده این دو چه ربطی به هم دارند؟! اصولا آیین های آستانه ای برای نقد ساختار و ایجاد تعادل شکل می گیرند. سیاهی که ارباب سفید را مسخره می کند نماد نژاد پرستی است؟! حاجی فیروزی که مژده آمدن بهار و شادی می دهد و حامل خورشید است نماد برده داری است؟ دایره زنگی او تصویر خورشید است که بر سرمای زمستان چیره شده وگرنه دو تار دست می گرفت! او یک شخصیت کارناوالی در بستر و بافت ایرانی آن است همانطور که در جشن های بهاری اروپا دلقک در جشن ابلهان نمادی بهاری بود البته دیوانه و ابله به معنی عطاری و باختینی آن.

در خصوص دخل و تصرف در شکل آیین ها باید گفت همه آیین ها دارای پویایی اجتماعی هستند اما این پویایی را مردم شکل می دهند نه دولت. هنرمندان شکل می دهند نه کارگزاران رسمی. با مانیفست یک استاد دانشگاه که از یک آیین خوشش نمی آید، آیین به معنی تجربه عمومی و عام عوض نمی شود.‌

در آیین نوروز بهاری از اعتدال پاییزی  یعنی مهرگان به انقلاب زمستانی می رسیم و از آن به نوروز و اعتدال بهاری به این دلیل حرکت از خواب زمستانی که نمادپردازی آن رنگ سیاه است با توجه به کارکرد و ویژگی آستانه ای آیین های نوروزی فیگور آیینی چهره اش  سیاه می شود و در نوروز تابستانی یا همان نوروز صیادی ما از اعتدال بهاری که نماد آن خورشید است و روز، به سمت انقلاب تابستانی می رویم و به این دلیل رنگ سیاه به سفید تبدیل می شود. در هر دوی اینها باززایی و وارونگی و آستانگی وجود دارد هم حاجی فیروز نوروز بهاری و هم شوشی نوروز صیادی و آیین های گذار خلیج فارس دوباره متولد شده اند. مردم قشم با خلاقیت خود امروز در نوروز دریایی جایی مهم به شوشی داده اند. جالب است که در نوروز تابستانی آتش افروزی را در شمال ایران می بینید که می دانید نام دیگر حاجی فیروز آتش افروز است.‌
 

پویایی آیین حاجی فیروز را چگونه مشاهده می کنید؟ 
متاسفانه به دلیل مشکلات اقتصادی در سال های اخیر گروه های آسیب پذیر از جمله کودکان کار به آیین حاجی فیروز روی آورده اند اما اینجا مساله مشکل اقتصادی است و نه آیین. البته در جوامع روستایی ما هم خوش نشین ها که فاقد مزرعه و زمین بودند یا کارگران مهاجر پیک نوروزی می شدند چون هم فال بود و هم تماشا یعنی اندوخته ای جمع می کردند و هم باعث شادی دیگران می شدند. اما فقر روستایی چهره ای به تیرگی فقر شهری ندارد.

در اینجا باید به سراغ حل مشکل حاشیه نشینی و کودکان کار رفت نه قدغن کردن آیین حاجی فیروز.‌ آیا آیین یک روزه حاجی فیروز عامل انتقال نژادپرستی در میان نسل های مختلف از مردم ایران بوده؟! آیا علت فقر و فاصله طبقاتی است؟! این ادعا قابل تایید نیست.‌

در ایران آیین های نوروزی بیشتر درون خانگی بوده اند در مقایسه با آیین های نوروزی در کشور تاجیکستان. از چند سال پیش شورای سیاستگذاری نوروز در وزارتخانه (سازمان سابق) میراث فرهنگی کوشید تا با طرح برنامه نوروزگاه با الهام از بهارگاه در فرهنگ بلوچی بعدی عمومی به آیین نوروز جهت تقویت فرهنگ شادمانی و پیوند فضاهای شهری با آیین و شادی ببخشد و در دو سال اخیر بخصوص شهرداری تهران این موضوع را تعقیب و اجرا  کرده است. میراث فرهنگی با توجه به چارچوب فهم علمی و جهانی میراث فرهنگی ناملموس به دخل و تصرف و  یا جلوگیری از اجرای آیین ها نپرداخته است.

به نظرم بهتر بود شهرداری از متولیان اصلی این موضوع چون وزارتخانه میراث فرهنگی گردشگری و صنایع دستی، مدیریت ثبت، پژوهشگاه هایی چون پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و یا دپارتمان های مرتبط دانشگاه ها در این باره  مشاوره می گرفت.‌


 آیا ثبت ملی و بین المللی این گونه از آیین ها می تواند می تواند به فهم و حفظ آنها کمک کند؟
یکی از مهمترین رشته هایی که می تواند به درک و فهم عمومی و علمی آیین ها کمک کند مردم شناسی است که می یابد در سیاستگذاری فرهنگی مورد توجه کارگزاران و برنامه ریزان توسعه باشد. اما متاسفانه این رشته چندان مورد توجه قرار نگرفته است. ثبت زمانی می تواند مفید واقع شود که با سیاستگذاری و برنامه ریزی همراه شود. حاجی فیروز در دل پرونده ثبت جهانی نوروز قرار دارد. اما برچسب نژاد پرستانه می خورد. باید میان شهرداری و میراث فرهنگی تعامل بیشتری هم در مورد میراث ملموس و هم ناملموس وجود داشته باشد. در این حالت  ثبت مجموعه آیین های نوروزی فایده ای به حال آیین حاجی فیروز خواهد داشت.
 

از نظر گفتمان علمی که اشاره کردید چه انتقادی می توان به تعبیر و تفسیر نژاد پرستانه آیین حاجی فیروز داشت؟ 
به نظر من زیست جهان محققانی که در غرب زندگی می کنند با زیست جهان ایرانیان یکی نیست و این هم امری طبیعی است. من که در ایران زندگی می کنم از افق انتظار و مسائل مثلا مردم کانادا خبر ندارم. من چطور می توانم بدون تجربه مستقیم و  زیسته از هالوین سخن بگویم؟! مثلا ایرانیان سوال می کنند چرا این محققان به توزیع نابرابر واکسن کرونا در جهان که به طور عمده در اختیار کشورهای ثروتمند قرار دارد به عنوان تجسمی از تبعیض اعتراضی نمی کنند و در دنیایی با این همه مساله، مساله و مشکل ایرانیان را برپایی آیین حاجی فیروز می دانند.

از یکسو ایشان حاجی فیروز را نماد نژادپرستی می شمرند و از سوی دیگر منابع مدارا و برابری چون منشور کورش را هم مثل خانم دکتر بقولی زاده انکار می کنند. عرفان ما و شاعران بزرگی چون مولانا و حافظ و غیره نمی توانند در سرزمینی با روایت غالب نژاد پرستی در فرهنگ مردم، چنین میراث پرشکوهی از مدارا خلق کرده باشد.‌ اگر قرار باشد ما آیین ها را نقد کنیم خب سوال من این است که نظر ایشان در مورد نسل کشی سرخ پوست ها چیست و نظرشان در مورد آیین های کشوری که در آن زندگی می کنند چیست؟ به قول فرناندز تجربه آیین در ایران برای این‌محققان یک تجربه دور است نه تجربه نزدیک.

بنابراین در زیست جهان خود در خارج از ایران چگونه می توانند به درک زیست جهان ایرانیان و مسائل آنان در ایران بپردارند.‌ کسی منکر وجود تبعیض های مختلف در تاریخ ایران نیست اما این تبعیض ها مربوط به همه جای جهان در طی تاریخ است و تلاش بشر برای رفع این تبعیض ها همچنان ادامه دارد.‌ این تبعیض ها را نباید تبدیل به یک کلیشه و تصویر از فرهنگ و تمدن یک ملت ساخت و آنان را به فقدان حافظه تاریخی از برده داری  متهم نمود. در ضمن مفهوم بنده و برده در شرق با غرب متفاوت بوده و لزوما این سیاه پوستان نبوده اند که خرید و فروش می شدند. این گروه از محققان را به قصه پر درد و پر غصه فروش دختران قوچان در عصر قاجار که خانم دکتر نجم آبادی هم درباره آن کتابی نوشته ارجاع می دهم.‌ ایرانیان خود از این واقعیت در دوره های تاریخی مختلف زخم خورده اند. لزوما بردگان سیاه نبوده اند و مثلا در  عثمانی بندگان و بردگان سفید پوست بودند.
 به نظرم بزرگ ترین مشکلات این گفتمان فقدان ماهیت پسا استعماری، برجستگی رویکرد غیر بومی و شرق شناسانه، و خوانش تاریخی از آیین است. جالب است که دفاع محققان ایرانی را از آیین حاجی فیروز استاد محترمی در کانادا  overrationalization می نامند. یعنی دانش و علم مطالعات آیین را اغراق در عقلانی کردن آیین می شمرند بر این اساس باید تمام تاریخ مطالعات آیین ritual studies را در آثار ترنر، گلوکمن، گیرتز، داگلاس، میرچا الیاده،  کلود لوی اشتروس و بالاندیه و غیره تاریخ عقلانی کردن اغراق آلود آیین دانست که نشان دهنده عدم آشنایی با شاخه مطالعات آیین است.

‌ اصلا بیایند به مهمترین آیین ایران یعنی نوروز برچسب نژاد پرستی بزنند و مردم شناسان ایران ساکت باشند چون به اغراق در عقلانی کردن آیین متهم می شوند!! برای مردم شناسان ایران این تجربه ها برخلاف آنها تجربه نزدیک و زیسته است.‌ در این حالت نه صدای مردم شنیده می شود و نه محققان بومی. حال حاجی فیروز بر جایگاه متهم نشسته و او را به گناه نکرده یعنی ترویج نژادپرستی محاکمه می کنند و دفاع از او را اغراق در عقلانی کردن آیین می شمرند. اول گفتند آیین نوروز متعلق به جنوب ایران نیست و بعد ما مردم شناسان از نوروز دریایی در خلیج فارس گفتیم و از نوروز شبانی در شمال و نوروز کردی در غرب ایران و این که در کنار نوروز بهاری ما ایرانیان نوروز تابستانی هم داشته ایم. حال مساله حاجی فیروز را به عنوان نشانه نژاد پرستی مطرح کرده اند. توجه داشته باشید که نوروز یکی از  مهمترین و میان قومی ترین  عنصر  از میان عناصر میراث ناملموس ثبت شده ایران در یونسکو است و منبع همگرایی اقوام ایرانی و ارتباط و میراث مشترک ایران با تعداد زیادی از کشورهای دیگر در طی تاریخ بوده  است. اکنون این سوال مهم مطرح است که چه میزان تصویر نوروز که آیینه تنوع فرهنگی و همبستگی ملی و بایوکراسی  است از طرح این موضوع آسیب دیده است؟
به هر حال برای درک آیین های ایرانی درک بینا آیینی آنها بسیار مهم است و حاجی فیروز در این میان استثنا نیست.