تهران - ایرنا - لبنان در مدت ۲ سال گذشته با مشکلات فرهنگی و اجتماعی بزرگی روبه رو بوده که می توان آن را " نابرابری منزلت " نامید؛ مساله ای که موجب رنجش فرهنگی و اجتماعی بیشتر مردم از رهبران و ساختار طایفه ای این کشور شده است.

در لبنان اکنون جوانانی وجود دارند که تحصیلات عالیه دارند و دانش آموخته ی دانشگاه های مهم داخلی و خارجی هستند اما اغلب بیکارند. در دیدار آذر ماه ۱۳۹۸ خورشیدی با «زیاد حرفوش» مدیرعامل خبرگزاری ملی لبنان در ساختمان وزارت اطلاع رسانی در خیابان الحمراء در غرب بیروت، او با تاکید بر تازه ترین آمار گفت که ۳۵ درصد دانش آموختگان این کشور، بیکارند.

بدیهی است این جمعیت که در شهر و روستاها  زندگی می کنند این احساس  و «رنجش عمیق فرهنگی» را دارند که به وسیله ی سیاستگذاران، برنامه ریزان، مجریان و رهبران فعلی و گذشته ی لبنان، تحقیر و نادیده گرفته شده اند و به حساب نیامده اند. برخی مهاجرت کرده اند و عده ی زیادی از آنان هم قصد مهاجرت دارند.

افزون بر این، بیشتر مردم عادی که در شرایط مادی و اقتصادی سختی به سر می برند این «رنجش عمیق اجتماعی» را دارند که توسط مسوولان و رهبران طایفه گرا، خوار شمرده شده اند و این در حالی است که خردمندان و اخلاق گرایان تاکید کرده اند که حکومت و جامعه باید نسبت به هر یک از اعضایش «احترام، منزلت و توجه یکسانی» نشان دهد. آیا رییسان جمهوری و مجلس و نخست وزیری و رهبران احزاب و طوایف و مذاهب در لبنان می توانند صادقانه بگویند از دهه های گذشته تاکنون، احترام و توجه یکسانی به جوانان و فارغ التحصیلان و مردم مناطق کم رونق یا مطرود، نشان داده اند؟

نابرابری آموزشی و اقتصادی میان بالا و پایین هرم جامعه ی لبنان، در عمل با اصل « لزوم برابری فرصت ها و منزلت در جامعه» ناسازگار است. تداوم نابرابری منزلت در کنار امتیازات آموزشی و اقتصادی و امتیازات دیگر که برای رهبران در نظر گرفته شده، ساختار و «نظام طایفه ای» را در این کشور تداوم بخشیده است. تمرکز بیش از حد بر این نظام و ساختار، به نابرابری در قدرت و ثروت و منزلت، منجر شده است. قدرت، ثروت ومنزلت فوق العاده ی عده ای از سران طوایف و مذاهب و احزاب در جامعه ی لبنان مشهود است و نگرش ها و سیاست های فرهنگی و اجتماعی اینان، تبعیض در میان اکثریت جامعه را در پی داشته است.

اعتراض به نابرابری منزلت

واقعیت این است که مردم، جوانان و نسل امروز جامعه ی لبنان به خود حق داده اند که از وضعیت «از پیش ساخته ای» که به ناچار باید بر پایه ی آن حرکت کنند، سخت معترض و گلایه مند باشند زیرا این وضعیت، آنان را بی اندازه اسیر گذشته و پیشینیان و ساختار طایفه ای و رهبران فعلی کرده است. از این رو از تابستان سال ۱۳۹۸ به این سو، معترضانه در پوستین این ساختار و رهبران افتاده اند و می خواهند که توان گسست و عبور از گذشته را داشته باشند و دست کم به جایگاه و منزلت فردی و اجتماعی پس از جنگ دوم جهانی و پیش از جنگ داخلی ( ۱۹۹۰ – ۱۹۷۵) بازگردند. زندگی گذشته ی اکثریت مردم لبنان برای همه ی خاورمیانه، مهم و جالب بوده زیرا آنان علاوه بر تنوع، تنعم و منزلت بالا داشته اند و آن دوره  متفاوت از زندگی کنونی بوده است.

رهبران لبنان به دلیل سنت و ایده هایی که دوست دارند، چیزهایی مانند خواست و اعتراض مردم و جوانان و پذیرش واقعیت موجود و ایده های تازه، برایشان کم اهمیت است. هر چند برخی از این رهبران، اهل حرف و نظر و دیدگاه و تحلیل هستند اما در عمل، سُست هستند و نظراتشان هم امروزی (مدرن) نیست. بی علاقگی یا بی تفاوتی در برابر نیک و بد منطقه ی خاورمیانه و وضع لبنان، حالت یاس از هر گونه بهبود معنادار اوضاع این کشور، خونسرد بودن و خود را تسلیم پیشامدها کردن ، اجازه ی دخالت بیگانگان در امور داخلی جامعه شان را دادن، وجه مشترک همه ی رهبران طایفه ای و سیاسی این کشور است که «سال ها بر اریکه ی قدرت ماندن» را برایشان میسر کرده است. بیشتر آنان، مجذوب قدرتند و در پی حفظ جاه و منصب.

شما وقتی از خانه یا دفترتان در بیروت بیرون بروید و در بزرگراه ها، خیابان ها و کوچه های این شهر  یا دیگر شهرها و حتی روستاهای لبنان قدم بزنید یا سفر کنید تصاویر بزرگ به شکل تمام قد و نیم قد از رهبران را فراوان می بینید. این «کیش شخصیت» از چیست؟ از منزلت نابرابر است. این نابرابریِ نهادینه شده از وحشتناک ترین اتفاق ها برای انسان و تبعه ی لبنانی است؛ مقوله ی مخوفی که خیلی ها (به جز رهبران) از آن آگاه نیستند، مقوله ای که زندگی را از جوانان سلب کرده است. رهبران از این موضوع و مقوله ی ترسناک باخبرند، اما کاری نمی کنند زیرا علت آن خودشان هستند و ساختارشان و حامیان خارجی شان. می دانند چه کارهایی و برنامه هایی انجام شده که جامعه را به این وضعیت انداخته است. از این رو در برابر این ظلم نه تنها حرفی نمی زنند که توجیه می کنند. احزاب و پشتیبانان خارجی هم این ظلم را می فهمند اما گرفتار یا تخته بند احکام حزبی بوده و هستند.

با گذشت سال ها، لبنانی ها  از دخالت خارجی ها به ستوه آمده اند، چون آگاه شده و اعتقاد پیدا کرده اند که خارجی ها از آن ها بهره کشی و از کشورشان و جایگاه و موقعیت جغرافیایی و سیاسی آن در خاورمیانه و آزادی های سیاسی و اجتماعی اش، سوء استفاده می کنند. لبنان مدت زیادی است که در محاصره ی دیگران است. بسیاری از مردم به ویژه جوانان لبنان، ساختار و رهبرانشان را به ضعف و زبونی در تعریف و دفاع از منافع ملی، تذبذب و دورویی و فساد، فقدان قدرت مقاومت در برابر دخالت خارجیان متهم کرده اند؛ خارجیانی که – به روش نرم- خواستار تصاحب لبنان بوده و هستند.

جوانان می گویند که هر یک از رهبران کشورشان وقتی پای کدخدا و برادر بزرگتر ( آمریکا، فرانسه، عربستان و به تازگی روسیه و ترکیه) در میان است نمی توانند مستقل از دیدگاه های تشویقی یا تحمیلی آنان، تصمیم بگیرند و عمل کنند. این رهبران در عمل، کنشگران سیاسی یا حزبی یا فراحزبی مستقل نبوده و نیستند و بی طرف ماندن نه تنها برایشان آسان نیست که محال است. هر یک از آنان به جای در نظر گرفتن مصلحت عمومی، از موضع برادر ارشد پیروی می کنند و این پیروی، با اصل برابری منزلت، ناسازگار است.

یک جوان نسل امروز لبنان باور دارد که هم اختیار خودش و بقیه و هم اختیار رهبرش دست چند کدخدای خارجی است؛ کدخدای مسیحیان، کدخدای دروزیان و کدخدای مسلمانان. کدخدا مسئول است و رهنمود می دهد و می خواهد همه ی مسائل و مشکلات لبنان را حل کند. میان رهبران داخلی و کدخداهای خارجی هم رابطه ی مرید و مرادی برقرار است.

دلبستگی و وابستگی و پیروی رهبران لبنان از دیگران (خارجیان) که منزلت را تنزل داده است ریشه در چه دارد؟ آیا به دلیل ذات شخصیت آنان است؟ یا ترس و ضعف و نیازشان است؟ یا تن آسانی و تنزه طلبی ایشان؟ یا برخاسته از باورهای ایدئولوژیک و اعتقاد آنان است؟ یا به دلیل ساختار سیاسی و ماهیت جامعه و آزادی اجتماعی و سیاسی موجود در این کشور است؟ هر چه هست نگرش، رویکرد و رفتار رهبران و حامیان خارجی، برای مردم و جوانان مستقل لبنان قابل پذیرش نیست. زیرا دست و پای آنان را بسته و باعث شده مفهوم «شهروندی» شکل نگیرد و میهن پرستی و لبنان دوستی و منافع ملی در سایه قرار گیرد و رفتار رهبران را سطحی کند و تا حد ترویج افکار و ایدئولوژی و تحقق تصمیم های حامیان و پشتیبانان خارجی و تا حد طرفداری از آنان، تنزل دهد.

این تنزل منزلت که نوعی ناکامی است موجب تشدید نارضایتی و اعتراض مردم ظرف ۲ سال گذشته شده که همچنان ادامه دارد و متوقف نشده است. هرگز نمی توان کاری کرد که مردمی که در یک ساختار و نظام سیاسی و طایفه ای معیوب، ناکام مانده اند انگیزه ای برای اعتراض و مبارزه با آن نظام نداشته باشند. این، نه تنها در لبنان که در طول تاریخ معاصر کشورهای خاورمیانه، یکی از عواملی بوده که مردم این کشورها و جوامع را به تحرک برای تغییر و تحول اجتماعی و سیاسی برانگیخته است.

راه حل ها

جوانان و دوستداران واقعی لبنان این روزها به این موضوع فکر می کنند که چگونه می توان مشکل نابرابری اقتصادی و نیز نابرابریِ منزلت را حل کرد و جامعه ی دو نیم شده ی این کشور را دوباره به هم چسباند. به طور کلی آن چه ضرورتِ تحقق دارد و خواست اکثریت جامعه ی لبنان است، اصلاح و تغییر فرد (رهبران) و ذهن و رویکرد و ساختار و سیاست ها و برنامه ها است.

رهبران لبنان اما روی خوشی به تغییر و اصلاحات بنیادین نشان نمی دهند و از این رو دیگر برای نسل جوان جذابیتی ندارند و این نسل معتقد است که نیروهای سیاسی جدید و مستقلی در کشور باید ظهور کنند که سیاست ورزی خردمندانه و دموکراتیک را در پیش بگیرند. آنان می گویند که لبنان به وجود مردان هنرمند در سیاست از همه جهت محتاج تر است و در واقع تمام فقر و نابرابری و وابسته بودن وطن، ناشی از نبود اشخاص و رهبران لایق است؛ افرادی که ایدئولوژی و افکار خارجیان، منش و رفتار آنان را جهت ندهد.

 رهبران فعلی لبنان مدعی اند که « مردم و جوانان نمی دانند چه می خواهند و آن چه می خواهند خیر مملکت نیست و ما خیر مملکت می خواهیم".  اما مردم بخصوص جوانان، تحول و اصلاح حقیقیِ امور و ساختار ذهنی و حقوقی و سیاسی را می خواهند که لازمه اش کنار رفتن رهبران تمرکزگرا و نظام طایفه ای و سیاسیِ متمرکز است. خردمندان هرگز به تمرکز قدرت سیاسی در دست عده ای اندکی از افراد صرفا با این فرض که نیت شان خیر است اعتماد نمی کنند و به همین دلیل است که فرآیندهای نظارت بر قدرت و تغییر و اصلاح ساختار از جمله ساختارهای قانونی مانند قانون اساسی را در نظر می گیرند و پیشنهاد می دهند.

باید اعتراف کرد که در بسیاری از کشورهای خاورمیانه به ویژه لبنان، گروهی طماع، پولدار و با نفوذ در حکومت و دولت هستند که در برابر تغییر و تحول، به دلیل به خطر افتادن منافعشان، مقاومت می کنند. کارشناسان و اهل اندیشه ی سیاسی، توصیه می کنند که این مقاومت باید با وسایل و ابزارهای دموکراتیک مانند تشکیل کنفرانس های بین المللی، تجمع و اعتراض مسالمت آمیز، افشاگری رسانه ای، اعتصاب مدنی، انتخابات آزاد و تلاش برای اصلاح قانون اساسی و برقراری حاکمیت قانون، درهم شکسته شود.

مهم تر از تغییر افراد و رهبران، تغییر و تحول در نگرش است؛ هم درنگرش رهبران و ثروتمندان به خودشان و هم به جوانان و جامعه شان. در این ارتباط، خردمندان و اخلاق گرایان اشتباه نمی کنند که از « لزوم بازتوزیع منزلت» سخن گفته اند. زیرا  تحقق این فضیلت و ارزش، موجب تقویت همبستگی و اتحاد برای تغییر و تحول است؛ آرمانی که در قلب اکثریت جامعه ی لبنان نقش بسته است و آن را مغتنم می شمارند.

تغییر سیاست های اقتصادی و مالی که در کنار ویروس کرونا، زندگی هزاران کارگر، کارمند، مغازه دار، صاحبان کسب و کارهای کوچک و پناهجو و پناهنده در لبنان را نابود کرده است، اهمیت بیشتری دارد. ظرف سال های گذشته نه تنها این سیاست ها تغییر اساسی نکرده که همزمان با ادامه روند کاهش دستمزدها و کاهش ارزش پول ملی در برابر دلار، رهبران و ثروتمندان و صاحبان بانک ها، مبالغ بالایی را به خودشان پرداخت کرده اند یا سپرده ها و ذخایر ارزی به عنوان پشتوانه و سرمایه ملی را به خارج از لبنان فرستاده اند.

علاوه براین، در کنار تغییر بنیادین و اصلاح ساختار، که راه حل بلندمدت است، یک راه حل عینی و کوتاه مدت برای بازتوزیع منزلت و رفع نابرابری اقتصادی وجود دارد و آن، پایان یافتن شکاف ها و اختلاف ها میان رهبران احزاب، مذاهب و طوایف بر سر تشکیل «دولت با ثبات در لبنان» است. چنین دولتی به کمک صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و گروه کشورهای حامی لبنان می تواند یک سیاست و برنامه ی اقتصادی را اجرا کند و آن برنامه، تولید و جایگزینی واردات است که طی آن بخش خصوصی قدرتمندی به وجود آید که دهها کارخانه ی تولیدی تاسیس کند تا علاوه بر رفع نیاز داخلی، کالا به دیگر کشورها صادر نماید.