۳۰ فروردین ماه سالروز درگذشت یکی از چهرههای ماندگار عرصه هنرهای نمایشی کلاسیک ایران یعنی سعدی افشار است. افشار (زادهٔ ۱۳۱۳ در استان زنجان – درگذشته ۳۰ فروردین ۱۳۹۲ در تهران) بازیگر کمدی ایرانی بود که در نمایشهای موسوم به سیاهبازی، تختهحوضی یا روحوضی به ایفای نقش میپرداخت.
این هنرمند مبدع ابتکارات جدید در هنر سیاه بازی بود و بداههگوییها و حرکات موزون مینیاتوریاش سیاق شخصی و منحصربه فردی بود که به لطف این ویژگیها توانست به جایگاهی ماندگار برسد.
بهروز غریبپور کارگردان تئاتر در گفت وگو با خبرنگار ایرنا به توضیح شناخت خویش از سعدی افشار و شخصیت ایشان پرداخت که این گفت وگو در ادامه آمده است.
غریبپور در ابتدا و توضیح شخصیت هنری سعدی افشار بیان کرد: آقای سعدالله رحمت خواه که بعدها با نام سعدی افشار شناخته شد خود ماجرایی دارد؛ ایشان در یک گروهی بازی میکرد و آنجا این موضوع مطرح شد که اسم ایشان نامأنوس است و بهتر است اسمی باشد که مردم بتوانند تکرار کنند و سر زبانها بیفتد. وقتی سر زبانها افتاد طبیعی است که البته خودش ناراضی بود از این که اسم حقیقی خود را از دست داده است اما بهعنوان سعدی افشار موجودیت هنری وی اعلام شد و در یک شرایطی هم قرار گرفت و شانس آورد که در موقعیتی بهجای مهدی مصری که یکی از سیاه بازان معروف بود، ایفای نقش کند.
و پس از آن در یک شرایطی قرار گرفت که تمامی رقبایش و هم کسانی که سیاهبازی میکردند بهتدریج از بین رفتند (آخرین آنها آقای یوسفی بود که بسیار هم موفق بود) و سعدی افشار بههرحال یگانهای در نمایشهای تخت حوضی شد و هم نام نیکی از خود بهجای گذارد و هم شایسته این احترام و عزت هم بود.
بهجز کنار رفتن تدریجی کسانی که در این حوزه فعال بودند، چه چیزی باعث به چشم آمدن و درخشش سعدی افشار شد؟
سعدی افشار زمانی که پیتر بروک (کارگردان نوآور تئاتر و سینمای بریتانیایی) به ایران آمد و به مناسبت جشن هنر نمایشهای سنتی ما را میدید، جلبتوجه کرد و بعد ایشان در جشنواره آونینون فرانسه حضور پیدا کرد و معلوم شد که استعداد فوقالعادهای در بداهه سازی دارد چنانکه تمامی سیاهان تخت حوضی چنین استعدادی دارند و این شایستگی موجب شد که تا حدودی برای یک فستیوال، اعتبار جهانی پیدا کند.
آن چیزی که سعدی افشار را متمایز میساخت این بود که تحرک فوقالعاده کمی روی صحنه داشت و بیشتر متکی به لهجه سیاه و بازی خوب و فیالبداهه خود بود و بازی اثرگذاری را به نمایش میگذاشت؛ بههرحال تمایز سعدی افشار بیشتر در خشی بود که در صدای خویش داشت و البته لحن فوقالعاده جذاب و ماندگارش هم در این مهم اثرگذار بود.
ایشان برای این کار آموزشی دیده بودند؟
نه اصلاً. آموزش در دنیای نمایشهای سنتی ما همیشه غیرمستقیم است؛ مثلاً خودش سالیان سال بازی مهدی مصری را میدیده است و حتی زمانی که به ایشان میگویند مهدی مصری به دلیلی نمیآید و شما بهجای ایشان بازی کنید، در مصاحبهای گفته بود که تنم میلرزید که بهجای وی بازی کنم.
بر این اساس معلمان هنرهای سنتی غالباً آکادمیک نیستند و طبعاً خود اقای افشار هم مستثنی نبود و از طریق دیدن نمایشهای گوناگون تخته حوضی بود که مهارت پیدا کرد و سپس تجربه فوقالعادهای که روی صحنه داشت؛ علاوه بر این افشار بسیار حاضرجواب بود. مانند تمامی سیاهان ولی آن لحن خشن دارش وی را ممتاز میکرد.
سعدی افشار بر زندگی شخصی و حرفهای شما هم اثر گذاشت؟
بدون شک. من حتی زمانی که در دوران دانشجویی ام سعدی افشار اسمورسمی نداشت، جوینده تخته حوضیها در تمامی مکانهایی بودم که اجرا میشد. چون از سال ۱۳۴۹ با گروههای خیمهشببازی در تماس بودم، سعدی افشار را چندین بار در حافظ نو روی صحنه دیده بودم و آن زمان برایم بهعنوان یک سیاه کاملاً متمایز شناخته شده بود.
سالها طول کشید تا در اپرای سعدی قطعهای را با الهام از این موضوع ساختم؛ در اپرای سعدی قطعهای تخته حوضی است که سعدی ناظر آن است و من این قطعه را بر اساس همین تجاربی که داشتم و مشاهداتم از تخته حوضی به تصویر کشیدم؛ هرچند که یک تخته حوضی ولو کوتاه و اپیزودگونه در آن اپرا نوشتم اما فکر میکنم کار مؤثری بود.
شما در خاطرات خودتان هم ذکر کردهاید که حتی در زمان دانشجویی، استادانتان هم با این نمایشهای قدیمی آشنا نبودند اما شما پیگیر بودید؛ به نظر شما چرا سعدی افشار آخرین نسل بازمانده از این سیاهبازی بود و پسازآن تمایلی به ادامه و زنده نگهداشتن این هنر نمایشی وجود نداشت؟
البته باید بگویم که به شکلی دیگر ادامه پیدا کرد اما آن افراد از بین رفتند به دلیل اینکه آن ساختار از بین رفته بود. چون ساختار نمایشهای تخت حوضی بسیار تابع مناسبات بود؛ چنانچه این افراد به عروسی و شادی دعوت میشدند و در تئاترهای لالهزار اجرا میکردند وقتی تمامی این ساختار در هم پیچید و آنها یکه و تنها ماندند اما پسازآن داوود فتح علی بیگی و دکتر محمود عزیزی بر روی این ژانر کار کردند و نیروهای خوبی تربیت کردند همچنان که امروز سیاههای خوبی روی صحنه حضور دارند (البته نه در این ایام کرونا، منظورم ادامه یافتن این داستان است) اما نه در آن ساختار که ساختار سنتی بود.
بههرحال سیاه و نمایش تخته حوضی و خیمهشببازی و همه اینها گروههایی بودند که در خلأ تئاتر مدرن دارای سبک و سیاق خود بودند و مشتریان خودشان را داشتند؛ سفرهای دور ایران را داشتند که همه اینها با آمدن تلویزیون و تئاتر مدرن به شیوه غربی در هم پیچید اما تالار سنگلج عرصهای شد برای توجه مجدد سیاهان و حتی پیش از انقلاب آقای مغفوریان (کارگردانی که بیشتر عمر خویش را در آلمان گذرانده بود) سیاه زنگی مرد فرنگی را روی صحنه بردند و آقای پرویز کاردان به نوع سنتی نمایشها توجه کرد و آقای بیضایی هم به همین صورت توجه نشان داد یعنی کمتوجهی نبود و دوباره احیا شد اما با ظرفیتها و ساختارهای جدید.
پس بهنوعی میتوان گفت که تئاتر مدرن این هنرنمایشی را به حاشیه راند؟
طبیعتاً. اینگونه تئاتر نیازمند متناسبسازی با زمان است. ولی از نظر ظرفیت، پتانسیل بهروز شدن را دارد و مثلاً من در اپرای سعدی با این رویکرد از سیاه و سلطان استفاده کردم که اینها افشاگر شرایط اجتماعی و حکومتی بودند.
بنابراین سیاه و نقش فوقالعاده پرظرفیت آن این امکان را دارد که وارد زندگی امروز هم بشود اما این موضوع کار و سرمایهگذاری و نهادهای دلسوز میخواهد که متأسفانه کمتر هست.
البته در رویکردی به نام جشنواره سنتی آیینی هرسال این آثار و این ساختار دوباره موردبررسی قرار میگیرد ولی کفایت نمیکند و باید بخشی عمده این توجه در دانشکدهها و در مراکز هنرهای نمایشی برای احیای تخت حوضی وجود داشته باشد که هم برایش هزینه بشود و هم تربیت نیرو صورت گیرد.
و در انتها نظر شما در موردبحث نژادپرستی که اخیراً پیرامون این سیاهبازی مطرح شد، چیست؟
کسانی که مهاجرت کردهاند منهای تعدادی معدود، دارای دانش کافی برای دفاع از این هنر نیستند؛ اولاً اینکه باید پرسید مختصات سیاه روی صحنه چه چیزی است؟
سیاه در خیمهشببازی و در تخته حوضی دارای یک نیروی افشاگرانه است و این افشاگری و زبان تندوتیزش در خدمت به سخره گرفتن آنچه حکام و ثروتمندان میگویند و رو کردن دست ظالمان و کسانی است که فرمان زندگی دیگران در دست آنهاست؛ این ویژگیها از مختصات این نوع نقش است؛ بنابراین این موضوع نشان میدهد که در اینجا چیزی به اسم تحقیر وجود ندارد.
زمانی شما منع میشوید از به کار بردن چهره سیاه که بحث شما مسخره کردن او باشد درحالیکه که سیاه روی صحنه میآید که ظالمان و آدمهای ریاکار را به سخره بگیرد. کجای این موضوع بد است؟ اگر اینگونه باشد ما باید اتلوی شکسپیر را هم روی صحنه نبریم؛ چراکه چهرهاش سیاه است درحالیکه این چهره سیاه حتی دزدِمونا را به قتل میرساند و به رغم گذشته پرافتخار و دلاوریها و پاک نهادیاش به خاطر اطمینان کردن به شخصیتی مانند ایاگو فریب میخورد و دزدمونا را به قتل میرساند ولی هرگز نگفتهاند که اتلو نباید روی صحنه بیاید.
بنابراین این موضوع از عدم شناخت ایرانیان مهاجر بوده است و این بازی که مطرحشده علیه مختصات بینظیر سیاه بود که سراپا غلط است و من در نوشتهها و در صفحه اینستاگرامم به این موضوع به شکل مبسوط پرداختهام که مخالف این موضعگیری هستم و آن را سراپا غلط میدانم.
ما در گروه خود خیمهشببازی را در کشورهای مختلف اروپایی اجرا کردیم و هرگز نهتنها موردانتقاد قرار نگرفتیم بلکه به داشتن چنین شخصیتی افتخار کردیم؛ من از سال ۱۳۴۹ که هموغم خود را روی اجرای خیمهشببازی گذاشتم این اسم را بهعنوان مبارک در جهان تا جایی که میتوانستم معرفی کردم و امروز میبینم که پسوند جشنواره نمایش عروسکی بینالمللی تهران مبارک است.
حتی پسوند نام ما در «اتحادیه بینالمللی نمایشگران عروسکی»، «یونیما تهران مبارک» است؛ بنابراین این شخصیت محوری باعث مباهات ما است و نه باعث تحقیر نژاد سیاه و کوچکترین اهانتی به این نژاد.
جشنوارهٔ آوینیون (فرانسوی: Festival d'Avignon) یک جشنوارهٔ هنری سالانه است که هر تابستان در ماه ژوئیه در حیاط کاخهای پاپ و سایر نقاط شهر اوینیون برگزار میشود. این جشنواره که در سال ۱۹۴۷ توسط ژان ویلار بنیان گذاشته شد، قدیمیترین جشنوارهٔ موجود فرانسه و یکی از بزرگترین جشنوارهها در سطح جهان است. در کنار بخش رسمی (بخش درونی[الف])، تعدادی از نمایشها در همان موقع از سال و در بخش بیرونی[ب] جشنواره اجرا میشوند.
اُتِلو یا اُتِللو (به انگلیسی: Othello) یا تراژدی اُتِلو مغربی ونیز عنوان نمایشنامهای عاشقانه و تراژیک اثر ویلیام شکسپیر است که در حدود سالهای ۱۶۰۳–۱۶۰۴ میلادی نوشته شدهاست. این نمایشنامه بر اساس داستانی به نام کاپیتان مغربی (۱۵۶۵ م)، نوشتهٔ سینسیو، نویسندهٔ ایتالیایی، نگاشته شدهاست. در این نمایشنامه شکسپیر به مضمون خیانت در عشق میپردازد. در این تراژدی، اُتِلو (نام دیگرش «مغربی» است)، شخصیت اصلی مرد داستان که فرماندهی مغربی در ارتش ونیز است، به تحریک یکی از زیردستانش به نام «ایاگو»، به وفاداریِ همسر خود «دِزدِمونا» شک میکند و بی آنکه مسئله را با زن در میان بگذارد، بیرحمانه او را میکُشد. اما بعد از قتل به بیگناهی همسر وفادارش پی میبَرَد که بسیار دیر است؛ در نتیجه دست به خودکشی میزند