این کتاب شامل یک مقدمه به قلم حسن ذاکری و ۱۷ بخش کوچک است که در آن فصلهایی از زندگی شهید نیک با قلمی داستانی روایت میشود.
ذاکری در مقدمه این کتاب نوشته است: «...فاطمه نیک یکی از همان مادران است که فرزندان خود را برای دفاع از اسلام و انقلاب در مکتب امام حسین(ع) تربیت مینماید و آنان را با معارف اسلام آشنا میکند.
...این مادر سه فرزندش یعنی (محمد،علی و غلام گلزاری)، برادرش(سردار شهید موسی درویشی فرمانده وقت سپاه هرمز)، دو برادرش(حر و عبدالحسین درویشی)، دامادش(عبدالعلی دریانورد)، و خواهرزادهاش(محمد شفیع مدنی) را تقدیم اسلام و انقلاب میکند و سرانجام خودش هم در مراسم برائت از مشرکین با نوشیدن شربت شهادت نامش را در تاریخ اسلام ماندگار مینماید.
و هنوز که هنوز است خاله شیرین نقل زبان مردم هرمز است.
نویسنده کتاب نیز دراین باره به خبرنگار ایرنا گفت: مرور زندگینامه شهید نیک پی ورق زدن کتاب تاریخ و مظلومیت و ایثار هرمزگان از منظر جزیره هرمز در واقعههای دفاع مقدس و حمله به حاجیان است.
اکبری اسمعیلی افزود: این شهید تبلور شکوه و اراده زنان با ایمان تاریخ همچون حضرت زینب(س) است که مبارزه با جور و استبداد را از میانه میدان نبرد خونبار کربلا تا شهر و کاخ نماد جاهلیت دوران خود میبرد.
وی ادامه داد: زندگی شهید نیکپی دارای سه فصل است. قبل از شهادت، شهادت در حج و بعد از شهادت که هر کدام تاثیر خاصی بر جزیره هرمز گذاشته است، به ویژه دوران پس از شهادت و ادامه تاثیرش در جامعه جزیره هرمز.
کتاب «پرواز در فصل خرماپزان» دارای ۸۰ صفحه است. این کتاب توسط نشر امینان سال ۱۳۹۸ در یکهزار شمارگان به چاپ رسید و به بهای ۱۰ هزار تومان روانه بازار شد.
برشی از کتاب:
...با عبور دستهای از نظامیان مسلح رژیم آل سعود در سال ۱۳۶۶ کوچه و خیابانهای مکه در اضطراب رقم خوردن فاجعه خونینی بودند که از سیاهترین صفحات تاریخ آل سعود است... مدتها همه جا صحبت از برگزاری مراسم برائت از مشرکین بود و حجاج آماده برگزاری مراسم میشدند. اما می دید در روز موعود، مکه این شهر امن الهی مانند میدان نبرد پر از اسلحه و سرباز است. گویی کفار و جاهلیت به مکه برگشته و قصد جان ولایت عشق را کرده باشند...
...صدای هلیکوپتر بلند و بلندتر میشد. ناگهان سیل جمعیت وحشت زده از جایی که فاطمه ایستاده بود سرازیر شد. صدای هلیکوپتر مانع از شنیده شدن صدای اولین شلیکها شده بود و سلیمان در میان ناباوری میدید که فاطمه میان جمعیت ناپدید میشود و صدای شلیکها بلند و بلندرتر. خواست به سویی که آخرین بار سپیدی چادر احرام فاطمه را دیده بود برود اما ویلچرش واژگون شد. اطرافیان تلاش کردند بلندش کنند. و این آخرین باری بود که کسی فاطمه را با جسم فانیاش می دید...
[ناخدا ابراهیم]... سراسیمه به سوی خروج هتل دوید. فراموش کرد کفشهایش را به پا کند. پابرهنه به خیابان دوید و به اطراف نگاه کرد. مطمئن بود فاطمه، یار و یاور همه عمرش را بباید در محلی پیدا کند که اولین گلوله شلیک شده. جمعیت زیادی در خیابانها سراسیمه میدویدند...